جدول جو
جدول جو

معنی نکومخبر - جستجوی لغت در جدول جو

نکومخبر(نِ مَ بَ)
نکونهاد. نیک باطن:
دی همی آمد از بر سلطان
آن نکومنظر نکومخبر.
فرخی.
یمین دولت محمود شهریار جهان
خدایگان نکومنظر و نکومخبر.
فرخی.
شاد باش ای کریم بی همتا
ای نکومنظر و نکومخبر.
فرخی.
خدای مهر نبوت نمود باز به خلق
از آن رسول نکومخبر نکومنظر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ مَ بَ)
صفت نکومخبر. نیکومخبری. نکونیتی. رجوع به نکومخبر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
نکومخبر. نیکوسیرت:
هم میر نیکومنظری هم شاه نیکومخبری
بر منظر و بر مخبر تو آفرین باد آفرین.
فرخی.
شادمان باد و به هرکام که دارد برساد
آن نکوخوی نکومنظر نیکومخبر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ ظَ)
نکودیدار. که ظاهرو قیافه ای خوش و مطبوع و پسندیده دارد:
دی همی آمد از بر سلطان
آن نکومنظر نکومخبر.
فرخی.
یمین دولت محمود شهریار جهان
خدایگان نکومنظر و نکومخبر.
فرخی.
شادمان باد و به هر کام که دارد برساد
آن نکوخوی نکومنظر نیکومخبر.
فرخی.
خدای مهر نبوت نمود باز به خلق
از آن رسول نکومخبر نکومنظر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نِمَ رَ)
نکومحضر. خوش برخورد. خوش معاشرت
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ ضَ)
خوش برخورد. خوش روی. نکومشرب. خوش محضر. نیکومحضر:
بداده ست داد از تن خویشتن
چو نیکودلان و نکومحضران.
منوچهری.
تو با هوش و رای از نکومحضران چون
همی برنگیری نکومحضری را.
ناصرخسرو.
یکی متفق بود بر منکری
گذر کرد بر وی نکومحضری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نِ اَ تَ)
سعید. (یادداشت مؤلف). نیک اختر. نیک بخت. نکوبخت. خوش طالع. بختیار
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
نیکومخبر بودن
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
نکومخبر. نیک سریرت. خوش باطن. خوش ذات
لغت نامه دهخدا