جدول جو
جدول جو

معنی نیکواندام - جستجوی لغت در جدول جو

نیکواندام(اَ)
خوش اندام. خوش ترکیب: مطرهف، مرد تمام خلقت نیکواندام. ظبیه همیر، آهو مادۀ نیکواندام. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک انجام
تصویر نیک انجام
کسی که آخر و عاقبت کارش خوب باشد، خوش عاقبت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
خوش عاقبت. عاقبت به خیر. نیکوسرانجام:
چون بخت نیک انجام را باما به کلی صلح شد
بگذار تا جان می دهد بدگوی بدفرجام را.
سعدی.
به دور عدل تو ای نیک نام نیک انجام
خدای راست بر آفاق نعمتی طایل.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ اَ)
سروته یکی. که همه تن او را قطر واحد باشد. سرابون. (یادداشت مؤلف) :
زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی
مغکلاهی مغرویی دیرآب و دورافشاره ای.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آنکه بیانی نیکو دارد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نیک نام، (ناظم الاطباء) : بدنام نشوید و همگان نیکونام مانید، (تاریخ بیهقی ص 359)،
داد دختر به محرمی پیغام
تا بگوید به شاه نیکونام،
نظامی،
چه باید طبع را بدرام کردن
دو نیکونام را بدنام کردن،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیک انجام
تصویر نیک انجام
آنکه پایان کارش خوب باشد: خوش عاقبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو نام
تصویر نیکو نام
آنکه نامش بخوبی مشهور است: خوش نام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک انجام
تصویر نیک انجام
خوش عاقبت
فرهنگ فارسی معین