جدول جو
جدول جو

معنی نیکوگوهری - جستجوی لغت در جدول جو

نیکوگوهری(گَ / گُو هََ)
نیک نهادی. نجابت. (یادداشت مؤلف) :
گر سری یابد به عالم کس به نیکوگوهری
رودکی را بر سر آن مردمان باید سری.
(از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گَ / گُ هََ)
نجابت. (یادداشت مؤلف). نیک گهر بودن
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
نیکوگوهری. نجابت
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
نیکوگهر. نیک گهر. نژاده. نجیب
لغت نامه دهخدا
ذکر خیر، به نیکی از دیگران نام بردن و یاد کردن، مقابل بدگوئی
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
نیکوگهری. نجابت. رجوع به نیکوگهری شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُ هََ)
نجیب. (یادداشت مؤلف). نژاده. نسیب. نیک نژاد. نیک طینت. نیک گهر
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ / گُو هََ)
نژاده. خوش طینت. نیکونژاد:
با نکوگوهران نکو می کرد
قهر بدگوهران هم او می کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
نیکوگوهر. اصیل. نژاده. نجیب
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نیکوگوینده، نیک گو، (فرهنگ فارسی معین)، که در حق دیگران نکوگوید، که از دیگران به خوبی نام برد، مقابل بدگوی: اگر خواهی که مردمان ترا نیکوگوی باشند نیکوگوی مردمان باش، (از قابوس نامه)، نیکوسخن، که سخته و سنجیده سخن گوید، فصیح:
گر همی خواهی که نیکوگوی باشی گوش دار
کی توانی گفت نیکو تا که اول نشنوی،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا