عبدالله (ملا...). مؤلف صبح گلشن این بیت را از او نقل کرده است: شبی که داغ تو سوزم به دل چنان خواهم که همچو شمع شود زندگی تمام مرا. رجوع به صبح گلشن ص 539 شود
عبدالله (ملا...). مؤلف صبح گلشن این بیت را از او نقل کرده است: شبی که داغ تو سوزم به دل چنان خواهم که همچو شمع شود زندگی تمام مرا. رجوع به صبح گلشن ص 539 شود
بوی دهان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). نکهه: همانا که برزد یکی تیز دم شهنشاه از آن دم زدن شد دژم بپیچید و در جامه زو سر بتافت که از نکهتش بوی ناخوب یافت. فردوسی. ، بوی خوش دهان. رجوع به نکهه شود: بوید به سحرگاهان از شوق به ناگاهان چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل. منوچهری. فکر و نطقش چو نکهت لب دوست ز آتش تر گلاب می چکدش. خاقانی. نکهت حوراست یا صفای صفاهان جبهت جوزاست یا لقای صفاهان. خاقانی. باد بهشت می گذرد یا نسیم صبح یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است. سعدی. ، بوی خوش. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). نکهه: شمۀ خلق تو هست آنک او را نکهت عنبر و ند نیست ندید. سوزنی. نکهت جام صبوحی چون دم صبح از تری عطسۀ مشکین ز مغز آسمان انگیخته. خاقانی. نکهت خویش ز عشق مشک فشان از فقاع شیبت مویش به صبح برف نمای از سداب. خاقانی. نکهت کام صراحی چو دم مجمر عید زو بخور فلک جان شکر آمیخته اند. خاقانی. ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر. حافظ. صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری به یادگار بمانی که بوی او داری. حافظ. بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت خیزد از صحرای ایذج نافۀ مشک ختن. حافظ
بوی دهان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). نکهه: همانا که برزد یکی تیز دم شهنشاه از آن دم زدن شد دژم بپیچید و در جامه زو سر بتافت که از نکهتش بوی ناخوب یافت. فردوسی. ، بوی خوش دهان. رجوع به نکهه شود: بوید به سحرگاهان از شوق به ناگاهان چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل. منوچهری. فکر و نطقش چو نکهت لب دوست ز آتش تر گلاب می چکدش. خاقانی. نکهت حوراست یا صفای صفاهان جبهت جوزاست یا لقای صفاهان. خاقانی. باد بهشت می گذرد یا نسیم صبح یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است. سعدی. ، بوی خوش. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). نکهه: شمۀ خلق تو هست آنک او را نکهت عنبر و ند نیست ندید. سوزنی. نکهت جام صبوحی چون دم صبح از تری عطسۀ مشکین ز مغز آسمان انگیخته. خاقانی. نکهت خویش ز عشق مشک فشان از فقاع شیبت مویش به صبح برف نمای از سداب. خاقانی. نکهت کام صراحی چو دم مجمر عید زو بخور فلک جان شکر آمیخته اند. خاقانی. ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر. حافظ. صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری به یادگار بمانی که بوی او داری. حافظ. بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت خیزد از صحرای ایذج نافۀ مشک ختن. حافظ
خواجه نزهت، نورالله کشمیری. از پارسی گویان هند و از شاگردان میرزا عبدالغنی کشمیری است. به سال 1140 هجری قمری درگذشت. او راست: دویدم تا به تحصیل کمال از دوربینی ها چو پروین صاحب خرمن شدم از خوشه چینی ها. (از صبح گلشن ص 416). و رجوع به فرهنگ سخنوران ص 600 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4574 شود میرزا نزهت، نعیم دامغانی. این بیت را مؤلف تذکرۀ روز روشن به نام او ثبت کرده است: صباجائی که بردارد نقاب از روی زیبایش پر پروانه دست شمع گردد در تماشایش. رجوع به تذکرۀ روز روشن ص 815 شود
خواجه نزهت، نورالله کشمیری. از پارسی گویان هند و از شاگردان میرزا عبدالغنی کشمیری است. به سال 1140 هجری قمری درگذشت. او راست: دویدم تا به تحصیل کمال از دوربینی ها چو پروین صاحب خرمن شدم از خوشه چینی ها. (از صبح گلشن ص 416). و رجوع به فرهنگ سخنوران ص 600 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4574 شود میرزا نزهت، نعیم دامغانی. این بیت را مؤلف تذکرۀ روز روشن به نام او ثبت کرده است: صباجائی که بردارد نقاب از روی زیبایش پر پروانه دست شمع گردد در تماشایش. رجوع به تذکرۀ روز روشن ص 815 شود
بوی دهان. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج ازکنزاللغات و صراح) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد) ، بوی خوش. (آنندراج). رجوع به نکهت شود، اسم است از نکه. (از متن اللغه). یک بار تنفس کردن با بینی. (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به نکه شود
بوی دهان. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج ازکنزاللغات و صراح) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد) ، بوی خوش. (آنندراج). رجوع به نکهت شود، اسم است از نَکْه. (از متن اللغه). یک بار تنفس کردن با بینی. (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به نَکْه شود
جمع واژۀ نکته، به معنی خجک. (آنندراج). رجوع به نکته شود، نکته ها و اندیشه ها و لطیفه ها و مطالب دقیقه و رموز و علامات پنهانی. (ناظم الاطباء). رجوع به نکته شود
جَمعِ واژۀ نکته، به معنی خجک. (آنندراج). رجوع به نکته شود، نکته ها و اندیشه ها و لطیفه ها و مطالب دقیقه و رموز و علامات پنهانی. (ناظم الاطباء). رجوع به نکته شود
نکته. خجک. (آنندراج) (منتهی الارب). نقطه. (جهانگیری) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). خال. لک. لکه. (یادداشت مؤلف) : چون گناهی کند نکته ای سیاه بر دلش افتد. (تفسیر ابوالفتوح رازی). نکته هرجا غلط افتاد مکیدن ادب است. ؟ ، سخن پاکیزه که پوشیده باشد یعنی هرکس آن را نداند. (غیاث اللغات). مسألۀ لطیفی که با دقت نظر و امعان فکر کشف و ادراک شود. (از تعریفات). موضوع دقیق و مهم که دریافتن آن محتاج دقت باشد: ای نکتۀ مروت را معنی ای نامۀ سخاوت را عنوان. فرخی. تنها پیش رفت، خلوتی خواست و این نکته بازگفت. (تاریخ بیهقی ص 223). منم در سخن مالک الملک معنی ملک سرّ این نکته نیکو شناسد. خاقانی. حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید از شافعی مپرسید امثال این مسائل. حافظ. ، سخن پاکیزه و باریک و بکر. (آنندراج). دقیقه. سخن دلنشین. (از صراح). مضمون لطیف و دقیق نادره: اگر او هفت سخن با تو بگوید به مثل زآن تو را نکته برون آید بیش از هفتاد. فرخی. سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 237). این قصه های دراز از نوادری و نکته ای و عبرتی خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 190). از بدان بد شوی ز نیکان نیک داند این نکته آنکه هشیار است. ناصرخسرو. بشنو این نکته را که سخت نکوست مار به دشمنت که نادان دوست. سنائی. اکنون نکته ای چند از سخنان منصور ایراد کرده آید. (کلیله و دمنه). نکتۀ او دانه و ارواح است مرغ دانه زی مرغان صحرائی فرست. خاقانی. نکتۀ دوشیزۀ من حرز روح است از صفت خاطر آبستن من نور عقل است از صفا. خاقانی. مالک الملک سخن خاقانیم کز گنج نطق دخل صد خاقان بود یک نکتۀ غرای من. خاقانی. نکتۀ حکمتش ثمره ای از شاخۀ طوبی و بذلۀ سخنش شکوفه ای از روضۀ خلد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 247). نکته نگه دار ببین چون بود نکته که سنجیده و موزون بود. نظامی. زیرکان راه عیش می رفتند نکته های لطیف می گفتند. نظامی. ور سخن کش یابم آن دم زن به مزد می گریزد نکته ها از دل چو