جدول جو
جدول جو

معنی نیطل - جستجوی لغت در جدول جو

نیطل
(طِ)
نیطل. رجوع به نیطل شود
لغت نامه دهخدا
نیطل
(طَ)
نیطل. رجوع به نیطل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیل
تصویر نیل
رسیدن به مطلوب، به دست آوردن مطلوب، رسیدن به مراد و مقصود خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکل
تصویر نیکل
فلزی نقره ای رنگ، سخت، چکش خور، صیقل پذیر و دیرگداز برای که ساختن ظروف و پوشاندن فلزات و فسادناپذیر کردن آن ها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیل
تصویر نیل
گیاهی با برگ های شبیه برگ اقاقیا، شاخ و برگ به هم پیچیده و گل های سرخ خوشه ای که از مادۀ به دست آمده از شاخه های آن در رنگرزی و نقاشی استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(نَیْ یِ)
چاه که از جوانبش آب در میان آید و از تک برنزهد. (منتهی الارب). چشمۀ جوشنده در چاه پیش از آنکه چاه به قعر رسد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پوست دانۀانگور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قشر عنب. (المنجد)، آنچه برآید از زبیب تر نهادۀ افشرده. (منتهی الارب) (آنندراج). شیرۀ تفالۀ مویز، یعنی آبی که به روی مویز فشرده شده و شیره گرفته شده ریزند و دوباره شیرۀ آن را بگیرند. (ناظم الاطباء). شیره ای که از مویز نقیع بعد از سلاف گیرند. (ازالمنجد)،
{{مصدر}} فشردن انگور را. (آنندراج). افشردن می را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نطل الخمر: عصرها. (اقرب الموارد)، نطول (آبی که داروها در آن طبخ شده است) را در کوزه کرده اندک اندک بر سر علیل چکاندن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نطول شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بقیۀ شراب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). باقی مانده از شراب. (ناظم الاطباء) ، شیر کم. لبن قلیل. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ)
جمع نیطل است. رجوع به نیطل شود، جمع ناطل است. رجوع به ناطل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ یَ)
دریای نیطش، دریای نیطش در زمان ما به دریای قرم و بحر اسود معروف است. (از ترجمه تقویم البلدان ص 42). رجوع به دریای سیاه شود
لغت نامه دهخدا
(نَیْ یِ طَ)
شتر که با خواروبار آورندگان فرستند تا خواروبار آرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج. در15هزارگزی شمال شرقی رزاب و 15هزارگزی جنوب جادۀ سنندج به مریوان، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 170 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات، گردو، لبنیات، مختصر توتون و شغل اهالی زراعت، گله داری و زغال فروشی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ناطل. پیمانه ای که بدان شراب سنجند. (از اقرب الموارد). پیالۀ خردی که خمار بدان شراب نمونه کند. القدح الصغیر الذی یری الخمار به النموذج. نطیل. (معجم متن اللغه). پیمانۀ خمر. (مهذب الاسماء). ج، نیاطل
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نام وزنه ای. (ناظم الاطباء). وزنی معادل هفت درهم. (مفاتیح). دو استار. (یادداشت مؤلف). دو اوقیه. (یادداشت مؤلف) ، نام ماهی از ماههای عرب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
یک آشام از آب و شیر و شیره. (منتهی الارب) (آنندراج). یک آشام از آب و شیر و شراب. (ناظم الاطباء). جرعه ای از آب و شیر و شراب. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، فضله ای که در پیاله باقی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه در پیمانه باقی می ماند. (ناظم الاطباء). الفضله تبقی فی الاناء. (معجم متن اللغه). آن مقدار از شراب که در پیمانه باقی ماند. (المرصع). ته گیلاس. ته پیاله، خمر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). خمر. می. (ناظم الاطباء) ، پیالۀ شراب. (منتهی الارب) (آنندراج). پیمانۀ شراب. (ناظم الاطباء). پیمانه، یا پیمانۀ مخصوص شراب. (معجم متن اللغه). کوزه ای که شراب بدان پیمایند. کوز تکال به الخمر. (اقرب الموارد). پیمانۀ خمر. (مهذب الاسماء). پیمانه. (زمخشری) ، شی ٔ قلیل. (معجم متن اللغه) : ماظفرت بناطل، چیزی دست یاب نشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). ما فی الدار ناطل، شی ٔ یسیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ طَ)
نام بلاد ماوراءالنهر است از بخارا و سمرقند و خجند و مابین اینها. (معجم البلدان) ، اهل طخرستان، قومی از ترک و خلج. (منتهی الارب) (آنندراج) ، قومی از هند که ایشان را شوکت و منزلتی بود. هیاطل و هیاطله مانند آن است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ طَ)
روباه. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ثعلب. (اقرب الموارد) ، گروهی اندک از مردم که با آنها غزا نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
سگ نر، گربۀ نر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از توابع کجور بخش مرکزی شهرستان نوشهر. در 6هزارگزی جنوب غربی کجور، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 225 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه محلی، محصولش غلات و ارزن، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
