جدول جو
جدول جو

معنی نیکوروشی - جستجوی لغت در جدول جو

نیکوروشی
(رَ وِ)
نیک رفتاری. نیکوروش بودن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیکوروش
تصویر نیکوروش
خوش رفتار، نیکوکار، خوش طینت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکورو
تصویر نیکورو
خوب رو، خوشگل، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکورای
تصویر نیکورای
عاقل، دانا، خردمند، حصیف، راد، خردومند، خردور، متفکّر، لبیب، بخرد، متدبّر، اریب، فروهیده، پیردل، فرزانه، فرزان، خردپیشه، داناسر، صاحب خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک روش
تصویر نیک روش
آنکه رفتار و کردار نیکو دارد، نیکوروش، خوش رفتار
فرهنگ فارسی عمید
فربه: شطبه، اسب نیکوگوشت، (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
زیبا. نکوچهر. نیکوصورت. نکورخسار. که روئی زیبا دارد:
مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش
کز نکورویان زشتی نبود فرزاما.
دقیقی.
جاودان شاد و تن آزاد زیاد
آن نکوروی پسندیده سیر.
فرخی.
مجلس تو ز نکورویان چون باغ بهار
پر تذروان خرامنده و کبکان دری.
فرخی.
چون وصل نکورویان مطبوع و دل انگیز
چون لفظ نکوگویان مشروح و مفسر.
ناصرخسرو.
نکوروی و خوش خوی و زیباخصال
ز پانصد یکی را فزون است سال.
نظامی.
عافیت می بایدت چشم از نکورویان بدوز
عشق می ورزی بساط نیکنامی درنورد.
سعدی.
وردوست دست می دهدت هیچ گو مباش
خوش تر بود عروس نکوروی بی جهیز.
سعدی.
هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان
بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ وِ)
خوش رفتار. نیک سیر. نیکورفتار
لغت نامه دهخدا
نیک رو، رجوع به نیک رو شود:
ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی
ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نیکوگوینده، نیک گو، (فرهنگ فارسی معین)، که در حق دیگران نکوگوید، که از دیگران به خوبی نام برد، مقابل بدگوی: اگر خواهی که مردمان ترا نیکوگوی باشند نیکوگوی مردمان باش، (از قابوس نامه)، نیکوسخن، که سخته و سنجیده سخن گوید، فصیح:
گر همی خواهی که نیکوگوی باشی گوش دار
کی توانی گفت نیکو تا که اول نشنوی،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
نیکوخو، نیک خو: نیکوخوی را هم این جهان بود و هم آن جهان، (تاریخ بیهقی ص 339)، هرکه از تو نیکوخوی تر از تو صوفی تر، (کیمیای سعادت)، شاهی بود ... بذله گوی نیکوخوی، (سمطالعلی ص 35)
لغت نامه دهخدا
باتدبیر، بابصیرت، خردمند، (ناظم الاطباء)، نیک رای، نکورای
لغت نامه دهخدا
نیک روز، روزبه، خوش بخت
لغت نامه دهخدا
(نِ)
زیبائی. جمال. نکوروی بودن. رجوع به نکوروی شود:
تا شود بر گل نکورویی وبال
تا شود بر سرو رعنائی حرام.
سعدی.
چون شمع نکورویی در رهگذر باد است
طرف هنری بربند از شمع نکورویی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
خوشبختی، بهروزی، سعادت، نیک روز بودن:
که شو زود بردار از او بند سخت
نویدش ده از نیک روزی و بخت،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
همه را روح و روز و روزی از اوست
نیک بختی و نیک روزی از اوست،
سنائی،
چون صبح به فال نیک روزی
برزد علم جهان فروزی،
نظامی،
به ناخوبتر صورتی شرح داد
که بد مرد را نیک روزی مباد،
سعدی،
عروسی بود نوبت ماتمت
گرت نیک روزی بود خاتمت،
سعدی
لغت نامه دهخدا
نیک رو بودن، رجوع به نیک رو شود
لغت نامه دهخدا
ذکر خیر، به نیکی از دیگران نام بردن و یاد کردن، مقابل بدگوئی
لغت نامه دهخدا
خوش صورت، خوشگل، خوب رو، (ناظم الاطباء)، نکورو، نیکوروی، زیباروی، رجوع به نیکوروی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وِ)
آن که روش نیکو دارد. (یادداشت مؤلف). نکورفتار. نکوکردار:
تو نیکوروش باش تا بدسگال
به نقص تو گفتن نیابد مجال.
سعدی
لغت نامه دهخدا
نیک خویی، نیکوخو بودن، رجوع به نیکوخو شود:
از نکورسمی و نیکوخویی و نیک دلی
به سوی اوست همه چشم و دل و گوش پدر،
فرخی
لغت نامه دهخدا
خوش رویی، زیبایی، خوب صورتی:
سلطانی و طغرای تو نیکورویی
رویت زده پنج نوبۀ نیکویی،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
روزبهی، نکوروزی، نیک روزی، سعادت
لغت نامه دهخدا
(رَ وِ)
نیک روش بودن
لغت نامه دهخدا
نیکورو. نیک رو. جمیل. خوب صورت. وسیم. خوب روی. (یادداشت مؤلف) : مردمان این شهر (حمص پاک جامه و بامروت و نیکورویند. (حدود العالم). مردمانی دید سخت نیکوروی و خوش سخن و شیرین زبان. (اسکندرنامه). غلامان بسیار نیکورویان و تجملی و آلتی سخت تمام داشت. (تاریخ بیهقی ص 141). هشام مردی بود نیکوروی و سپید اما احول بود و خضاب کردی. (مجمل التواریخ). زنان مهتران نیکوروی را به افسون بیاوردندی و به ساقی گری بداشتندی. (مجمل التواریخ). چشمش در میان نظارگیان بر پسری افتاد چرکین جامه... اماسخت نیکوروی. (نوروزنامه). چون چنین کنی فرزند دلاورآید و تمام صورت و نیکوروی و خردمند. (نوروزنامه).
چه نیکوروی و بدعهدی که شهری
غمت خوردند و کس را غم نخوردی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جلدی. چالاکی. (ناظم الاطباء). راهواری: جوده، نیکوروی اسب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
نکونهادی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیکو روشی
تصویر نیکو روشی
دارای رفتار نیک خوش رفتار نیکو کردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک روشی
تصویر نیک روشی
خوش رفتاری نیکو کرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو رویی
تصویر نیکو رویی
زیبایی، بشاشت خنده رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک روش
تصویر نیک روش
دارای رفتار نیک خوش رفتار نیکو کردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک روی
تصویر نیک روی
حالت و کیفیت نیک رو: خوش روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو روی
تصویر نیکو روی
نیک رونده خوش رو: (جواد اسب نیک رو) نیک روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو روش
تصویر نیکو روش
نیک روشی: (تو نیکو روش باش تا بد سگال بنقص تو گفتن نیاید مجال) (گلستان. قر. 79)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو روزی
تصویر نیکو روزی
نیک روزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک رویی
تصویر نیک رویی
زیبایی، بشاشت خنده رویی
فرهنگ لغت هوشیار