دزد. مولوی. غفلت و بی دردیت فکر آورد در خیالت نکتۀ بکر آورد. مولوی. سخن های لطیف می گوید و نکته های غریب از او می شنوند. (گلستان). گفت این لطیفه بدیع آوردی و این نکته غریب گفتی. (گلستان). هر نکته ای که گفتم در وصف آن شمایل هرکس شنید گفتا ﷲ درﱡ قائل. حافظ. یزدان به نبی گفته که در عسر بود یسر وین نکته بر نفس سلیم است مسلم. قاآنی. ، ایراد. رجوع به نکته گیر و نکته گیری شود: هرچه عاشق کند خدا کرده ست نکته بر عاشقان خطا باشد. شیخ العارفین (ازآنندراج). - نکته گرفتن، ایرادگرفتن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). اعتراض کردن. (فرهنگ فارسی معین) : بدان عارض کز او چشم آب گیرد ز تری نکته بر مهتاب گیرد. نظامی. نکته گیری به کار نکته شگفت بر حدیثی هزار نکته گرفت. نظامی. گر بر سر نفس خود امیری مردی بر کور و کر ار نکته نگیری مردی. پوریای ولی. صوفی چو تو رسم رهروان می دانی بر مردم رند نکته بسیار مگیر. حافظ. سپیده دم که صبا بوی لطف جان گیرد چمن ز لطف هوا نکته بر جنان گیرد. حافظ. ، شرط. صفت. دقیقه. رمز: بجز شکردهنی نکته هاست خوبی را به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی. حافظ. هزار نکتۀ باریکتر ز مو اینجاست نه هرکه سر بتراشد قلندری داند. حافظ. ، کنایه. اشاره. رمز. سرّ. سخن سربسته: یک نکته هم از باب شتر لایق حال است تا بنده بر آن نکته حکایت به سر آرد. اثیر اخسیکتی. آن نکته یاد کن که در آن قطعه گفته ای کآتش دهم به روح طبیعی به جای نان. خاقانی. بشنو این نکته که خاقانی گفت کاو به میزان سخن یک درم است. خاقانی. به هر نکته که خسرو ساز می داد جوابش هم به نکته بازمی داد. نظامی. به یک اندیشه راه بنمائی به یکی نکته کار بگشائی. نظامی. در این نکته ای هست اگر بشنوی. سعدی. ، نشانی راگویند که به زدن سر انگشت یا سر چوب بر زمین پدید آید. (جهانگیری)
نکته. خجک. (آنندراج) (منتهی الارب). نقطه. (جهانگیری) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). خال. لک. لکه. (یادداشت مؤلف) : چون گناهی کند نکته ای سیاه بر دلش افتد. (تفسیر ابوالفتوح رازی). نکته هرجا غلط افتاد مکیدن ادب است. ؟ ، سخن پاکیزه که پوشیده باشد یعنی هرکس آن را نداند. (غیاث اللغات). مسألۀ لطیفی که با دقت نظر و امعان فکر کشف و ادراک شود. (از تعریفات). موضوع دقیق و مهم که دریافتن آن محتاج دقت باشد: ای نکتۀ مروت را معنی ای نامۀ سخاوت را عنوان. فرخی. تنها پیش رفت، خلوتی خواست و این نکته بازگفت. (تاریخ بیهقی ص 223). منم در سخن مالک الملک معنی ملک سِرّ این نکته نیکو شناسد. خاقانی. حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید از شافعی مپرسید امثال این مسائل. حافظ. ، سخن پاکیزه و باریک و بکر. (آنندراج). دقیقه. سخن دلنشین. (از صراح). مضمون لطیف و دقیق نادره: اگر او هفت سخن با تو بگوید به مثل زآن تو را نکته برون آید بیش از هفتاد. فرخی. سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 237). این قصه های دراز از نوادری و نکته ای و عبرتی خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 190). از بدان بد شوی ز نیکان نیک داند این نکته آنکه هشیار است. ناصرخسرو. بشنو این نکته را که سخت نکوست مار به دشمنت که نادان دوست. سنائی. اکنون نکته ای چند از سخنان منصور ایراد کرده آید. (کلیله و دمنه). نکتۀ او دانه و ارواح است مرغ دانه زی مرغان صحرائی فرست. خاقانی. نکتۀ دوشیزۀ من حرز روح است از صفت خاطر آبستن من نور عقل است از صفا. خاقانی. مالک الملک سخن خاقانیم کز گنج نطق دخل صد خاقان بود یک نکتۀ غرای من. خاقانی. نکتۀ حکمتش ثمره ای از شاخۀ طوبی و بذلۀ سخنش شکوفه ای از روضۀ خلد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 