جدول جو
جدول جو

معنی هبقع - جستجوی لغت در جدول جو

هبقع
(هَُ قَ)
مرد متکبر نادان. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
هبقع
(هََ قَ)
کوتاه بالای گرداندام استوارخلقت سخت پی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوتاه قد استوارخلقت. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). ج، هباقع
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ)
مردم آبکشی که بدنش از آب جابجا تر شده باشد. (ناظم الاطباء). آب کشانی که بدن آنها جابجا از آب تر شده باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(قُ ءَ)
داغ کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ قِ)
آزمند و حریص. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ حَ)
کند رفتن خر. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، کند رفتن و به نشاط نرفتن هر چهارپا. (اقرب الموارد) ، گردن دراز کرده رفتن شتر، ناگهان فرا پیش آمدن قوم از هر جای. (معجم متن اللغه) ، بشتاب و با کمک گردن رفتن شتر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
خر و یا هر چهارپایی که به کندی رود و به نشاط نرود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ)
خر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، شتربچه ای که در آخر نتاج زاده باشد. (منتهی الارب). شتربچه ای که در تابستان یا آخر نتاج زاده باشد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) : ما له هبع و لا ربع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، هباع
لغت نامه دهخدا
(هَُبْ بَ)
جمع واژۀ هابع و هبوع. (تاج العروس) (معجم متن اللغه). رجوع به هابع و هبوع شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
گل دوروی. (بحر الجواهر). رجوع به دوروی (گل...) شود. گیاهی است. (معجم متن اللغه). و رجوع به هبق ّ شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ بِق ق)
بسیاری جماع. (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، گیاهی است. (تاج العروس). هبق
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رفتن، یقال: ما ادری این بقع هو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بجایی رفتن. (آنندراج). و لایستعمل الا فی الجحد. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ ءْ)
پیسه گردیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ ابقع. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
پیسی در مرغ و سگ. (ناظم الاطباء). پیسگی در مرغ و سگ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ قِ)
جایی که در آن ملخهای پیسه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ ابقع و بقعاء. (ناظم الاطباء). کانه جمع واژۀ ابقع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ قَ)
جمع واژۀ بقعه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به بقعه شود.
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ قِ / هَُ مْ مَ قِ)
مرد گول، بر درخت تنصب، بر عضاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ هبع. شتر بچگانی که در آخر نتاج زاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به هبع شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ قِ)
کوتاه بالای گرداندام استوارخلقت سخت پی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوتاه قد استوارخلقت. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَلْ لَ)
مرد بسیارخوار فراخ گلو که لقمه های کلان بردارد. (ناظم الاطباء). مرد بسیارخوار بزرگ لقمۀ فراخ گلو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). مأخوذ از بلع. (معجم متن اللغه). هبلع
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ قَ)
متکبر احمق که حکایات زنان را دوست دارد. (ناظم الاطباء). بزرگ منش گول و دوست دارندۀ محادثت زنان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، احمقی که حماقتش در کارها و در نشستن معروف به اشد. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (معجم متن اللغه) ، آنکه عصا در دست گرفته گدائی کند و از مردم سؤال نماید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، آنکه بر دوپاشنه یا بر انگشتانش نشیند و از مردم گدائی کند. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، آنکه چون در جایی نشیند برنخیزد و این نشستن را ’جلسهالهبنقع’ گویند. (ناظم الاطباء). آنکه چون نشیند برنخیزد واز جای نرود. (منتهی الارب). آنکه چون در جائی نشینددور شدنش از آن مکان بطول انجامد. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، آن کس که بر کاری یا گفتاری یا کرداری مستقیم نباشد و اعتماد بر او نشاید. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، مرد کوتاه قد استوارخلقت، مصاحب و معاشر زنان، شتر لب فروهشته. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَسْوْ)
گردن دراز کرده رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گردن دراز کرده رفتن شتر. (معجم متن اللغه) ، کند رفتن خر. (معجم متن اللغه). کند رفتن خر و جز آن. (اقرب الموارد) ، بشتاب رفتن و با کمک گردن رفتن. (اقرب الموارد) ، بناگاه فراپیش آمدن قوم از هرجای. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شتری که در رفتن شتاب کند و با کمک گردن رود. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب). ابن اعرابی گوید:
و انی لاطوی الکشح من دون ما انطوی
و اقعط بالخرق الهبوع المراجم
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
رفتار خر کند که تیزرو نباشد. (ناظم الاطباء). رفتار خرخاصه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بناگاه فراپیش آمدگی قوم از هرجای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَقْ قَ)
از رنگهای اسب: فان کان فی الخیل بقع من ای لون کان دون البیض قیل مبقع. (صبح الاعشی ج 2 ص 18). رجوع به بقع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
پیسه. ابرص. سیاه و سپید. کلاغ پیسه. کلاغ سیاه و سپید. زاغ پیسه. (زمخشری). زاغ دورنگ، کسی که فراهم و مزدحم سازد خران و مواشی و مانند آن را. (منتهی الارب) ، مزدوری که سعی کند درامور اهل خود، بریده دست. ج، بکّان
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سخت گشن خواه گردیدن ناقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هبق
تصویر هبق
نادرست نویسی هبغ پارسی است گل دو آتشه گل دوآتشه
فرهنگ لغت هوشیار
پیسه شدن، بسنده کردن، تر شدن، جمع بقعه، فره جای ها جمع بقعه بقعه ها
فرهنگ لغت هوشیار