جدول جو
جدول جو

معنی نیکونیت - جستجوی لغت در جدول جو

نیکونیت
(نی یَ / یَ)
خوش نیت. خوش قلب. نیک خواه:
از خداوند نظر چشم همی داشت جهان
به جهان داری نیکونیت و خوب سیر.
فرخی.
درخت بدنیت خوشیده شاخ است
شه نیکونیت را پی فراخ است.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیکویی
تصویر نیکویی
نیکو بودن، خوبی، احسان، نیکوکاری، موهبت، عطیه، نعمت، ذکرخیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیمونیت
تصویر لیمونیت
نوعی اکسید آهن زرد رنگ که باعث زردی خاک یا سنگ می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکوبخت
تصویر نیکوبخت
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، جوان بخت، طالع مند، بلنداقبال، خجسته، مقبل، سعید، بلندبخت، صاحب اقبال، صاحب دولت، فرّخ فال، خجسته فال، فرخنده بخت، خوش طالع، اقبالمند، ایمن، خجسته طالع، شادبخت، سفیدبخت، نیک اختر، فرخنده طالع، بختیار، نکوبخت، مستسعد
فرهنگ فارسی عمید
ماده روغنی و آتش گیر سمی که در برگ توتون وجود دارد و برای تولید حشره کش ها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(نِ شَ)
که برای نشستن راحت و هموار و مناسب باشد: قاتر،پالان و زین نیکوساخت و نیکونشست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نیک نام، (ناظم الاطباء) : بدنام نشوید و همگان نیکونام مانید، (تاریخ بیهقی ص 359)،
داد دختر به محرمی پیغام
تا بگوید به شاه نیکونام،
نظامی،
چه باید طبع را بدرام کردن
دو نیکونام را بدنام کردن،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
نیکو گفتن. تحسین. تعریف. (فرهنگ فارسی معین). دعا. نیایش. ثنا. ستایش. (ناظم الاطباء). مقابل بدگوئی. ذکر خیر: امیدوار کرد که در باب وی هرچه میسر گردد از عنایت و نیکوگفت هیچ باقی نگذارد. (تاریخ بیهقی ص 30)
لغت نامه دهخدا
نکوکیش، (یادداشت مؤلف)، نکودین
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب است به زیکون که از قراء نسف است. (از الانساب سمعانی). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نیک طینت. نیکوسرشت. نیکونهاد
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
نیکونمای. رجوع به نیکونمای شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
نیک پی. (فرهنگ فارسی معین). مبارک پی. فرخنده:
جان من کمتر ز طوطی کی بود
جان چنین باید که نیکوپی بود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نیکویی، در همه معانی رجوع به نیکویی شود
لغت نامه دهخدا
نیکوی، خیر، خوبی، مقابل شر و بدی:
به شه گفت گیو ار تو کیخسروی
نبینی ازین آب جز نیکوی،
فردوسی،
نگیرد ترا دست جز نیکوی
که از مرد دانا سخن بشنوی،
فردوسی،
چنین گفت کایدر همه نیکوی است
بر این نیکویی ها نباید گریست،
فردوسی،
، صلاح، فلاح، کار خوب و پسندیده:
که اوی است بر نیکوی رهنمای
از اوی است گردون گردان به جای،
فردوسی،
پشوتن بیامد به پیش خدای
که او بود بر نیکوی رهنمای،
فردوسی،
جهان را همه داشت با داد و رای
سپه را به هر نیکوی رهنمای،
فردوسی،
مایۀ هر نیکی و اصل نکویی راستی است
راستی هرجا که باشد نیکویی پیدا کند،
ناصرخسرو،
، نصیب، حظ:
شادی و نیکویی از مال کسان چشم مدار
تا نمانی چو سگان بر در قصاب نژند،
ناصرخسرو،
، مهربانی، ملاطفت، شفقت، (ناظم الاطباء)، لطف، خیرخواهی:
همه نیوشۀ خواجه به نیکویی و به صلح
همه نیوشۀ نادان به جنگ و کار نغام،
رودکی،
اگر نیکویی بینم اندر سرش
ز یاقوت و زر بر نهم افسرش،
فردوسی،
جوانمردی از کارها پیشه کن
همه نیکویی اندر اندیشه کن،
فردوسی،
، خوش خلقی، نرمی:
چو بنمود شاه از سر نیکویی
بدان تنگ چشمان فراخ ابروی،
نظامی،
، احسان، انعام، دهش، (ناظم الاطباء)، منه، خیر، معروف، (از منتهی الارب)، مبره، (دستورالاخوان)، برّ، مبرت، (تاج المصادر بیهقی)، نکوکاری، کار خوب، کار خیر: بهرام گفت شما دانید که ملوک عجم و پدران من با شما چند نیکویی کرده اند و دانید که یزدجرد از نیکویی با شما چه کرده، (ترجمه طبری بلعمی)،
هر آنکس که بر نیکویی در جهان
توانا بود آشکار و نهان،
