جدول جو
جدول جو

معنی نیکوعهد - جستجوی لغت در جدول جو

نیکوعهد(عَ)
نیک عهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ)
فضیلت. وفای به عهد. (یادداشت مؤلف) : هیچ مردی به شجاعت و سخاوت و تواضع و نیکوعهدی او نبود. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. در 30هزارگزی شمال ضیأآباد، 8هزارگزی راه عمومی و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و 1220 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رودخانه، محصولش غلات، گاودانه، عدس، انگور، زردآلو، بادام، لبنیات، و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی قالی، جاجیم و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وفای به عهد. (فرهنگ فارسی معین). وفاداری. نیک عهد بودن:
اگرچه نیک عهدی پیشه می کرد
جهان بدعهد بود اندیشه می کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
نیکوگوهر. اصیل. نژاده. نجیب
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نیک مرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
نیک نهاد. خوش فطرت. نیکوسرشت. (یادداشت مؤلف) :
شنید این سخن پیر نیکونهاد
بخندید کای یار فرخ نژاد.
سعدی.
گر قدر خود بدانی قربت فزون شود
نیکونهاد باش که پاکیزه جوهری.
سعدی.
غلامش به دست کریمی فتاد
توانگر دل و دست و نیکونهاد.
سعدی.
حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد
جانها فدای مردم نیکونهاد باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(چِ)
نیکوروی. نیک روی. نکودیدار. زیباروی. زیبارخ
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
کریم. بذال: ما اعطاه للمال، چه نیکودهش است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ عَ)
باوفا. که عهد خود نشکند. که پیمان نگه دارد:
این همه زحمت که هست درد دو چشم من است
هیچ نکوعهدنیست کو شودم توتیا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وفی. زنهاردار. (یادداشت مؤلف). باوفای در عهدو شرط و پیمان. (ناظم الاطباء). آنکه به عهد خود وفا کند. (فرهنگ فارسی معین). خوش قول. درست پیمان. وفادار: و هر سال تا امروز آیین آن پادشاهان نیک عهد در ایران و توران به جای می آرند. (نوروزنامه).
نیک عهدی در زمین شد جامه از غم چاک زن
کز زمان زین صعب تر ماتم نخواهی یافتن.
خاقانی.
تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست
نیک عهدی برنیامد آشنائی برنخاست.
خاقانی.
گهی خورد می با نواهای رود
گهی داد بر نیک عهدان درود.
نظامی.
چو بیند نیک عهد و نیک نامت
ز من خواهد به آیینی تمامت.
نظامی.
با او ددگان به عهد همراه
چون لشکر نیک عهد با شاه.
نظامی.
ور تو پیغام خدا آری چو شهد
که بیا سوی خدا ای نیک عهد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(قَدد / قَد)
امیم. (یادداشت مؤلف) (از منتهی الارب). خوش قامت
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیکو عهدی
تصویر نیکو عهدی
وفای بعهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک عهدی
تصویر نیک عهدی
وفای بعهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکعهد
تصویر نیکعهد
نیک پیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو عهد
تصویر نیکو عهد
آنکه بعهد خود وفا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک عهد
تصویر نیک عهد
آنکه بعهد خود وفا کند
فرهنگ لغت هوشیار
خوش ذات، خوش فطرت، خوش قلب، نیک خلق، نیک سیرت، نیک فطرت، نیکوخصال
متضاد: بدنهاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد