هنگام ظهر، میان روز، وسط روز، ظهر، نیمه ای از روز، کنایه از جنوب، در موسیقی از الحان سی گانه باربد، برای مثال چو گفتی نیمروز مجلس افروز / خرد بیخود بدی تا نیمۀ روز (نظامی۱۴ - ۱۰۸)
هنگام ظهر، میان روز، وسط روز، ظهر، نیمه ای از روز، کنایه از جنوب، در موسیقی از الحان سی گانه باربد، برای مِثال چو گفتی نیمروز مجلس افروز / خِرَد بیخود بُدی تا نیمۀ روز (نظامی۱۴ - ۱۰۸)
نوروز. (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان) (منتهی الارب) (جهانگیری). معرب نوروز است. رجوع به نوروز در این لغت نامه و نیز رجوع به المعرب جوالیقی ج 1 ص 340 و الجماهر ص 53 و دزی ج 6 ص 742 شود: روز نیروز ساعت دوم... از ابرشتجان بیرون آمد. (تاریخ قم ص 243)
نوروز. (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان) (منتهی الارب) (جهانگیری). معرب نوروز است. رجوع به نوروز در این لغت نامه و نیز رجوع به المعرب جوالیقی ج 1 ص 340 و الجماهر ص 53 و دزی ج 6 ص 742 شود: روز نیروز ساعت دوم... از ابرشتجان بیرون آمد. (تاریخ قم ص 243)
عنوانی که به سیستان می دادند، (فرهنگ لغات شاهنامه)، زابل، (جهانگیری) ولایت سیستان، (برهان قاطع) (آنندراج) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (از جهانگیری) (رشیدی) (معجم البلدان) : همان نیمروز از تو خالی مباد که چون تو ندیده ست گیتی به یاد، فردوسی، سوی نیمروز آمد از راه بست همه روی گیتی ز دشمن بشست، فردوسی، چوآمد به نزدیکی نیمروز خبر شد به سالار گیتی فروز، فردوسی، نیمروز امروز از خواجه و از گوهر او بیش از آن نازد کز سام یل و رستم زر، فرخی، نه خرد ولایتی است خراسان و هندوستان و سند و نیمروز و خوارزم، (تاریخ بیهقی)، اما در نیم روز دو قول گویند: یکی آنکه خسروان را در سالی یک روز مظالم بودی که داوری یک ساله را مظالم کردندی، آن همه جهانیان به نیمروز راست گشتی و مظلومان سیستان را جداگانه نیم روز بایستی و بوالفرج بغدادی گوید نه چنین است اما حکمای عالم جهان را بخشش کردند بر برآمدن و فروشدن خورشید به نیمروز و حد آن چنان باشد که از سوی مشرق در آنجا که خورشید به کوتاه ترین روزی برآید و از سوی مغرب از آنجا که خورشید به درازترین روزی فروشود و این علم به حساب معلوم گردد، (تاریخ سیستان) (یادداشت مؤلف)، و این جمله را به چهار قسمت کرده اند خراسان و ایران و نیم روز و باختر، هرچه حد شمال است باختر گویند و هرچه حد جنوب است نیمروز گویند ... (تاریخ سیستان)، ما را یارگی نباشد که اندر پیش سواران ملک نیمروز به میدان اندر شویم، (تاریخ سیستان)، ور به خرابی فتد از مملکت گرسنه خسبد ملک نیمروز، سعدی
عنوانی که به سیستان می دادند، (فرهنگ لغات شاهنامه)، زابل، (جهانگیری) ولایت سیستان، (برهان قاطع) (آنندراج) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (از جهانگیری) (رشیدی) (معجم البلدان) : همان نیمروز از تو خالی مباد که چون تو ندیده ست گیتی به یاد، فردوسی، سوی نیمروز آمد از راه بست همه روی گیتی ز دشمن بشست، فردوسی، چوآمد به نزدیکی نیمروز خبر شد به سالار گیتی فروز، فردوسی، نیمروز امروز از خواجه و از گوهر او بیش از آن نازد کز سام یل و رستم زر، فرخی، نه خرد ولایتی است خراسان و هندوستان و سند و نیمروز و خوارزم، (تاریخ بیهقی)، اما در نیم روز دو قول گویند: یکی آنکه خسروان را در سالی یک روز مظالم بودی که داوری یک ساله را مظالم کردندی، آن همه جهانیان به نیمروز راست گشتی و مظلومان سیستان را جداگانه نیم روز بایستی و بوالفرج بغدادی گوید نه چنین است اما حکمای عالم جهان را بخشش کردند بر برآمدن و فروشدن خورشید به نیمروز و حد آن چنان باشد که از سوی مشرق در آنجا که خورشید به کوتاه ترین روزی برآید و از سوی مغرب از آنجا که خورشید به درازترین روزی فروشود و این علم به حساب معلوم گردد، (تاریخ سیستان) (یادداشت مؤلف)، و این جمله را به چهار قسمت کرده اند خراسان و ایران و نیم روز و باختر، هرچه حد شمال است باختر گویند و هرچه حد جنوب است نیمروز گویند ... (تاریخ سیستان)، ما را یارگی نباشد که اندر پیش سواران ملک نیمروز به میدان اندر شویم، (تاریخ سیستان)، ور به خرابی فتد از مملکت گرسنه خسبد ملک نیمروز، سعدی
سعید، سعادتمند، خوشبخت، نیک اختر: جهاندار نیک اختر نیک روز شما را سپرد آن زمان نیمروز، فردوسی، دگر آتش ز جام می فروزان نشاط او چو بخت نیک روزان، فخرالدین اسعد، یافتستی روزگار امروز کن خویشتن را نیک روز و نیک فال، ناصرخسرو، بدان را نیک دارید ای عزیزان که خوبان خود عزیز و نیک روزند، سعدی، یکی گفتش ای خسرو نیک روز ز دیبای چینی قبائی بدوز، سعدی
سعید، سعادتمند، خوشبخت، نیک اختر: جهاندار نیک اختر نیک روز شما را سپرد آن زمان نیمروز، فردوسی، دگر آتش ز جام می فروزان نشاط او چو بخت نیک روزان، فخرالدین اسعد، یافتستی روزگار امروز کن خویشتن را نیک روز و نیک فال، ناصرخسرو، بدان را نیک دارید ای عزیزان که خوبان خود عزیز و نیک روزند، سعدی، یکی گفتش ای خسرو نیک روز ز دیبای چینی قبائی بدوز، سعدی