خوشبختی، بهروزی، سعادت، نیک روز بودن: که شو زود بردار از او بند سخت نویدش ده از نیک روزی و بخت، شمسی (یوسف و زلیخا)، همه را روح و روز و روزی از اوست نیک بختی و نیک روزی از اوست، سنائی، چون صبح به فال نیک روزی برزد علم جهان فروزی، نظامی، به ناخوبتر صورتی شرح داد که بد مرد را نیک روزی مباد، سعدی، عروسی بود نوبت ماتمت گرت نیک روزی بود خاتمت، سعدی
خوشبختی، بهروزی، سعادت، نیک روز بودن: که شو زود بردار از او بند سخت نویدش ده از نیک روزی و بخت، شمسی (یوسف و زلیخا)، همه را روح و روز و روزی از اوست نیک بختی و نیک روزی از اوست، سنائی، چون صبح به فال نیک روزی برزد علم جهان فروزی، نظامی، به ناخوبتر صورتی شرح داد که بد مرد را نیک روزی مباد، سعدی، عروسی بود نوبت ماتمت گرت نیک روزی بود خاتمت، سعدی
نیکوگوینده، نیک گو، (فرهنگ فارسی معین)، که در حق دیگران نکوگوید، که از دیگران به خوبی نام برد، مقابل بدگوی: اگر خواهی که مردمان ترا نیکوگوی باشند نیکوگوی مردمان باش، (از قابوس نامه)، نیکوسخن، که سخته و سنجیده سخن گوید، فصیح: گر همی خواهی که نیکوگوی باشی گوش دار کی توانی گفت نیکو تا که اول نشنوی، ناصرخسرو
نیکوگوینده، نیک گو، (فرهنگ فارسی معین)، که در حق دیگران نکوگوید، که از دیگران به خوبی نام برد، مقابل بدگوی: اگر خواهی که مردمان ترا نیکوگوی باشند نیکوگوی مردمان باش، (از قابوس نامه)، نیکوسخن، که سخته و سنجیده سخن گوید، فصیح: گر همی خواهی که نیکوگوی باشی گوش دار کی توانی گفت نیکو تا که اول نشنوی، ناصرخسرو
نیکوخو، نیک خو: نیکوخوی را هم این جهان بود و هم آن جهان، (تاریخ بیهقی ص 339)، هرکه از تو نیکوخوی تر از تو صوفی تر، (کیمیای سعادت)، شاهی بود ... بذله گوی نیکوخوی، (سمطالعلی ص 35)
نیکوخو، نیک خو: نیکوخوی را هم این جهان بود و هم آن جهان، (تاریخ بیهقی ص 339)، هرکه از تو نیکوخوی تر از تو صوفی تر، (کیمیای سعادت)، شاهی بود ... بذله گوی نیکوخوی، (سمطالعلی ص 35)
سعید، سعادتمند، خوشبخت، نیک اختر: جهاندار نیک اختر نیک روز شما را سپرد آن زمان نیمروز، فردوسی، دگر آتش ز جام می فروزان نشاط او چو بخت نیک روزان، فخرالدین اسعد، یافتستی روزگار امروز کن خویشتن را نیک روز و نیک فال، ناصرخسرو، بدان را نیک دارید ای عزیزان که خوبان خود عزیز و نیک روزند، سعدی، یکی گفتش ای خسرو نیک روز ز دیبای چینی قبائی بدوز، سعدی
سعید، سعادتمند، خوشبخت، نیک اختر: جهاندار نیک اختر نیک روز شما را سپرد آن زمان نیمروز، فردوسی، دگر آتش ز جام می فروزان نشاط او چو بخت نیک روزان، فخرالدین اسعد، یافتستی روزگار امروز کن خویشتن را نیک روز و نیک فال، ناصرخسرو، بدان را نیک دارید ای عزیزان که خوبان خود عزیز و نیک روزند، سعدی، یکی گفتش ای خسرو نیک روز ز دیبای چینی قبائی بدوز، سعدی
نیکورو. نیک رو. جمیل. خوب صورت. وسیم. خوب روی. (یادداشت مؤلف) : مردمان این شهر (حمص پاک جامه و بامروت و نیکورویند. (حدود العالم). مردمانی دید سخت نیکوروی و خوش سخن و شیرین زبان. (اسکندرنامه). غلامان بسیار نیکورویان و تجملی و آلتی سخت تمام داشت. (تاریخ بیهقی ص 141). هشام مردی بود نیکوروی و سپید اما احول بود و خضاب کردی. (مجمل التواریخ). زنان مهتران نیکوروی را به افسون بیاوردندی و به ساقی گری بداشتندی. (مجمل التواریخ). چشمش در میان نظارگیان بر پسری افتاد چرکین جامه... اماسخت نیکوروی. (نوروزنامه). چون چنین کنی فرزند دلاورآید و تمام صورت و نیکوروی و خردمند. (نوروزنامه). چه نیکوروی و بدعهدی که شهری غمت خوردند و کس را غم نخوردی. سعدی
نیکورو. نیک رو. جمیل. خوب صورت. وسیم. خوب روی. (یادداشت مؤلف) : مردمان این شهر (حمص پاک جامه و بامروت و نیکورویند. (حدود العالم). مردمانی دید سخت نیکوروی و خوش سخن و شیرین زبان. (اسکندرنامه). غلامان بسیار نیکورویان و تجملی و آلتی سخت تمام داشت. (تاریخ بیهقی ص 141). هشام مردی بود نیکوروی و سپید اما احول بود و خضاب کردی. (مجمل التواریخ). زنان مهتران نیکوروی را به افسون بیاوردندی و به ساقی گری بداشتندی. (مجمل التواریخ). چشمش در میان نظارگیان بر پسری افتاد چرکین جامه... اماسخت نیکوروی. (نوروزنامه). چون چنین کنی فرزند دلاورآید و تمام صورت و نیکوروی و خردمند. (نوروزنامه). چه نیکوروی و بدعهدی که شهری غمت خوردند و کس را غم نخوردی. سعدی