از ’اطل’، خاصره. (از بحر الجواهر). تهیگاه. ج، ایاطیل. (آنندراج). تهیگاه مردم و آن اسب. ج، ایاطیل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
بلده ای است بر فرات بین بغداد و کوفه، ... اصل آن نهری بود که حجاج در آن مکان حفر کرد و مخرج آن از فرات بود و آن را نیل مصر نامید و بر آن قرای بسیار است، (از ابن خلکان ج 1)، شهرکی است در سواد کوفه در نزدیکی حله که یزید آن را بنا کرده نهری که از فرات عظمی منشعب می شود از بین این شهر می گذرد واین را حجاج بن یوسف احداث کرده و نام نیل مصر را به وی داده و آن عمودی است که دو قوس دارد، فاضل آب در زیر نعمانیه به دجله داخل شود، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
گربه. (منتهی الارب). سنّور. (اقرب الموارد) ، درختان انبوه و درهم. (از منتهی الارب ذیل غطل). درختان و گیاهان درهم و انبوه. (از اقرب الموارد). صاحب منتهی الارب و تاج العروس غیطل را به این معنی جمع غیطله آورده اند. رجوع به غیطله شود، غیطل الضحی، آخر چاشت، یعنی آنگاه که خورشید در مشرق بشکل بودن وی در مغرب باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ غیطله. بمعنی درختان انبوه درهم. (منتهی الارب) (تاج العروس). رجوع به غیطل شود
لغت نامه دهخدا
(دِ / نَ دِ)
کابوس. سکاچه، یا چیزی است مثل آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بختک. فرنجک. جاثوم. عبدالجنه. نیدلان. ضاغوط. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بلا. رنج. (ناظم الاطباء). داهیه. (اقرب الموارد) ، کار سترگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امر جسیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فلزیست نقره یی رنگ و براق از خانواده آهن و بسیار صیقل پذیر. وزن مخصوص آن در حدود 8، 8 و وزن اتمی آن قریب 58 است و در حدود 1451 درجه حرارت ذوب میشود. کاملا چکش خوار و قابلیت تورق و مفتول شدن آن زیاد است بحدی که میتوان ازان مفتولهایی بقطر 100، 1 میلی متر و ورقه هایی بضخامت 100، 2 میلی متر تهیه کرد. این فلز در سال 1771 میلادی به وسیله کرنستد سوئدی کشف شد، نیکل مانند آهن بوسیله آهن ربا جذب میشود (ولی این خاصیت را کمتر از آهن دارد)، نیکل در برابر عوامل خارجی بهتر از آهن مقاومت میکند. اکسیژن هوای خشک برنیکل اثری نداردوبکمک رطوبت هم بکندی برآن اثر میکند. بهمین مناسبت نیکل برای حفظ فولاد از زنگ در فولاد سازی بکار میرود. در حرارت قرمز هم بر عکس آهن تنها سطح آن اکسید میشود. از اسیدها جوهر نمک و جوهر گوگرد بسختزی با نیکل ترکیب میگردند و برعکس جوهر شوره به آسانی با آن ترکیب میشود. مهمترین نمکهای نیکل که در همه آنها نیکل دو ظرفیتی است سولفات نیکل و نتیرات نیکل و کلرو نیکل است که همه با 6 ملکول آب متبلور میشوند. نیکل در برابر بازها بخوبی مقاومت میکند و از اینرو بوته های نیکل در آزمایشگاه برای گرم کردن قلیاها بکار میبرند. نمکهای نیکل اگر خشک باشند زرد رنگ هستند و با سولفور آمونیوم رسوب سیاه سولفور نیکل میدهند که تنها در اسید حل میشود (یکی از طرق شاسایی نمکهای نیکل)، نیکل را برای سکه زدن پشیز بکار میبرند و برای ساختن گلوله های توپ و بمب ها نیز استعمال میشود. بعلاوه از آن برای آب نیکل کاری استفاده میکنند (ملحی که جهت آب نیکل کاری بکار میرود سولفات مضاعف نیکل و آمونیوم است، مسکوکی است برابر 5 سنت معمول در ایالات متحده امریکا
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در فرهنگ معین آمده و از آن روی که کجایی بودن آن آشکار نگردیده ناگزیر باید آن را چنین نوشت: فیتل از گیاهان و شاید فیظل گیاهی است از تیره چتریان که علفی و پایااست و گلهایش بشکل گل حویج است و در سراسر مناطق معتدل افریقا و اروپا و آسیا می روید و در طب عوام به عنوان مدر و مقوی مصرف می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیل
تصویر نیل
مطلوب را بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیطل
تصویر غیطل
گلپر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیطل
تصویر عیطل
خوش گردن دراز گردن: زن، خوشه پر شکوفه خرمای نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیطل
تصویر خیطل
گربه از جانوران گربه نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایطل
تصویر ایطل
تهیگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکل
تصویر نیکل
((کِ))
فلزی است نقره ای رنگ و براق از خانواده آهن و بسیار صیقل پذیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیل
تصویر نیل
((نَ یا نِ))
رسیدن به مطلوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیل
تصویر نیل
ماده ای است آبی رنگ که از برگ انواع درختچه نیل به دست می آید، درختچه ای است از تیره پروانه واران، دارای برگ های مرکب و گل های قرمز یا صورتی، بیشتر به منظوراستفاده ماده آبی رنگ از برگ آن ها کشت می شود
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان کجور
فرهنگ گویش مازندرانی