فردوسی،
تو پاداش این نیکویی بد کنی
چنان دان که بد با تن خود کنی،
فردوسی،
که او راست بر نیکویی دسترس
به نیرو نیازش نیاید به کس،
فردوسی،
به نیکوئی بکن مر خصم را شاد
که زآن اندیشۀ بد ناورد یاد،
ناصرخسرو،
ای هنرپیشه بدین اندر همیشه پیشه کن
نیکویی تا نیکویی یابی جزای نیکویی،
ناصرخسرو،
هیچ بدی و ناهمواری از او در وجود نیامد به گفتار و به کردار الا نیکویی و خوشی، (نوروزنامه)، بر خویشتن واجب گردانیدم کی با رعایا عدل و نیکویی فرماییم، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 32)، یکی از ثمرات نیکویی آن است که از خیرات فنا وزوال دنیا فارغ توان زیست، (کلیله و دمنه)،
کسی با سگی نیکویی گم نکرد
کجا گم شود خیر با نیک مرد،
سعدی،
از بدان نیکوی نیاموزی
نکند گرگ پوستین دوزی،
سعدی،
نیکویی بر دهد به نیکوکار
بازگردد بدی به بدکردار،
؟ (از تاریخ گزیده)،
، موهبت، عطیه، نعمت، نیز رجوع به نیکویی دادن شود:
تو چیزی مدان کز خرد برتر است
خرد بر همه نیکوییها سر است،
فردوسی،
نهانی پسر زاد و با کس نگفت
همی داشت آن نیکویی در نهفت،
فردوسی،
همه نیکوییهای گیتی ز تست
نیایش ز فرزند گیرم نخست،
فردوسی،
اعیان بلخ که به خدمت آمده بودند با نثارها با بسیار نیکویی و نواخت بازگشتند، (تاریخ بیهقی)،
، ذکر خیر، (یادداشت مؤلف) :
به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی،
فردوسی،
امیر گفت ... من از وی خشنودم ... پس از این کسی را زهره نباشد که سخن وی گوید جز نیکویی، (تاریخ بیهقی)،
به همه جای نیکویی شنود
هرکه از تو به جستجوی رود،
سوزنی،
، زیبائی، لطافت، ظرافت، (ناظم الاطباء)، جمال، حسن، خوبی، خوب روئی، زیب، (یادداشت مؤلف) :
بدین خرمی جهان بدین تازگی بهار
بدین روشنی شراب بدین نیکویی نگار،
فرخی،
او را گفت تو زن کیستی بدین نیکویی ... دختر پسر یوسف پیغامبر بود و او را نیکویی بود بسیار، (ترجمه طبری بلعمی)،
همه عشق وی انجمن گرد من
همه نیکویی گردوی انجمن،
شاکر،
نیکویی صورت مردم بهری است از تأثیر کواکب ... و نیکویی به همه زبانها ستوده است، (نوروزنامه)، خواست دختر زن را به زنی کند از نیکویی یحیی گفت روا نباشد، (مجمل التواریخ)،
ظهور نیکویی در اعتدال است
عدالت جسم را اقصی کمال است،
شبستری،
امروز که بازارت پرجوش خریدار است
دریاب و بنه گنجی از مایۀ نیکویی،
حافظ،
او میر نیکوان جهان است و نیکویی
تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است،
یوسف عروضی،
، خوبی، ستودگی، حسن:
تا بگویند که سلطان شهید افزونتر
بود از هرچه فلک بود به نیکویی خیم،
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 390)،
، شایستگی: صاحب اسفتگین غازی ما را به نشابور خدمتی کرد بدان نیکویی، (تاریخ بیهقی)، مبارکی: به امیر فرمانی رسیده است به خیر و نیکویی، (تاریخ بیهقی)، حسن: به برکت خداوند و نیکویی توفیقش، (تاریخ بیهقی ص 313)،
- نیکویی خواستن، خیرخواهی:
ترا خواستم از جهان نیکویی
بزرگی و پیروزی و خسروی،
خسروی،
چرا من به تو دل بیاراستم
ز گیتی ترا نیکویی خواستم،
فردوسی،
- نیکویی دادن، انعام دادن، افضال کردن:
سوی شاه ایران فرستادشان
بسی خلعت و نیکویی دادشان،
فردوسی،
- نیکویی فرمودن، نیکویی کردن، رجوع به سطور بعد شود: برادر ما را برکشید و به راستای وی نیکویی ها فرمود، (تاریخ بیهقی)، تا هرکس را مبرتی و نظری و نیکوییی فرمائیم، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 90)،
- نیکویی کردن، افضال، احسان، انعام، (از تاج المصادر بیهقی)، خوبی کردن، لطف و مهربانی نمودن، کار خیر کردن:
دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بخردی،
فردوسی،
آن دهقان ایشان را نیکوییها کردی و مریم را از او آزادی بودی، (ترجمه طبری بلعمی)، نیکویی کنید و گویید که خدای عزوجل شما را آفرید برای نیکی آفرید، (تاریخ بیهقی ص 239)، بسیار نیکوییها کرد با پیران و ضعیفان، (قصص الانبیاء ص 136)،
نیکویی کن اگر ترا دسترس است
کاین عالم یادگار بسیار کس است،
سنایی،
به جای تو گر بد کند ناکسی
تو نیز ار کنی نیکویی با کسی ...
نظامی،
نیکویی کن که مردم نیک اندیش
از دولت و بختش همه نیک آید پیش،
سعدی (کلیات چ فروغی ص 199)،
پریشان از جفا می گفت هردم
که بد کردم که نیکویی نکردم،
سعدی،
هر که در حالت توانایی نیکویی کند در حال ناتوانی سختی نبیند، (گلستان)،
- نیکویی گفتن، تعریف و تحسین کردن، تمجید کردن، ذکرخیر کردن، به نیکی نام بردن: خوارزمشاه ایشان را بسیار نیکویی گفت، (تاریخ بیهقی ص 352)، خواجه وی را زیر دست خویش بنشاند و بسیار نیکویی گفت و بازگشت سوی خانه، (تاریخ بیهقی ص 155)، بوالحسن عقیلی حدیث وی فراافکند و سلطان بسیار نیکویی گفت و از وی خشنودی نمود، (تاریخ بیهقی)،
وآنکه بد گفت نیکویی گویش
ور نجوید ترا تو می جویش،
سنائی،
- نیکویی نمودن، اکرام و احترام کردن:
پیاده شد از اسب بهمن چو دود
بپرسیدش و نیکویی ها نمود،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. در 30هزارگزی شمال ضیأآباد، 8هزارگزی راه عمومی و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و 1220 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رودخانه، محصولش غلات، گاودانه، عدس، انگور، زردآلو، بادام، لبنیات، و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی قالی، جاجیم و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نیک نفس. (فرهنگ فارسی معین). سلیم النفس. نیک نهاد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نکوبخت. نیک بخت. خوش بخت
لغت نامه دهخدا
به خوبی، کاملاً، به کلی، یک باره:
جان دریغم نیست از عیسی ولیک
واقفم بر علم دینش نیک نیک،
مولوی،
گفت نادر چیز می خواهی ولیک
غافل از حکم خدایی نیک نیک،
مولوی،
تو قیاس از خویش می گیری ولیک
دور دور افتاده ای تو نیک نیک،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
الکالوئیدی است سه تائی که در برگ تنباکو به حالت مایع یافت می شود. نیکوتین یکی از سموم شدیدالاثر است به طوری که اگر یک قطرۀ آن را در چشم یک گربۀ معمولی بچکانند به سرعت از راه مخاط پلک جذب شده و در چند لحظه گربه را می کشد. اثرات سمی نیکوتین در انسان به صورت استعمال سیگار و پیپ و قلیان به تدریج ظاهر می شود که عبارت از سرگیجه و ناراحتی های دستگاه گوارش و ضعف اعصاب می باشد. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نیک ذات، (فرهنگ فارسی معین)، نیک نهاد، نیک طینت
لغت نامه دهخدا
(سیَ)
نیک نهاد. خوش وضع و خوش اخلاق و مؤدب. (ناظم الاطباء). خوش رفتار. نکوسیرت:
منت بندۀ خوب نیکوسیر
به دست آرم این رابه نخاس بر.
سعدی.
در این بوم حاتم شناسی مگر
که فرخنده روی است و نیکوسیر.
سعدی.
گل بی خار میسر نشود در بستان
گل بی عیب جهان مردم نیکوسیرند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نیک سیرت. نکوسیرت. نیک نهاد. خوش رفتار: پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت. (تاریخ بیهقی ص 93). پوران دخت بنت کسری زنی سخت عاقل و عادل و نیکوسیرت بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 110)
لغت نامه دهخدا
(نی یَ / یَ)
خوش نیتی. خیرخواهی
لغت نامه دهخدا
(نِ نی یَ /نِ کو یَ)
خوش نیت. نیکوخواه:
نیکودل ونکونیت است و نکوسخن
خوش عادت است و طبع خوش او را و خوش زبان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیکوتین
تصویر نیکوتین
ماده سمی که در برگ توتون وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو نیت
تصویر نیکو نیت
کسی که قصد و اندیشه وی همیشه نیکو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک نیت
تصویر نیک نیت
نیکخواه کسی که قصد و اندیشه وی همیشه نیکو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو نیتی
تصویر نیکو نیتی
قصد و اندیشه نیکو داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکوبخت
تصویر نیکوبخت
نیک بخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکویی
تصویر نیکویی
نیک پی نیکو بودن خوبی، زیبایی، نیکی احسان: (فراموش کردند آن نیکوییها که راستای ایشان کردی) یا به نیکویی. بخوبی و خوشی: (عمر و او را (احمد بن ابی الاصبع را) کرامت کرد بسیار و بنواخت... و به نیکویی باز گردانید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک نیتی
تصویر نیک نیتی
قصد و اندیشه نیکو داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکوتین
تصویر نیکوتین
ماده ای است سمی که در توتون وجود دارد
فرهنگ فارسی معین
احسان، خوبی، خوبی، نکویی، نیکی، جمال، زیبایی
متضاد: بدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نیک خوٰاهی، خوبی
دیکشنری اردو به فارسی