جدول جو
جدول جو

معنی هارم - جستجوی لغت در جدول جو

هارم
مرتفع، شخصی از نسل یهودا. (قاموس مقدس)
لغت نامه دهخدا
هارم
(ئی یَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فسا، واقع در شش هزارگزی جنوب خاور فسا و کنار شوسۀ داراب به فسا. ناحیه ای است جلگه، معتدل مالاریایی و دارای 520 تن سکنۀ فارسی زبان. از قنات مشروب می شود. محصولات آن غلات و حبوبات و شغل اهالی کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
هارم
(رِ)
شتری که گیاه هرم خورد و در اثر خوردن آن موی ریزه های دراز گلوگاهش سفید گردد. (از اقرب الموارد). بعیر هارم، شتر هرم خوار که به خوردنش پشم زیر حنک سپید گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). شتری که گیاه هرم می خورد. (ناظم الاطباء). ج، هوارم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هامر
تصویر هامر
(پسرانه)
ابر باران زا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هاشم
تصویر هاشم
(پسرانه)
نام جد پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هارا
تصویر هارا
(دخترانه)
کوهستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صارم
تصویر صارم
(پسرانه)
شمشیر تیز، قطع کننده، برنده، مرد دلیر، دلاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
ویژگی آنکه یا آنچه در مرتبۀ چهار واقع شده، چهارمی، چهارمین
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
دهی از دهستان بیشه سر بخش مرکزی شهرستان شاهی، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری شاهی و سه هزارگزی جنوب راه شوسۀ شاهی به ساری. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 190 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی و چشمه. محصول آن برنج، غلات، مختصر کنف، ابریشم و نیشکر. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان بافتن چادرشب و کرباس و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَبْ بی)
خود را پیر و خرف نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). خود را پیرو خرف وانمودن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ رُ)
عدد ترتیبی، که در مرتبۀ چهار قرار گیرد: ارباع، چهارم به آب آمدن اشتر. (از تاج المصادربیهقی). رابع. رابعه. (منتهی الارب) :
چهارم علی بود جفت بتول
که او را بخوبی ستاید رسول.
فردوسی.
چهارم شمار سپهر بلند
همی برگرفتی چه و چون و چند.
فردوسی.
یکی چون دیدۀ یعقوب و دیگر چون رخ یوسف
سدیگر چون دل فرعون، چهارم چون کف موسی.
منوچهری.
، انگشت چهارمین چون از سوی ابهام شمارند، از درجۀ چهارم (اصطلاح طب). رجوع به درجه شود. (یادداشت مؤلف).
- تب چهارم، تب ربع. حمی الربع: اشترغاز بدو (به انجدان) نزدیک است و تب چهارم را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- چهارم اسطرلاب، کنایه از قرآن است. رجوع به چارم اسطرلاب شود.
- چهارم بلاد، اقلیم چهارم که آن خراسان است و منسوب به آفتاب میباشد. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
عدد ترتیبی چهار آنچه که در مرتبه چهار واقع شده باشد چهارمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارم
تصویر تارم
آلاچق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
الرّابع
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
Fourth
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
quatrième
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
cuarto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
четвертый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
vierte
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
четвертий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
czwarty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
第四
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
quarto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
چوتھا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
চতুর্থ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
nne
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
dördüncü
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
네 번째
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
第四の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
רביעי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
चौथा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
quarto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
ที่สี่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
vierde
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
keempat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی