دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فسا، واقع در شش هزارگزی جنوب خاور فسا و کنار شوسۀ داراب به فسا. ناحیه ای است جلگه، معتدل مالاریایی و دارای 520 تن سکنۀ فارسی زبان. از قنات مشروب می شود. محصولات آن غلات و حبوبات و شغل اهالی کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فسا، واقع در شش هزارگزی جنوب خاور فسا و کنار شوسۀ داراب به فسا. ناحیه ای است جلگه، معتدل مالاریایی و دارای 520 تن سکنۀ فارسی زبان. از قنات مشروب می شود. محصولات آن غلات و حبوبات و شغل اهالی کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان بیشه سر بخش مرکزی شهرستان شاهی، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری شاهی و سه هزارگزی جنوب راه شوسۀ شاهی به ساری. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 190 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی و چشمه. محصول آن برنج، غلات، مختصر کنف، ابریشم و نیشکر. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان بافتن چادرشب و کرباس و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان بیشه سر بخش مرکزی شهرستان شاهی، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری شاهی و سه هزارگزی جنوب راه شوسۀ شاهی به ساری. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 190 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی و چشمه. محصول آن برنج، غلات، مختصر کنف، ابریشم و نیشکر. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان بافتن چادرشب و کرباس و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
عدد ترتیبی، که در مرتبۀ چهار قرار گیرد: ارباع، چهارم به آب آمدن اشتر. (از تاج المصادربیهقی). رابع. رابعه. (منتهی الارب) : چهارم علی بود جفت بتول که او را بخوبی ستاید رسول. فردوسی. چهارم شمار سپهر بلند همی برگرفتی چه و چون و چند. فردوسی. یکی چون دیدۀ یعقوب و دیگر چون رخ یوسف سدیگر چون دل فرعون، چهارم چون کف موسی. منوچهری. ، انگشت چهارمین چون از سوی ابهام شمارند، از درجۀ چهارم (اصطلاح طب). رجوع به درجه شود. (یادداشت مؤلف). - تب چهارم، تب ربع. حمی الربع: اشترغاز بدو (به انجدان) نزدیک است و تب چهارم را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - چهارم اسطرلاب، کنایه از قرآن است. رجوع به چارم اسطرلاب شود. - چهارم بلاد، اقلیم چهارم که آن خراسان است و منسوب به آفتاب میباشد. (شرفنامۀ منیری)
عدد ترتیبی، که در مرتبۀ چهار قرار گیرد: اِرباع، چهارم به آب آمدن اشتر. (از تاج المصادربیهقی). رابِع. رابِعَه. (منتهی الارب) : چهارم علی بود جفت بتول که او را بخوبی ستاید رسول. فردوسی. چهارم شمار سپهر بلند همی برگرفتی چه و چون و چند. فردوسی. یکی چون دیدۀ یعقوب و دیگر چون رخ یوسف سدیگر چون دل فرعون، چهارم چون کف موسی. منوچهری. ، انگشت چهارمین چون از سوی ابهام شمارند، از درجۀ چهارم (اصطلاح طب). رجوع به درجه شود. (یادداشت مؤلف). - تب چهارم، تب رِبع. حُمی الربع: اشترغاز بدو (به انجدان) نزدیک است و تب چهارم را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - چهارم اسطرلاب، کنایه از قرآن است. رجوع به چارم اسطرلاب شود. - چهارم بلاد، اقلیم چهارم که آن خراسان است و منسوب به آفتاب میباشد. (شرفنامۀ منیری)