جدول جو
جدول جو

معنی نیکوسخنی - جستجوی لغت در جدول جو

نیکوسخنی
(سَ خُ / سُ خَ)
نکوگفتاری. لطف بیان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ سُ خَ)
نیکوسخنی. نکوسخن بودن. رجوع به نکوسخن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ خُ / سُ خَ)
خوش گفتار. فصیح. (ناظم الاطباء). منطیق. (دستورالاخوان). خوش کلام. خوش بیان. که سخنش دل نشین است:
چه گفت آن سپهدار نیکوسخن
که با بددلی شهریاری مکن.
فردوسی.
آن نکوسیرت و نیکوسخن و نیکوروی
که گه جود جواد است و گه حلم حلیم.
فرخی.
زن کنیزکان داشت... یکی نیکوسخن. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(سیَ)
نکوسیرتی. نیک رفتاری. نکوکرداری:
میر ابواحمدشهزاده محمد ملکی
حق شناسنده و معروف به نیکوسیری.
فرخی.
اندرین دولت مانندۀ تو کیست دگر
چه به نیکوسیری و چه به نیکونظری.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 399)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
که سرینی خوش ترکیب و به اندام و برجسته دارد. فربه:
همان گه یکی میش نیکوسرین
بپیمود پیش تهمتن زمین.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نیک بختی. رجوع به نیک بختی شود
لغت نامه دهخدا
نیکوخو، نیک خو: نیکوخوی را هم این جهان بود و هم آن جهان، (تاریخ بیهقی ص 339)، هرکه از تو نیکوخوی تر از تو صوفی تر، (کیمیای سعادت)، شاهی بود ... بذله گوی نیکوخوی، (سمطالعلی ص 35)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
خوش بیان. منطیق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ سُ خَ)
خوش سخن. نکوگوی. که سخن نیکو گوید:
نیکودل و نکونیت است و نکوسخن
خوش عادت است و طبع خوش او را و خوش زبان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو سُ خَ / خُ)
نوسخن بودن. نادره گوئی. تازه گوئی. نوآوری. ابتکار و ابداع در سخنوری:
با همه نادری و نوسخنی
برنتابیم روی از آن کهنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیکوبختی
تصویر نیکوبختی
نیک بختی
فرهنگ لغت هوشیار