جدول جو
جدول جو

معنی هاکره - جستجوی لغت در جدول جو

هاکره
(رَ / رِ)
الکن وآنکه در حرف زدن زبانش میگیرد. (برهان) (ناظم الاطباء). جهانگیری نویسد: هاکره و هاکله، کسی را گویند که در سخن گفتن زبانش میگرفته باشد و آن را به تازی الکن خوانند. مؤلف تاریخ معجم نظم نموده:
به دور معدلتش رهزنان ودزد از بیم
شدندهاکره از کاف کاروان گفتن.
رشیدی گوید: ’لیکن در دیوان سوزنی این بیت یافته شد بر این وجه:
ز عین عدلش زای زبان دزد براه
چو ها گره شود از کاف کاروان گفتن.
و بر این تقدیر دو کلمه است: ها، جداست و گره جداست’. هدایت در مقدمۀ انجمن آرا نویسد: ’در فرهنگ جهانگیری آورده که ’هاکره’ به معنی الکن و کسی که زبانش گرفتگی دارد، و برهان هم به وی اقتفا کرده معلوم شد رشیدی نلغزیده معنی شعر رادرست دانسته است. شعر از سوزنی و بر این وجه است: (عین شعر را که رشیدی آورده نقل میکند) و خبط کرده. جهانگیری و برهان هاکره را که دو کلمه و ’ها’ جدا و ’گره’ جداست، یک کلمه شمرده به معنی الکن دانسته اند’. سعید نفیسی پس از ذکر بیت مذکور نوشته است (درباره چند لغت پارسی در ’یادنامۀ پورداود’ ج 1 صص 229- 230) : ’اما این بیت در تاریخ معجم نیست و پیداست از کسی است که همین اشتباه عجیب فرهنگ نویسان را به یاد داشته و این بیت را به همین نیّت که ’هاکره’ را به معنی ’الکن’ بیاورد سروده است. بیتی که در تاریخ معجم (چ تهران 1318 هجری قمری ص 16) آمده این شعر سوزنی است که گوید:
ز ’عین’ عدلش ’زای’ زبان دزد براه
چو ’ها’ گره شود از ’کاف’ کاروان گفتن.
و پیداست مراد سوزنی این است که زبان دزد که مانند ’زای’ حروف الفباست، یعنی تیزی و برندگی دارد، از ’عین’ حرف اول عدل ممدوح، یعنی از بیم عدل او، مانند ’ها’ که در شکل چون گره نوشته میشود، گفتن ’کاف’ اول لفظ کاروان گره میخورد، یعنی کند و ناتوان میشود. در این بیت، فرهنگ نویسان نادان ’ها گره’ را یک کلمه خوانده و ’هاکره’ پنداشته و به معنی الکن گرفته و بعد به قاعده تبدیل مخرجها در زبان فارسی که ’را’ به ’لام’ بدل میشود ضبط دیگری از این کلمه به صورت ’هاکله’ هم تراشیده اند’. هرچند اعتراضات مزبور در مورد اشتباه فرهنگ نویسان در بیت سوزنی وارد است، ولی ’هاکره’ و ’هاکله’ به معنی الکن را آنان از خود نتراشیده اند، بلکه ایشان که در هندوستان میزیسته اند این کلمات را در آن کشور شنیده و ضبط کرده اند. در زبان هندی هاکله، هکلا hakla به معنی لکنت و الکن آمده، هکلاپن haklapan به معنی لکنت وهکلانا haklana به معنی لکنت داشتن است. در زبان اردو نیز این کلمات به همین معانی آمده، و تبدیل لام به را هم معهود است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 4 ص 2308)
لغت نامه دهخدا
هاکره
هندی کند زبان مونث هالک، حریص
تصویری از هاکره
تصویر هاکره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکره
تصویر اکره
زشت تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذاکره
تصویر ذاکره
مؤنث واژۀ ذاکر، یاد کننده، یادآورنده، ستایش کنندۀ خدا، ثناگو، روضه خوان، قوۀ باطنی که مطالب را در ذهن نگه می دارد و گاه به مناسبتی به یاد می آورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاجره
تصویر هاجره
نیمۀ روز، نیمروز، شدت گرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باکره
تصویر باکره
دختری که هنوز شوهر نکرده، دوشیزه
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
هاجره از مصادری است که بر وزن فاعله آمده اند، مانند: عاقبه، کاذبه و عافیه. ج، هاجرات، هواجر: اذا ماشئت نالک هاجراتی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
