جدول جو
جدول جو

معنی هبلاع - جستجوی لغت در جدول جو

هبلاع
(هَِ)
مرد پرخوار فراخ گلو که لقمه های بزرگ بردارد. (ناظم الاطباء). مرد بسیارخوار بزرگ لقمۀ فراخ گلو. (منتهی الارب). مأخوذ از بلع. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). هبلع
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ کَ / کِ)
بگلو فروبرانیدن. چیزی را در حلق کسی فروبردن، سپید دست و پا شدن تا ران، تمام گشادن دروازه را. فاگشادن در، بند کردن. بستن. (ازاضداد است) ، بچۀ ابلق برآوردن فحل
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ)
کسانی که از نژاد هبل میباشند. (ناظم الاطباء). اولاد و احفاد هبل که پدر قبیله ای از کلب بود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مؤنث اهبل. زنی که عقل و خرد و تمیز خود را از دست داده باشد. (معجم متن اللغه). ج، هبل
لغت نامه دهخدا
(هَُ لِ)
لئیم. (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بچۀگرگ لاغرسرین که از کفتار پیدا شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا)
شخص بسیاربلع. آنکه بسیار می بلعد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَلْ لَ)
مرد بسیارخوار فراخ گلو که لقمه های کلان بردارد. (ناظم الاطباء). مرد بسیارخوار بزرگ لقمۀ فراخ گلو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). مأخوذ از بلع. (معجم متن اللغه). هبلع
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ هبع. شتر بچگانی که در آخر نتاج زاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به هبع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ عَ)
سخت حریص شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا