جدول جو
جدول جو

معنی هاونی - جستجوی لغت در جدول جو

هاونی
(وَ)
هاونگاه. طرف صبح. رجوع به هاونگاه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هانی
تصویر هانی
(پسرانه)
نام چندتن از مشاهیر عرب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هارونی
تصویر هارونی
قاصد بودن، دربانی، پاسبانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاون
تصویر هاون
ظرف فلزی استوانه ای از جنس چوب، سنگ که در آن چیزی می کوبند یا می سایند، کابیله
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
جوغن. جواز. چپسین. مهراس. کماره. ابزاری که در آن چیزی را می کوبند و نرم می کنند. (ناظم الاطباء). ظرفی فلزی (غالباً مسی) یا سنگی که در آن ادویه و تخمهای گیاهان و غیره را با دسته ای کوبند. (حاشیۀ برهان). جوازمانندی است که در آن چیزی کوبند. (منتهی الارب) :
چند استخوان که هاون دوران روزگار
خردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد.
سعدی.
هاون یکی از آلات و ابزار مقدس پرستشگاه مزدیسنان بوده و گیاه هوم در آن کوبیده و فشرده میشده و شربت مقدس هوم ساخته میشده است. موبد مأمور تهیه شربت هوم هاونان نام داشته و دارای درجۀ نخستین بوده است. (یشتها ج 1 ص 469). رجوع به هاونان شود، به لغت زند و پازند نام گاه اول است از جملۀ پنج گاه یعنی پنج وقت عبادتی که زردشت قرار داده بوده و تابعان او میکردند. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به هاونگاه شود، کنایه ازفرج زن یعنی موضع جماع ایشان هم هست. فرج زن. (برهان) (ناظم الاطباء). این کلمه در عربی به صورتهای هاون و هاون و هاوون آمده است.
- دستۀ هاون، ابزاری از سنگ و یا فلز و یا چوب که بدان در هاون چیزی را کوبند:
ببند ار کحل دین خواهی کمر چون دستۀ هاون
به پیش آنکه ارواحند هاونکوب دکانش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دانه ایست مانند جو سیاه. (ناظم الاطباء). غله ای است مانند جو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
هوادار، ذوالهواء، (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)،
حرف الف از حروف الفبا را گویند به جهت وسعت داشتن مخرج آن برای هوا در هنگام تلفظ، (المنجد) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملخ، جراد، (تاج العروس) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اذا اجدب الناس اتی الهاوی و العاوی، العاوی: الذئب وقال ابن الاعرابی انما هوالغاوی بالعین معجمه، هوالجراد و هو الغوغاء، و الهاوی: الذئب، لان الذئاب تهوی الی خصب، و قالوا: اذا اخصب الزمان جاء الغاوی و الهاوی، و قالوا: اذا جأت السنه جاء معها اعوانها یعنی الجراد و الذئآب، (تاج العروس)، گرگ، ذئب، (تاج العروس) (معجم متن اللغه)، مگس، ذباب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
هاون. رجوع به هاوون شود
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
منسوب به هارون و هارون قریه ای است در اسفل واسط عراق. (انساب سمعانی). منسوب است به هارونیه، که قریه ای است از سواد عراق. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 283).
- قلیۀ هارونی، نام قسمی از قلیه باشد:
از حلق چون گذشت شود یکسان
با نان خشک قلیۀ هارونی.
ناصرخسرو.
رجوع به قلیه شود.
- کر هارونی. رجوع به کر شود
لغت نامه دهخدا
ابن مسعود بن ارسلان بن مالک اللخمی، ملقب به غضنفر ابوالاهوال، از امرای بنی لخم بود که به سال 216 هجری قمری بعد از پدرش مسعود به امارت بنی لخم رسید و در شویفات (لبنان) اقامت گزید، (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 53)
ابن نیاراالانصاری، مکنی به ابوبرده، صحابی است، جابربن عبداﷲ و پسرش عبدالرحمان بن جابر و نصر بن یسار و کعب بن عمیربن عقبه بن نیار و برأبن عازب از او روایت کرده اند، (الاصابه فی تمییز الصحابه ج 7 ص 17)
ابن فراس الاسلمی، صحابی است، مجزاءه بن زاهر از وی روایت کرده است، (الاصابه فی تمییز الصحابه)
ابن جزٔبن النعمان المرادی، صحابی است، وی شاهد فتح مصر بوده است، (الاصابه فی تمییز الصحابه)
ابن حارث بن جبله بن حجر الکندی، صحابی است، (الاصابه فی تمییز الصحابه)
ابن حجربن معاویه هانی الکندی، صحابی است، (الاصابه فی تمییز الصحابه)
المخزومی، مکنی به ابومخزوم، صحابی است، (الاصابه فی تمییز الصحابه)
از موالی عفان و تابعی است، (منتهی الارب)
ابن عبداﷲ، تابعی است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفه ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
قصری است در نزدیکی سامرا که به هارون واثق باﷲ خلیفۀ عباسی منسوب است و بر ساحل دجله بنا شده و تا سامرا یک میل فاصله دارد و معشوق برابر آن در جانب غربی رود واقع است، (از معجم البلدان)
شهرکی است (به شام) بر کوه، هارون الرشید کرده است، (حدود العالم)، یاقوت در معجم البلدان آن را هارونیه ضبط کرده است، رجوع به هارونیه شود
قریه ای است واقع در یک و نیم فرسنگی میانۀ شمال و مغرب کوشک (فیروزآباد)، در جنوب شیراز، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
عمل هارون، قاصدی، نقیبی، پاسبانی، (غیاث اللغات) :
در درس دعوت از پی هارونی درش
پیرانه سر فلک به دبستان نو نشست،
خاقانی،
روح شیدا شد ز هول موکبش
بهر هارونی میان بست آسمان،
خاقانی،
فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای
نطاق بسته به هارونی آید اینت عجاب،
خاقانی،
برآویخت هندوی چرخ از کمر
به هارونی شب کمرهای زر،
نظامی،
، ساحری، (ازفرهنگ اسکندرنامۀ بری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ)
پایتخت جمهوری دموکراتیک ویتنام که در ساحل راست رود خانه سرخ (کوئی) در 80 میلی خلیج تنکین واقع شده جمعیت آن در سال 1953 میلادی 297900 تن بوده است. این شهر دارای یک دانشگاه و چند مدرسه صنعتی و یک موزه و یک کتاب خانه بزرگ عمومی میباشد. (از دایره المعارف بریتانیکا)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
عبدالسلام بن راونی حاکم شهر راون مردی فقیه و دانشمند بود. او از ابوسعد بن طهیری روایت کرد، وابوسعد سمعانی ازو روایت دارد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب است به راون که شهری است از طخارستان در بلخ. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وو)
گهواره پوش را گویند یعنی چادری که بر روی گهوارۀ اطفال پوشند و به عربی معوز خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قومی به شمال امریکا در حدود 6000 تن که ستارۀ زهره را ستایش کنند و در قدیم قربانی آدمی میکرده اند
لغت نامه دهخدا
امر) به لغت پهلوی امر به نشستن باشد یعنی بنشین، (برهان) (ناظم الاطباء) (جهانگیری، نسخۀ خطی مؤلف) ...، و هانی به زبان پهلوی و پارسی آن بود که بنشین، (تاریخ طبری ترجمه بلعمی نسخۀ خطی مؤلف ورق 225)، رجوع به هامرز شود
لغت نامه دهخدا
ظرفی فلزی یا سنگی که در آن ادویه و تخمهای گیاهان و غیره را با دسته ای کوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاوی
تصویر هاوی
هاویه: هاویه در فارسی دوزخ، مغاک، دره ژرف، مادر فرزند مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هانی
تصویر هانی
پرستار پیشیار انگلیسی انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهاونین
تصویر متهاونین
جمع متهاون در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاون
تصویر هاون
((وَ))
ظرفی آهنی یا سنگی که در آن چیزی را می کوبند یا می سایند
فرهنگ فارسی معین
امروز هاون مرسوم و متداول نیست، فقط در برخی لابراتورهای شیمیایی نوعی هاون چینی یافت می شود که در آن داروهای بسیار قلیل و حساس را می کوبند ولی در گذشته، هاون چنان لازمه زندگی بود که حتی هاون های سنگی را روی خانه خرید و فروش می کردند و کسی که خانه را می فروخت، هاون سنگی آن را نمی برد و برای صاحب بعدی باقی می گذاشت. معبران، هاون و دسته آن را دو چیز لازم و ملزم تشخیص داده اند. مثل دو دست که با هم کار می کنند. دو دیده که با هم می بینند و دو پا که متفقا سنگینی بدن را تحمل می کنند. ابن سیرین، هاون و دسته اش را دو شریک دانسته که لازم و ملزوم و متفق یکدیگرند که اگر یکی نباشد دیگری بی مصرف باقی می ماند. اگر در خواب ببینید هاونی بدون دسته دارید اشاره به همین معنی است که چیزی در زندگی شما هست که مکمل خود را از دست داده یا ابین چیز ناقص بعدا یافت می شود. اگر در خواب دیدید که در هاون چیزی می کوبید، در صورتی که آن چیز خوب و مفید و شیرین باشد خوب است و نعمت و خوبی تلقی می گردد ولی اگر مکروه و بد بود، غم و رنج و گرفتاری است. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
قصه، افسانه
فرهنگ گویش مازندرانی
نی ای که داخل آب روید
فرهنگ گویش مازندرانی