جدول جو
جدول جو

معنی هاجتگه - جستجوی لغت در جدول جو

هاجتگه
(کَ)
دهی از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی، واقع در 32500 گزی شمال باختری خوی و شش هزارگزی جنوب ارابه رو قورل بالا به قره ضیأالدین. در دره ای واقع است و هوای آن کوهستانی و سرد وسالم است. دارای 56 تن سکنه میباشد. از چشمه آبیاری میشود و محصول عمده اش غلات است. اهالی بیشتر به زراعت و گله داری و از صنایع دستی به جاجیم بافی می پردازند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاجره
تصویر هاجره
نیمۀ روز، نیمروز، شدت گرما
فرهنگ فارسی عمید
(گَهْ)
مخفف تاجگاه:
چو کیخسرو از ملک پرداخت رخت
نهاد اندر آن تاجگه جام و تخت.
نظامی.
رجوع به تاجگاه شود
لغت نامه دهخدا
(هاجْ جَ)
چشم به مغاک فرورفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عین هاجه، ای غائره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ گَ)
شوهر دایه را گویند، کما فی دریای لطافت. و این مخفف اتاگاه است چه در ترکی اتا بمعنی پدر است و اتاگاه کسی که قائم مقام پدر باشد (؟). (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
هاجره از مصادری است که بر وزن فاعله آمده اند، مانند: عاقبه، کاذبه و عافیه. ج، هاجرات، هواجر: اذا ماشئت نالک هاجراتی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ شَ)
جماعت و گروه نو فراهم آمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هابشه. ج، هواجش: جأت هاجشه من ناس. (اقرب الموارد). و رجوع به هابشه شود
لغت نامه دهخدا
(جِ عَ)
تأنیث هاجع. بشب خوابنده. ج، هجّع، هجوع، هواجع. جج، هواجعات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ نَ)
مؤنث هاجن. رجوع به هاجن شود، خرمابنی که در کوچکی بار دهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نخله ای که اول بار آورد و نوباوه نماید. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
جای مات شدن:
ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(جَ)
غوک ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ضفدع ماده. ج، هاجات. تصغیر آن هویجه. هییجه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ گِ)
دهی از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه در 21هزارگزی شمال خاوری هشتیان در مسیر راه ارابه رو سلماس، دره، سردسیر، سکنۀ آن 132 تن و آب آن از چشمه است. محصولات آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی. راه ارابه رو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دهی است از بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که 120 تن سکنه دارد. آب آن از رود زمکان و محصول عمده اش لبنیات، سقز، کتیرا ومیوۀ جنگلی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ یَ گَهْ)
انتها. حد و مرز. کرانه:
که هرچ از زمین باشد و آسمان
نهایتگهی باشدش بی گمان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ گَهْ)
مخفف شهادت گاه. محل شهادت. قتلگاه:
در شهادتگه عشق است رسیدن مشکل
خاقنی راه چنان نیست که آسان برسم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
هنگام چاشت. زمان چاشت. وقت چاشت. چاشتگاه. چاشتگاهان. چاشتگاهی:
با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آنزمانک
بر فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ.
عسجدی.
چرخ از سموم گرمگه زاده وبا هر چاشتگه
دفع وبا را جام شه یاقوت کردارآمده.
خاقانی.
صبحدم رانده ز منزل تشنگان ناشتا
چاشتگه هم مقصد و هم چشمه هم خوان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
هاجره در فارسی مونث هاجر و نیمروز (نصف النهار)، نیمروز داغ، سختی گرما، سخن زشت دشنامگونه -1 مونث هاجر، نیم روز (ظهر) در گرمای تابستان، شدت گرما سختی گرما: (وسیاحان بیابان حرمان در هاجره هجران از منبع عدل و منهل فضل اوزلال نوال چشند)، رسوایی فضیحت بی آرویی، جمع هواجر
فرهنگ لغت هوشیار
هاجسه در فارسی مونث هاجس بنگرید به هاجس مونث هاجس جمع هواجس هاجسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجشه
تصویر هاجشه
گروه گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجگه
تصویر تاجگه
مکانی که در آن تاج را نگهداری کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتگه
تصویر اتگه
ترکی شوهر دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجه
تصویر هاجه
ماده غوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجره
تصویر هاجره
((جِ رِ یا رَ))
مؤنث هاجر، نیم روز (ظهر) در گرمای تابستان، شدت گرما، سختی گرما، رسوایی، فضیحت، جمع هواجر
فرهنگ فارسی معین