جدول جو
جدول جو

معنی نیکوبیان - جستجوی لغت در جدول جو

نیکوبیان
(بَ)
خوش بیان. فصیح. که بیانی دلنشین دارد:
از بر ایوان ماه بارگهی خوب بود
ساکن آن خواجۀ فاضل نیکوبیان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نیکوبیان
خوش بیان، خوش صحبت، نیکوسخن
متضاد: بدسخن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ماده روغنی و آتش گیر سمی که در برگ توتون وجود دارد و برای تولید حشره کش ها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(مِ فَ)
نیکوبین. نیک بین. نکوخواه. خیرخواه، که خوبیها و حسن را بیند. مقابل عیب بین و بدبین
لغت نامه دهخدا
(پَ)
از دیه های کرمان است و غالباً کوکیان هم گفته می شود. در اینجا و در ده دیگری که آن را بهاباد خوانند توتیا سازند که به همه اطراف جهان حمل می گردد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
خوش هیکل. خوش ترکیب: شاب مطرخم، جوان نیکوبدن تمام اندام. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
الکالوئیدی است سه تائی که در برگ تنباکو به حالت مایع یافت می شود. نیکوتین یکی از سموم شدیدالاثر است به طوری که اگر یک قطرۀ آن را در چشم یک گربۀ معمولی بچکانند به سرعت از راه مخاط پلک جذب شده و در چند لحظه گربه را می کشد. اثرات سمی نیکوتین در انسان به صورت استعمال سیگار و پیپ و قلیان به تدریج ظاهر می شود که عبارت از سرگیجه و ناراحتی های دستگاه گوارش و ضعف اعصاب می باشد. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ شِ)
دانا، بسیاردان:
تو همی رنج نهی بر تن تا هرچه کنی
همه نیکو بود احسنت و زه ای نیکودان،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ زَ)
که به نیکی های دیگران نظر کند و بدی ها را نادیده گیرد، مقابل عیب بین: نیک دل باش تا نیک بین باشی، (قابوسنامه)،
جز این علتش نیست کآن خودپسند
حسد دیدۀ نیک بینش بکند،
سعدی،
یقین بشنو از من که روز یقین
نبینند بد مردم نیک بین،
سعدی،
، که به خوبی ببیند، که قوه بینائیش خوب است:
نور حق ظاهر بود اندر ولی
نیک بین باشی اگر اهل دلی،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَیْ یو)
سلسله ای که از 564 تا 648 هجری قمری حکومت کردند و اولین آنها صلاح الدین بن ایوب است که اصلاً کرد است و در خدمت نورالدین محمود بن زنگی سرمیکرده است. رجوع به صلاح الدین و رجوع به ایوبی و طبقات سلاطین لین پول شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
زیبایان. خوب صورتان. نیکورخان. جمع نیکو، به معنی جمیل و زیباروی:
نیز ابا نیکوان نماندت جنگ فند
لشکر فریاد نی خواسته نی سودمند.
رودکی.
آن قطرۀ باران بر ارغوان بر
چون خوی به بناگوش نیکوان بر.
کسائی.
تا بود قد نیکوان چو الف
تا بود زلف نیکوان چون جیم.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 388).
آن روز نیکوان بگزیدند مر ترا
و اکنون ز تو همی بگریزند نیکوان.
ناصرخسرو.
نیکوان خلد بالای سرت نظاره اند
یک نظر بنمای و آشوبی در ایشان درفکن.
خاقانی.
تو شاه نیکوانی تاج تو زلف مشکین
مانا که چتر سلطان سایه ات فکنده بر سر.
خاقانی.
شهنشه گفت کای بر نیکوان شاه
جمالت چشم دولت را نظرگاه.
نظامی.
هرکه فدا نمی کند دنیی و دین و مال و سر
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش.
سعدی.
او میر نیکوان جهان است و نیکویی
تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است.
یوسف عروضی.
، نیکوکاران. ابرار. برره. اخیار:
نیکوان رفتند و سنت ها بماند
وز لئیمان ظلم و لعنت ها بماند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
پرگیاه، سرسبز و باطراوت، که گیاه در آن به زودی و آسانی بردمد و رشد کند: عثمر، ریگستانی است نیکوگیاه آسان گذار در بلاد طی، (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نکوبنیاد
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار. در 18هزارگزی جنوب نیک شهر، کنار جادۀ ایرانشهر به چاه بهار و در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات، خرما، برنج و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نیک دیانت. (فرهنگ فارسی معین). نیک آئین. نیک دین
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نکوگوی. فصیح
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خوش سخن. نیکوبیان
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیکوتین
تصویر نیکوتین
ماده سمی که در برگ توتون وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکوتین
تصویر نیکوتین
ماده ای است سمی که در توتون وجود دارد
فرهنگ فارسی معین