تأنیث ذاکر. یاد، قوه ای در آدمی و بعض جانوران دیگر که بدان معلومات و مدرکات و محسوسات گذشته بیاد آید. قوه ای که شناخته های گذشته و غایب بدان بیاد آید. و آن غیر حافظه است. قوه ای است در آدمی و دیگرحیوان که واسطۀ آن یکی از حواس خمسۀ ظاهره است و با آن چیزهای گذشته بیاد آید و این قوّه غیر حافظه باشد چه حافظه چون کتابی است که گذشته ها را نگاه میدارد و آدمی به ارادۀ خود هر ورقی از آن را که خواهد بگشاید و بخواند. لکن دیگر انواع حیوان فاقد آن باشند یا در آنان نهایت ضعیف بود لیکن ذاکره در آدمی و دیگر انواع جانور موجود است و اراده را در آن دخالتی نیست. بوی نوعی گل را که در کودکی برده ایم و صوت فلان خطیب را که چند سال پیش شنیده ایم و طعم فلان میوه را که در قدیم چشیده ایم یادآوردن آن برای ما به اراده میسر نتواند شد لکن با کشیدن و شنیدن و چشیدن خود آن یا چیزی مشابه آن بار دیگر بالتمام بیاد می آید و همچنین تجسم شمائل پدر ما که در طفولیت ما مرده است به اراده برای ما ممکن نباشد لکن با دیدن عکس او بیاد ما می آید همچنین سگ صاحب خود را پس از چند سال غیبت و کبوتر جفت خویش را پس از مدتی دراز با دیدن میشناسد. رجوع به حافظه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ / کَرَ)
داروئی است که آن را عاقر قرحا خوانند. باه را زیاد کند. (برهان) (ناظم الاطباء). و آن بیخ گیاهی باشد و به عربی عودالقرح گویند. (برهان). گویند اصل آن آکرکره بوده و لغت هندی است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گرفتن چیزی را که امکان گرفتن آن باشد. (منتهی الارب) ، خرخر کردن در خواب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
مؤنث هادر، ماده شتربابانگ. ج، هوادر، ارض هادره، زمین گیاه ناک و تمام گیاه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به هادر و هدر شود
لغت نامه دهخدا
(رَ هََ رَ)
دهی است از دهستان امیری بخش لاریجان شهرستان آمل، واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری رینه. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 150 تن سکنه میباشد که مازندرانی و فارسی زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولش غلات، لبنیات و گردو است. اهالی به کشاورزی و گله داری مشغولند. راه آن مالرو است. معدن زغال سنگ نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
صورتی دیگر از کلمه هاکره و بهمان معنی است. رجوع به هاکره شود
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
کیسه و خریطه وجوال. (ناظم الاطباء). این لغت جای دیگر یافت نشد
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
گودال و کندگی که در آن آب جمع شود و از آن آب صاف به مشت بردارند. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مغاک. ج، اکر. (مهذب الاسماء) ، بسیار سیر خوردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ رَ)
اکره. جمع واژۀ اکّار یا اکار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کشاورزان (کانه جمع آکر فی التقدیر و واحدها اکار). (از صراح اللغه) : عمله و اکره، کارگران و برزگران. (یادداشت مؤلف). برزگران. گویا تقدیراً جمع آکر است. (از اقرب الموارد) : و قد تأکله (الخرنوب) الاکره والفلاحون. (تذکرۀ ابن البیطار). طلب مساح از اکره سوگند دادن... بر کشت ظلم است... و از جملۀ حیلت اکره بر مساح یکی آن است که زمین را تقلب کرده باشند... دیگر از حیلت اکره و مساح آنکه برزیگر سوگند یاد کند. (از ترجمه تاریخ قم ص 110). و رجوع به اکار شود، انف اکزم، بینی کوتاه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کوتاه بینی. (مهذب الاسماء)، خردانگشتان. (المصادر زوزنی). مرد کوتاه دست و کوتاه انگشتان. (آنندراج) : اکزم البنان، بخیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، کوتاه قدم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَهْ)
مکروه تر. کاره تر.
- امثال:
اکره من العلقم.
