جدول جو
جدول جو

معنی نیکی - جستجوی لغت در جدول جو

نیکی
(دخترانه و پسرانه)
خوب بودن، خوبی، نیکوکاری، احسان
تصویری از نیکی
تصویر نیکی
فرهنگ نامهای ایرانی
نیکی
خوبی، احسان، نیکوکاری
تصویری از نیکی
تصویر نیکی
فرهنگ فارسی عمید
نیکی
خوبی، حسن، مقابل عیب و بدی، صفت خوب و پسندیده:
بر آغالش هر دو آغاز کرد
بدی گفت ونیکی همه راز کرد،
بوشکور،
به نیکی بباید تن آراستن
که نیکی نشاید ز کس خواستن،
فردوسی،
بود نیکی تو از این بد فزون
تو بودی به نیکی مرا رهنمون،
فردوسی،
وآنت گویدهمه نیکی ز خدای است ولیک
بدی ای امت بدبخت همه کار شماست،
ناصرخسرو،
، درستی، صحت، استواری، جودت، صلاح:
تو نیکی طلب کن نه زودی کار،
فخرالدین اسعد،
، نیکوکاری، کار خیر، حسنه، مقابل سیئه:
شده بر بدی دست دیوان دراز
ز نیکی نبودی سخن جز به راز،
فردوسی،
همه خاک دارند بالین و خشت
خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت،
فردوسی،
به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس،
فردوسی،
که نیکی گم نگردد در دو گیهان،
فخرالدین اسعد،
یکی خوب مایه ست نیکی به جای
که سود است از وی به هر دو سرای،
اسدی،
خدای عزوجل شما را که آفرید برای نیکی آفرید، (تاریخ بیهقی ص 338)،
ز نیکی به نیکی رسد مرد از آن
که هرکس که او گل کند گل خورد،
ناصرخسرو،
ز این بیش چه نیکی آمد از تو
وز گاو گنه چه بود وز خر،
ناصرخسرو،
خطاب شود به کرام الکاتبین تا به عدد هر ستاره که به این آسمان دنیاست ده نیکی مقبول در نامۀ اعمال این بنده ثبت و ده بدی محو گرداند، (قصص الانبیاء ص 13)،
هرکه به نیکی عمل آغاز کرد
نیکی اوروی بدو باز کرد،
نظامی،
ضرورت است که نیکی کند کسی که شناخت
که نیکی و بدی از خلق داستان ماند،
سعدی،
، خیرخواهی، (ناظم الاطباء)، رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود، کرم، احسان، جود، سخا، انعام، افضال:
همان نیز نیکی به اندازه کن
ز مرد جهاندیده بشنو سخن،
فردوسی،
همه داد و نیکی و شرم است و مهر
نگه کردن اندر شمار سپهر،
فردوسی،
ای خداوندی که تا تو از عدم پیدا شدی
بسته شد درهای بخل و آن نیکی گشت باز،
منوچهری،
خواجه بر من در نیکی دربست
چه کنم لب به بدی نگشایم،
خاقانی،
چون به نیکیم شرمسار نکرد
به بدی چند شرمسار کند،
خاقانی،
نیک ار در محل خود نبود
ظلم خوانندش ارچه بد نبود،
اوحدی،
نیکی ای کان نه در محل خود است
تو نکوئی گمان مبر که بد است،
مکتبی،
نیکیت شیشه ای است ای عاقل
مکن از سنگ منتش باطل،
مکتبی،
، پرهیزگاری، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، دیانت، (ناظم الاطباء)، ثواب، (فرهنگ فارسی معین)، پاداش خوش:
شاد باش و به دل نیک همه نیکی یاب
شاد باش وز خداوند همه نیکی بین،
فرخی،
به دانش بیلفنج نیکی کزین جا
نیایند با تو نه خانه نه مانه،
ناصرخسرو،
ز نیکی به نیکی رسد مرد از آن
که هرکس که او گل کند گل خورد،
ناصرخسرو،
از هرچه گفته ام نه همی جویم
جز نیکی ای خدای تو دانائی،
ناصرخسرو،
به نامه درون جمله نیکی نویس
چو در دست توست ای برادر قلم،
ناصرخسرو،
نیک و بد چون همه بباید مرد
خنک آنکس که گوی نیکی برد،
سعدی،
، فراخی، (یادداشت مؤلف)، رخاء، خوش سالی: نیکی و بدی سال اندر جو پدید آید که چون جو راست برآید و هموار دلیل کند که آن سال فراخ بود و چون پیچیده و ناهموار برآید تنگ سال بود، (نوروزنامه)، نعمت، نعمی، نعیم، (یادداشت مؤلف)، آسایش، رفاه، راحت، مقابل رنج، خوشی، مقابل ناخوشی:
ز نیکی جدا مانده ام زین نشان
گرفتار در دست مردم کشان،
فردوسی،
همه بد ز شاه است و نیکی ز شاه
کزو بند و چاه است و زو تخت و گاه،
فردوسی،
، مهربانی، لطف:
بد و نیکی به جای دشمن و دوست
هر یکی در محل خود نیکوست،
؟
، راستی، صداقت، (ناظم الاطباء)، زیبائی، حسن، جمال، (ناظم الاطباء)، رجوع به نکوئی و نیکویی شود، (اصطلاح نجوم) سعادت، (ازمقدمۀ التفهیم از فرهنگ فارسی معین)،
- به نیکی، به خوبی، به نیک خواهی، از روی محبت و دوستی:
به موبد چنین گفت شاه آن زمان
که بر ما مبر جز به نیکی گمان،
فردوسی،
نباید که بینند رنجی براه
مکن جز به نیکی در ایشان نگاه،
فردوسی،
-، چنانکه باید، به دقت، به صحت:
واین ملک گرچه بد عمل دار است
هم بنیکی حساب من رانده ست،
خاقانی،
- به نیکی یاد کردن، ذکر خیر، به خوبی از کسی نام بردن، محاسن او را باز گفتن:
همی نصیحت من یاد دار و نیکی کن
که دانم از پس مرگم کنی به نیکی یاد،
سعدی،
- نیکی دیدن، خیر دیدن:
هرکه با بدان نشیند نیکی نبیند،
سعدی،
- نیکی کردن، نکوکاری کردن، کار خیر کردن:
به کردار نیکی همی کردمی
وز الفغدۀ خویشتن خوردمی،
بوشکور،
مکن بدی تو و نیکی بکن چرا فرمود
خدای ما را گر ما نه حی و مختاریم،
ناصرخسرو،
چون که تو گر بد کنی زآن دیو را باشد گناه
ور یکی نیکی کنی زآن مر ترا باشد ثنا،
ناصرخسرو،
-، احسان کردن:
اگر پادشاهی بود در گهر
بباید که نیکی کند تاجور،
فردوسی،
بکن نیکی و در دریاش انداز
که روزی درکنارت آورد باز،
فخرالدین اسعد،
-، لطف و شفقت کردن:
تو بیداری او بی خودی می کند
تو نیکی کنی او بدی می کند،
نظامی،
بدی کردند و نیکی با تن خویش،
سعدی،
تو بر خلق نیکی کن ای نیک بخت
که فردا نگیرد خدا بر تو سخت،
سعدی،
عجب نبود از سیرت بخردان
که نیکی کنند از کرم با بدان،
سعدی،
- امثال:
بد می کنی و نیک طمع می داری،
نیکی نبود سزای بدکرداری،
نیکی را نیکی آید،
نیکی راه به خانه صاحب خود برد،
نیکی فراموش نشود،
نیکی گم نشود،
نیکی کنی به جای تو نیکی کنند باز
ور بد کنی به جای تو از بد بتر کنند
لغت نامه دهخدا
نیکی
خوب و پسندیده
تصویری از نیکی
تصویر نیکی
فرهنگ لغت هوشیار
نیکی
خوبی، احسان
تصویری از نیکی
تصویر نیکی
فرهنگ فارسی معین
نیکی
احسان، خوبی، خیر، نکویی، نیکویی
متضاد: بدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیکو
تصویر نیکو
(دخترانه)
خوب، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیکا
تصویر نیکا
(دخترانه)
چه خوب است، خوشا، نام رودی در شمال ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیکو
تصویر نیکو
نیک، خوب، شخص نیکوکار و خوش رفتار، خوب رو، زیبا، کاملاً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیکی
تصویر سیکی
سه یک، یک سوم، شراب، مخصوصاً شرابی که به واسطۀ جوشش، دوسوم آن تبخیر شده و یک سوم باقی مانده باشد، سه پخت، شراب سه پخت، شراب ثلثان شده، برای مثال روز نوروز است امروز و سر سال عجم / بزم نو ساز و طرب کن ز نو سیکی خور (فرخی - ۱۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیلی
تصویر نیلی
از رنگ های ترکیبی، آبی تیره، به رنگ نیل، کبودرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکل
تصویر نیکل
فلزی نقره ای رنگ، سخت، چکش خور، صیقل پذیر و دیرگداز برای که ساختن ظروف و پوشاندن فلزات و فسادناپذیر کردن آن ها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمکی
تصویر نمکی
بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، کنایه از ملیح، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
شهرکی است از حدود مکران با خواستۀ بسیار، و به دریا نزدیک است و بر کران بیابان نهاده. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
سرقوقیتی بیکی (سرقویتی بیکی، سرقونتی بیکی یا فقط بیکی). زوجه تولی بن چنگیزخان و مادر منکوقاآن و هولاکو و قوبیلای قاآن و اریق بوکا. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 219، 250 و 256)
لغت نامه دهخدا
منسوب به خیک، آنچه در خیک گذارند و حمل کنند، (یادداشت مؤلف)،
- آلوخیکی، آلویی که پس از خشک شدن در خیک میریزند و کمی به آن آب میزنند و نگاه می دارند که مرطوب باشد، (یادداشت مؤلف)،
- پنیر خیکی، نوعی پنیر است که در خیک نگاهداری میشود، (یادداشت مؤلف)،
- روغن خیکی، روغنی که در خیک نگاهداری میشود، (یادداشت مؤلف)،
، در تداول لوطیان ناچیز، پپه، چلمن، (یادداشت مؤلف)، قلب، غلط، بد، قلابی، نادرست، ناصحیح، (یادداشت مؤلف)،
- خیکی درآمدن،قلابی درآمدن چیزی که گمان صحت به آن میرفت
لغت نامه دهخدا
(حَ کا)
مؤنث حیکان. (منتهی الارب). زن خرامان. (ناظم الاطباء). رجوع به حیکان شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ویلیام بلفور. (1825- 1864م.) جراح و محقق اسکاتلندی در افریقای غربی و عالم فقه اللغه. رود نیجر را بر روی تجارت گشود و اطلاعاتی در باب زبانهای محلی گرد آورد و کتاب مقدس را به یکی از این زبانها ترجمه کرد. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیکوی
تصویر نیکوی
نیکو بودن خوبی خوبی، زیبایی، نیکی احسان: (نگیرد ترا دست جز نیکوی که از مرد دانا سخن بشنوی) (شا. بخ. 1747: 6 متن وح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکی
تصویر بیکی
مقام و رتبه بیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکی
تصویر ناکی
ناک بودن بی پولی مفرط، سرحال نبودن ظشفته حال بودن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نمک: نمک زده نمکدار، با ملاحتملیح (بیشتر در مورد زنان و دختران و کودکان بکار رود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیلی
تصویر نیلی
منسوب به نیل هر چیز برنگ نیل و کبود: (در جبهه کعبه کعبه آرا نیلی زده دفع چشم بدر خ) (نیلی کلفی بر او کشیدی از چشم بدان بیارمیدی) (واله هروی در وصف حجر الاسود فرنظا)، نوعی آبی که بتیرگی گراییده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به خیک: پنیر خیکی (پنیری که در خیک جا دهند)، یا خیکی بالاآوردن، (خیکی درآوردن) کار را خراب کردن افتضاح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو
تصویر نیکو
پسندیده، نیک، خوب
فرهنگ لغت هوشیار
فلزیست نقره یی رنگ و براق از خانواده آهن و بسیار صیقل پذیر. وزن مخصوص آن در حدود 8، 8 و وزن اتمی آن قریب 58 است و در حدود 1451 درجه حرارت ذوب میشود. کاملا چکش خوار و قابلیت تورق و مفتول شدن آن زیاد است بحدی که میتوان ازان مفتولهایی بقطر 100، 1 میلی متر و ورقه هایی بضخامت 100، 2 میلی متر تهیه کرد. این فلز در سال 1771 میلادی به وسیله کرنستد سوئدی کشف شد، نیکل مانند آهن بوسیله آهن ربا جذب میشود (ولی این خاصیت را کمتر از آهن دارد)، نیکل در برابر عوامل خارجی بهتر از آهن مقاومت میکند. اکسیژن هوای خشک برنیکل اثری نداردوبکمک رطوبت هم بکندی برآن اثر میکند. بهمین مناسبت نیکل برای حفظ فولاد از زنگ در فولاد سازی بکار میرود. در حرارت قرمز هم بر عکس آهن تنها سطح آن اکسید میشود. از اسیدها جوهر نمک و جوهر گوگرد بسختزی با نیکل ترکیب میگردند و برعکس جوهر شوره به آسانی با آن ترکیب میشود. مهمترین نمکهای نیکل که در همه آنها نیکل دو ظرفیتی است سولفات نیکل و نتیرات نیکل و کلرو نیکل است که همه با 6 ملکول آب متبلور میشوند. نیکل در برابر بازها بخوبی مقاومت میکند و از اینرو بوته های نیکل در آزمایشگاه برای گرم کردن قلیاها بکار میبرند. نمکهای نیکل اگر خشک باشند زرد رنگ هستند و با سولفور آمونیوم رسوب سیاه سولفور نیکل میدهند که تنها در اسید حل میشود (یکی از طرق شاسایی نمکهای نیکل)، نیکل را برای سکه زدن پشیز بکار میبرند و برای ساختن گلوله های توپ و بمب ها نیز استعمال میشود. بعلاوه از آن برای آب نیکل کاری استفاده میکنند (ملحی که جهت آب نیکل کاری بکار میرود سولفات مضاعف نیکل و آمونیوم است، مسکوکی است برابر 5 سنت معمول در ایالات متحده امریکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکیل
تصویر نیکیل
فرانسوی دیومس مسدیو از تو پال ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیکی
تصویر سیکی
سه یک، شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکل
تصویر نیکل
((کِ))
فلزی است نقره ای رنگ و براق از خانواده آهن و بسیار صیقل پذیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیکی
تصویر خیکی
منسوب به خیک، در خیک نهاده، پنیر خیکی، شخص بسیار چاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیکو
تصویر نیکو
نیک، خوب، زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیلی
تصویر نیلی
به رنگ نیل، کبود رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیکی
تصویر سیکی
((س یَ))
شراب، شرابی که به سبب جوشش دوسوم آن تبخیر شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیکو
تصویر نیکو
حسنه
فرهنگ واژه فارسی سره
بینی، معدود، بینی بودن، معذور
دیکشنری اردو به فارسی