247). نکته نگه دار ببین چون بود نکته که سنجیده و موزون بود. نظامی. زیرکان راه عیش می رفتند نکته های لطیف می گفتند. نظامی. ور سخن کُش یابم آن دم زن به مزد می گریزد نکته ها از دل چو دزد. مولوی. غفلت و بی دردیت فکر آورد در خیالت نکتۀ بکر آورد. مولوی. سخن های لطیف می گوید و نکته های غریب از او می شنوند. (گلستان). گفت این لطیفه بدیع آوردی و این نکته غریب گفتی. (گلستان). هر نکته ای که گفتم در وصف آن شمایل هرکس شنید گفتا ﷲ دَرﱡ قائل. حافظ. یزدان به نبی گفته که در عسر بود یسر وین نکته بر نفس سلیم است مسلم. قاآنی. ، ایراد. رجوع به نکته گیر و نکته گیری شود: هرچه عاشق کند خدا کرده ست نکته بر عاشقان خطا باشد. شیخ العارفین (ازآنندراج). - نکته گرفتن، ایرادگرفتن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). اعتراض کردن. (فرهنگ فارسی معین) : بدان عارض کز او چشم آب گیرد ز تری نکته بر مهتاب گیرد. نظامی. نکته گیری به کار نکته شگفت بر حدیثی هزار نکته گرفت. نظامی. گر بر سر نفس خود امیری مردی بر کور و کر ار نکته نگیری مردی. پوریای ولی. صوفی چو تو رسم رهروان می دانی بر مردم رند نکته بسیار مگیر. حافظ. سپیده دم که صبا بوی لطف جان گیرد چمن ز لطف هوا نکته بر جنان گیرد. حافظ. ، شرط. صفت. دقیقه. رمز: بجز شکردهنی نکته هاست خوبی را به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی. حافظ. هزار نکتۀ باریکتر ز مو اینجاست نه هرکه سر بتراشد قلندری داند. حافظ. ، کنایه. اشاره. رمز. سِرّ. سخن سربسته: یک نکته هم از باب شتر لایق حال است تا بنده بر آن نکته حکایت به سر آرد. اثیر اخسیکتی. آن نکته یاد کن که در آن قطعه گفته ای کآتش دهم به روح طبیعی به جای نان. خاقانی. بشنو این نکته که خاقانی گفت کاو به میزان سخن یک درم است. خاقانی. به هر نکته که خسرو ساز می داد جوابش هم به نکته بازمی داد. نظامی. به یک اندیشه راه بنمائی به یکی نکته کار بگشائی. نظامی. در این نکته ای هست اگر بشنوی. سعدی. ، نشانی راگویند که به زدن سر انگشت یا سر چوب بر زمین پدید آید. (جهانگیری)
نقطۀ سیاه بر سفیدی وگفته اند نقطۀ سپید بر چیز سیاه، نشانی که براثر نکت (زدن سر انگشت یا سر چوب بر زمین) در آن پدید آید، زنگ که بر آئینه و شمشیر پیدا شود، مسألۀ دقیقی که با دقت نظر و امعان فکر دریافته شود. ج، نکت، نکات. (از اقرب الموارد). در تمام معانی رجوع به نکته شود
نقطۀ سیاه بر سفیدی وگفته اند نقطۀ سپید بر چیز سیاه، نشانی که براثر نَکْت (زدن سر انگشت یا سر چوب بر زمین) در آن پدید آید، زنگ که بر آئینه و شمشیر پیدا شود، مسألۀ دقیقی که با دقت نظر و امعان فکر دریافته شود. ج، نُکَت، نِکات. (از اقرب الموارد). در تمام معانی رجوع به نکته شود
جمع نکته، از ریشه پارسی ک نکته ها خجک ها دیل ها جمع نکته. توضیح جمع} نکته {مانند} نقاط {اغلب (در تداول) بضم نون خوانده میشود ولی (در اصل) بکسر آن است. فیو می گوید: النکته فی الشی کالنقطه وال، جمع نکت و نکات مثل برمه و برم و برام و نکات بالضم عامی
جمع نکته، از ریشه پارسی ک نکته ها خجک ها دیل ها جمع نکته. توضیح جمع} نکته {مانند} نقاط {اغلب (در تداول) بضم نون خوانده میشود ولی (در اصل) بکسر آن است. فیو می گوید: النکته فی الشی کالنقطه وال، جمع نکت و نکات مثل برمه و برم و برام و نکات بالضم عامی
جمع نکته، از ریشه پارسی ک نکته ها خجک ها دیل ها جمع نکته: باید که هر روز مسرعی با ملطفه از آن تو بمن رسد و هرچه رفته باشد نکت از آن بیرون آورده باشی و در آن ملطفه ثبت کرده
جمع نکته، از ریشه پارسی ک نکته ها خجک ها دیل ها جمع نکته: باید که هر روز مسرعی با ملطفه از آن تو بمن رسد و هرچه رفته باشد نکت از آن بیرون آورده باشی و در آن ملطفه ثبت کرده