اکره من خصلتی الضبع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
اگره. از بلاد هند است و دارالعیش لقب آن است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). از شهرهای بزرگ شبه قارۀ هند در خطۀ بنگاله و 125 هزارگزی جنوب شرقی دهلی واقع است و آنرا اکبرشاه از سلاطین تیموری بنا کرد و پایتخت خود قرار داد و در آغاز بنا اکبرآباد نامیده می شد بعد به اکره معروف گردید. این شهر دارای ساختمانها و بناهای زیبایی است که معروفتر از همه آرامگاه و مسجد زیبای تاج محل از بناهای شاهجهان می باشد که آرامگاه همسر او (بانوبیگم) و خودش در آنجا واقع است. (از قاموس الاعلام ترکی) ، اسبانی که در دو طرف پای آنها سپیدی باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
شهری است در بصره. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
تپۀ ساکره، تپه ای بقرب شهر رم، که بر روی آن عامۀ مردم رم در سالهای 493 و 448 قبل از میلاد برای گرفتن حکومت از دست اشراف عقب نشینی کردند
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
تأنیث باکر. دوشیزه. (آنندراج). دوشیزه. بالست. ماری. زن نارسیده. (ناظم الاطباء). در متون لغت عربی از قبیل اقرب الموارد و منتهی الارب و متن اللغه و المنجد کلمه بکر بدین معنی آمده و باکره را نیاورده اند و ابوالبقاء در کلیات نیز آورده است که: و اما الباکره فلیست من کلام العرب والصحیح البکر.
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ / رِ)
دوشیزه. دختر مهرنشکافته. نابسود. (یادداشت مؤلف). زنی که مرد ندیده و بکارتش باقی باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به باکره شود.
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
شب ساکن. (مهذب الاسماء). لیله ساکره، شب آرمیده. (شرح قاموس). ساکن که در آن باد نیست. (اقرب الموارد). شب آرمیدۀ بی باد. (آنندراج). و رجوع به ساکر شود
لغت نامه دهخدا
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکره
تصویر باکره
تانیث باکر، دوشیزه، زن نارسیده، زن مرد ندیده، پاک
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ذاکر، قوه ای در انسان که حوادث و اعمال و اقوال را بیاد آورد حافظه. مونث ذاکر: یاده بد ایاد ورم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکره
تصویر کاکره
بنگرید به آکر کراهه
فرهنگ لغت هوشیار
هندی کند زبان آنکه زبانش بهنگام سخن گفتن بگیرد الکن. توضیح جهانگیری نویسد: (هاکره وهاکله کسی را گویند که در سخن گفتن زبانش میگرفته باشد و آنرا بتازی الکن خوانند. مولف تاریخ معجم نظم نموده: (بدور معدلتش زهزنان و دزد از بیم شدندها کره از کاف کاروان گفتن) رشیدی گوید: لیکن در دیوان سوزنی این بیت یافته شد بر این وجه: (زعین عدلش زای زبان دزد براه چوها گره شود از کاف کاروان گفتن) وبرین تقدیر دوکلمه است: (هاجداست وگره جداست) در مقدمه انجمن آرا نیز همین مطلب رشیدی تکرار شده. آقای سعید نفیسی نیز همین قول را بسط داده اند هر چند اعتراض نویسندگان مذکور در مورد اشتباه فرهنگ نویسان (جهانگیری و برهان) در بیت سوزنی وارد است ولی (هاکره) و (هاکله) بمعنی الکن را آنان از خود جعل نکرده اند بلکه ایشان که در هندوستان میزیسته اند این کلمات را در آن کشور شنیده و ضبط کرده اند. در هندوستان هالکه هکلا بمعنی لکنت والکن آمده. هکلاین بمعنی لکنت وهکلانا بمعنی لکنت داشتن است. در زبان اردو نیز این کلمات بهمین معانی آمده. و تبدیل لام به راهم معهود است. بنابراین مولفان مورد بحث اصل کلمه را درست ضبط کرده و معنی آنرا هم درست آورده اند ولی شاهدشان (بیت سوزنی) برای این معنی درست نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هادره
تصویر هادره
مونث هادر و گیاهناک پرگیاه
فرهنگ لغت هوشیار
هاجره در فارسی مونث هاجر و نیمروز (نصف النهار)، نیمروز داغ، سختی گرما، سخن زشت دشنامگونه -1 مونث هاجر، نیم روز (ظهر) در گرمای تابستان، شدت گرما سختی گرما: (وسیاحان بیابان حرمان در هاجره هجران از منبع عدل و منهل فضل اوزلال نوال چشند)، رسوایی فضیحت بی آرویی، جمع هواجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکره
تصویر باکره
((کِ رِ))
دختر، دوشیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاجره
تصویر هاجره
((جِ رِ یا رَ))
مؤنث هاجر، نیم روز (ظهر) در گرمای تابستان، شدت گرما، سختی گرما، رسوایی، فضیحت، جمع هواجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکره
تصویر باکره
پوپک، دوشیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
بتول، بکر، دختر، دوشیزه، عذرا، ناسفته
متضاد: بیوه، زن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کند انجام دهد
فرهنگ گویش مازندرانی