نیکوکردار. نکوکار. نکوفعل. نیکوعمل: نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب نکونهاد و نکوطلعت و نکوکردار. فرخی. بدین کریمی و آزادگی که داند بود مگر امیر نکوسیرت نکوکردار. فرخی. چو دیدم روی خوبش سجده کردم بحمداﷲ نکوکردارم امشب. حافظ
نیکوکردار. نکوکار. نکوفعل. نیکوعمل: نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب نکونهاد و نکوطلعت و نکوکردار. فرخی. بدین کریمی و آزادگی که داند بود مگر امیر نکوسیرت نکوکردار. فرخی. چو دیدم روی خوبش سجده کردم بحمداﷲ نکوکردارم امشب. حافظ
محسن. نیکوکار. نکوکردار: شادمان باد و به همت برساد آن نکوعادت نیکوکردار. فرخی. پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت. (تاریخ بیهقی ص 93). این میزانی است که نیکوکردار و بدکردار را بدان بسنجند. (تاریخ بیهقی)
محسن. نیکوکار. نکوکردار: شادمان باد و به همت برساد آن نکوعادت نیکوکردار. فرخی. پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت. (تاریخ بیهقی ص 93). این میزانی است که نیکوکردار و بدکردار را بدان بسنجند. (تاریخ بیهقی)
نیکوکاری. حسن عمل. (یادداشت مؤلف). خیر. خیررسانی. کار نیک کردن. عمل نکوکار: یکی راه بی باکی و پربدی دگر ره نکوکاری و بخردی. فردوسی. دل مردم به نکو کار توان برد ز راه بر نکوکاری هرگز نکند خلق زیان. فرخی. زهی اندر جهانداری و بیداری چو افریدون زهی اندر نکوکاری و هشیاری چو نوشروان. فرخی. به رنج است آن کش هنرها مه است نکوکاری و نیکنامی به است. اسدی. نکوکاری ارچه بر خوشخوئی است بسی جای زشتی به از نیکوئی است. اسدی. و خود را به نکوکاری به مردمان بنمای. (منتخب قابوسنامه ص 24). ای خنک آنکو نکوکاری کند زور را بگذارد و زاری کند. مولوی. نیاید نکوکاری از بدرگان محال است دوزندگی از سگان. سعدی. نکوکاری از مردم نیک رای یکی را به ده می نویسد خدای. سعدی. شکوه و لشکر و جاه وجلال و مالت هست ولی به کار نیاید بجز نکوکاری. سعدی. برجای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند. حافظ
نیکوکاری. حسن عمل. (یادداشت مؤلف). خیر. خیررسانی. کار نیک کردن. عمل نکوکار: یکی راه بی باکی و پربدی دگر ره نکوکاری و بخردی. فردوسی. دل مردم به نکو کار توان برد ز راه بر نکوکاری هرگز نکند خلق زیان. فرخی. زهی اندر جهانداری و بیداری چو افریدون زهی اندر نکوکاری و هشیاری چو نوشروان. فرخی. به رنج است آن کش هنرها مه است نکوکاری و نیکنامی به است. اسدی. نکوکاری ارچه بر خوشخوئی است بسی جای زشتی به از نیکوئی است. اسدی. و خود را به نکوکاری به مردمان بنمای. (منتخب قابوسنامه ص 24). ای خنک آنکو نکوکاری کند زور را بگذارد و زاری کند. مولوی. نیاید نکوکاری از بدرگان محال است دوزندگی از سگان. سعدی. نکوکاری از مردم نیک رای یکی را به ده می نویسد خدای. سعدی. شکوه و لشکر و جاه وجلال و مالت هست ولی به کار نیاید بجز نکوکاری. سعدی. برجای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند. حافظ