دهی است از بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار. در 18هزارگزی جنوب نیک شهر، کنار جادۀ ایرانشهر به چاه بهار و در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات، خرما، برنج و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار. در 18هزارگزی جنوب نیک شهر، کنار جادۀ ایرانشهر به چاه بهار و در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات، خرما، برنج و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
نیک نهاد. خوش فطرت. نیکوسرشت. (یادداشت مؤلف) : شنید این سخن پیر نیکونهاد بخندید کای یار فرخ نژاد. سعدی. گر قدر خود بدانی قربت فزون شود نیکونهاد باش که پاکیزه جوهری. سعدی. غلامش به دست کریمی فتاد توانگر دل و دست و نیکونهاد. سعدی. حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد جانها فدای مردم نیکونهاد باد. حافظ
نیک نهاد. خوش فطرت. نیکوسرشت. (یادداشت مؤلف) : شنید این سخن پیر نیکونهاد بخندید کای یار فرخ نژاد. سعدی. گر قدر خود بدانی قربت فزون شود نیکونهاد باش که پاکیزه جوهری. سعدی. غلامش به دست کریمی فتاد توانگر دل و دست و نیکونهاد. سعدی. حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد جانها فدای مردم نیکونهاد باد. حافظ
زیبایان. خوب صورتان. نیکورخان. جمع نیکو، به معنی جمیل و زیباروی: نیز ابا نیکوان نماندت جنگ فند لشکر فریاد نی خواسته نی سودمند. رودکی. آن قطرۀ باران بر ارغوان بر چون خوی به بناگوش نیکوان بر. کسائی. تا بود قد نیکوان چو الف تا بود زلف نیکوان چون جیم. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 388). آن روز نیکوان بگزیدند مر ترا و اکنون ز تو همی بگریزند نیکوان. ناصرخسرو. نیکوان خلد بالای سرت نظاره اند یک نظر بنمای و آشوبی در ایشان درفکن. خاقانی. تو شاه نیکوانی تاج تو زلف مشکین مانا که چتر سلطان سایه ات فکنده بر سر. خاقانی. شهنشه گفت کای بر نیکوان شاه جمالت چشم دولت را نظرگاه. نظامی. هرکه فدا نمی کند دنیی و دین و مال و سر گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش. سعدی. او میر نیکوان جهان است و نیکویی تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است. یوسف عروضی. ، نیکوکاران. ابرار. برره. اخیار: نیکوان رفتند و سنت ها بماند وز لئیمان ظلم و لعنت ها بماند. مولوی
زیبایان. خوب صورتان. نیکورخان. جمع نیکو، به معنی جمیل و زیباروی: نیز ابا نیکوان نماندت جنگ فند لشکر فریاد نی خواسته نی سودمند. رودکی. آن قطرۀ باران بر ارغوان بر چون خوی به بناگوش نیکوان بر. کسائی. تا بود قد نیکوان چو الف تا بود زلف نیکوان چون جیم. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 388). آن روز نیکوان بگزیدند مر ترا و اکنون ز تو همی بگریزند نیکوان. ناصرخسرو. نیکوان خلد بالای سرت نظاره اند یک نظر بنمای و آشوبی در ایشان درفکن. خاقانی. تو شاه نیکوانی تاج تو زلف مشکین مانا که چتر سلطان سایه ات فکنده بر سر. خاقانی. شهنشه گفت کای بر نیکوان شاه جمالت چشم دولت را نظرگاه. نظامی. هرکه فدا نمی کند دنیی و دین و مال و سر گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش. سعدی. او میر نیکوان جهان است و نیکویی تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است. یوسف عروضی. ، نیکوکاران. ابرار. بَرَره. اخیار: نیکوان رفتند و سنت ها بماند وز لئیمان ظلم و لعنت ها بماند. مولوی