جدول جو
جدول جو

معنی هاکش - جستجوی لغت در جدول جو

هاکش
امر کشیدن، بکش، پهن کن، بگستر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بازی گوی و چوگان که مانند فوتبال بین دو دستۀ ۱۱ نفری در یک زمین مستطیل شکل با دو دروازه صورت می گیرد و هر یک از دو دسته سعی می کنند گوی را وارد دروازۀ حریف بکنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامش
تصویر هامش
حاشیۀ کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هراکش
تصویر هراکش
بخش اول محصولات کشاورزی که زودتر کاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هواکش
تصویر هواکش
مجرا یا منفذی در سقف یا دیوار اتاق که هوا از آن داخل و خارج شود
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
به معنی نازش است که ازنازیدن و فخر کردن و خودنمایی باشد. (برهان) (آنندراج). ناز و نازش و فخر و خودنمایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام ولایتی که فعلاً در جای کرسی آن قریه ای است به نام توز خرما تلی، و در شمال آن دولت شیموروم (آلتون کوپروی فعلی) نزدیک زاب کوچک قرار داشت، (تاریخ کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشیدیاسمی ص 33 و 35)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ورزنده. (منتهی الارب) ، فراهم و گردآورنده. (تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سوراخی از دیوار که از آن رطوبت هوا شده بیرون رود. (فرهنگ نظام). مجرائی و روزنی در دیوار بنا که هوا در آن جاری باشد و رفع رطوبت هوا کند. سوراخی برای بیرون شدن عفونت چاه مبرز و جز آن. راهی و منفذی که برای رفع و بیرون شدن بوی بد کنند مستراح را
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دی دَ / دِ)
ناکشیده. نکشیده. وزن ناکرده. وزن ناشده. متاعی وجنسی که آن را توزین نکرده باشند و نکشیده باشند
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ / کِ)
سوراخ یا لوله ای که بر دیوار اطاق تعبیه کنند تا هوای سنگین را بیرون دهد و هوای سالم به درون اطاق آورد، امروز نوعی پروانۀ الکتریکی را گویند که به پنجره یا در محلی مخصوص از دیوار نصب می شود و با گردش خود هوای درون را تعویض می کند
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ)
زود کاشتن زراعت مقابل کرپه که دیر کاشتن است. هراکش ثلث اول زراعت است که کشته می شود و ثلث دوم را ورکش و سوم را کرپه میگویند. هراکش را در اطراف تهران درماه میزان (مهر) میکارند. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ظاهراً ’شسۀ’ امروزی است که در دو طرف جوئی دارد برای فاضل آب: و اول کسی که بر طبرستان راه لاکش پدید کرد از پریم تا ساری و از ساری تا گرگان اصفهبد شروین بود. (تاریخ طبرستان. ظاهراً)
در اصطلاح بنایان، رومی. که یک جانب آن دیواره دارد و جانب دیگر ندارد
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد. در چهل هزار و پانصد گزی جنوب باختری مهاباد و نوزده هزار و پانصد گزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است. زمینش کوهستانی هوای آن سردسیر و سالم است. و3855 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه بادین آباد تأمین میشود. محصولاتش غلات و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه های آن مالرو است. در دو محل بفاصله هزار گز بنام کاکش بالا و پائین مشهور است. تعداد سکنۀ کاکش پایین 177 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرکوب از ستور. مرکوب. مطیه. اولاغ. چاروا. و توسعاً کالسکه و درشکه و اتومبیل و جز آن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مخفف خاک کش است و آن تخته ای است که دهقانان زمین شیار کرده را بدان هموار کنند. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 367). ماله که زمین را بعد از تخم افشاندن به آن هموار کنند. رجوع به خاک کش شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
حاشیۀ کتاب لغت. مولد است. (از اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرز. حاشیه. مقابل متن و بوم: متناً و هامشاً. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
به لغت زند و پازند امت را گویند مطلقاً یعنی امت هر پیغمبر. هاوشت، متعلق و وابسته. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوعی پروانه الکتریکی را گویند که به پنجره یا در محلی مخصوص ازدیوار نصب میشود و با گردش خود هوای دورن را تعویض میکند
فرهنگ لغت هوشیار
زود کاشتن زراعت، مقابل (کرپه) هراکش ثلث اول زراعت است که کشته می شودوثلث دوم را ورکش و ثلث سوم را کرپه میگویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاکی
تصویر هاکی
بازی گوی و چوگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامش
تصویر هامش
بوم کناره حاشیه کتاب مرز مقابل متن بوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاکش
تصویر لاکش
که یک جانب دیواره دارد و جانب دیگر ندارد رومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاکش
تصویر جاکش
بی ناموس، بی غیرت، دلال محبت، آنکه مردان را با زنان آشنائی دهد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر آن سوار شوند چون اسب و خر و اتومبیل و درشکه و غیره چاروا مرکوب مطیه
فرهنگ لغت هوشیار
بازی تیمی شبیه فوتبال که در آن توپ به وسیله چوب مخصوصی زده می شود و آن بر دو نوع است. روی یخ و روی چمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامش
تصویر هامش
((مِ))
حاشیه کتاب یا نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناکش
تصویر ناکش
((کَ یا کِ))
مجرایی در دیوار بنا که هوا در آن جاری باشد و رفع رطوبت کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاکش
تصویر لاکش
((کِ))
مکانی که یک جانب دیواره دارد و جانب دیگر ندارد، رومی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاکش
تصویر جاکش
((کَ یا کِ))
کسی که امکانات ارضاء شهوت دیگران را فراهم آورد، دلال محبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هراکش
تصویر هراکش
((هِ کَ))
زود کاشتن زراعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واکش
تصویر واکش
جلب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هایش
تصویر هایش
تصدیق، تایید
فرهنگ واژه فارسی سره
حاشیه، مرز
متضاد: متن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاانداز، دیوث، قرمساق، قواد
فرهنگ واژه مترادف متضاد