جدول جو
جدول جو

معنی هبلات - جستجوی لغت در جدول جو

هبلات(هَُ بَ)
کسانی که از نژاد هبل میباشند. (ناظم الاطباء). اولاد و احفاد هبل که پدر قبیله ای از کلب بود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هبات
تصویر هبات
هبه ها، دادن چیزهایی به کسانی بدون عوض، بخشش ها، جمع واژۀ هبه
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
مرد پرخوار فراخ گلو که لقمه های بزرگ بردارد. (ناظم الاطباء). مرد بسیارخوار بزرگ لقمۀ فراخ گلو. (منتهی الارب). مأخوذ از بلع. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). هبلع
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ هاله، رجوع به هاله شود
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ)
جمع واژۀ نبله. (المنجد). رجوع به نبله شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ)
جمع واژۀ هبعه. رجوع به هبعه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مؤنث اهبل. زنی که عقل و خرد و تمیز خود را از دست داده باشد. (معجم متن اللغه). ج، هبل
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
جمع واژۀ هبوه. رجوع به هبوه شود: سطعت الهبوه و الهبوات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
اشیاء. جمع واژۀ زبله بمعنی شی ٔ گویند: اخذوا زبلاتهم، یعنی گرفتند چیزهای خود را. (البستان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ ربله. وربله. (ناظم الاطباء). رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
جمع واژۀ ربله. رجوع به ربله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عبله. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عبله شود
لغت نامه دهخدا
(سُ بُ)
کوهی است از کوههای آجاء و مواسل از نصر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حبله. اوراق سمر، نوعی از پیرایه های حمیل
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ هبه. رجوع به هبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هبات
تصویر هبات
جمع هبه، بخشش ها، دهش ها
فرهنگ لغت هوشیار
میوه ی چروکیده شده و خشکیده، پژمرده
فرهنگ گویش مازندرانی
پژمردن، افسرده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی