جدول جو
جدول جو

معنی نکهت - جستجوی لغت در جدول جو

نکهت
(دخترانه)
بوی خوش
تصویری از نکهت
تصویر نکهت
فرهنگ نامهای ایرانی
نکهت
بوی خوش، بوی خوش دهان
تصویری از نکهت
تصویر نکهت
فرهنگ فارسی عمید
نکهت
(نَ هََ)
عبدالله (ملا...). مؤلف صبح گلشن این بیت را از او نقل کرده است:
شبی که داغ تو سوزم به دل چنان خواهم
که همچو شمع شود زندگی تمام مرا.
رجوع به صبح گلشن ص 539 شود
لغت نامه دهخدا
نکهت
(نَ هََ)
بوی دهان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). نکهه:
همانا که برزد یکی تیز دم
شهنشاه از آن دم زدن شد دژم
بپیچید و در جامه زو سر بتافت
که از نکهتش بوی ناخوب یافت.
فردوسی.
، بوی خوش دهان. رجوع به نکهه شود:
بوید به سحرگاهان از شوق به ناگاهان
چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل.
منوچهری.
فکر و نطقش چو نکهت لب دوست
ز آتش تر گلاب می چکدش.
خاقانی.
نکهت حوراست یا صفای صفاهان
جبهت جوزاست یا لقای صفاهان.
خاقانی.
باد بهشت می گذرد یا نسیم صبح
یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است.
سعدی.
، بوی خوش. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). نکهه:
شمۀ خلق تو هست آنک او را
نکهت عنبر و ند نیست ندید.
سوزنی.
نکهت جام صبوحی چون دم صبح از تری
عطسۀ مشکین ز مغز آسمان انگیخته.
خاقانی.
نکهت خویش ز عشق مشک فشان از فقاع
شیبت مویش به صبح برف نمای از سداب.
خاقانی.
نکهت کام صراحی چو دم مجمر عید
زو بخور فلک جان شکر آمیخته اند.
خاقانی.
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر.
حافظ.
صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری
به یادگار بمانی که بوی او داری.
حافظ.
بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت
خیزد از صحرای ایذج نافۀ مشک ختن.
حافظ
لغت نامه دهخدا
نکهت
بوی خوش، بوی دهان
تصویری از نکهت
تصویر نکهت
فرهنگ لغت هوشیار
نکهت
((نَ یا نُ هَ))
بوی خوش، بوی دهان
تصویری از نکهت
تصویر نکهت
فرهنگ فارسی معین
نکهت
بو، بوی دهان، رایحه، شمیم، عطر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نزهت
تصویر نزهت
(دخترانه و پسرانه)
پاکی، بی آلایشی، خوش آب و هوایی، خرمی، شادی، خوشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نکبت
تصویر نکبت
مصیبت، رنج، سختی، خواری، بیچارگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکات
تصویر نکات
نکته ها، مساله های دقیقی که با دقت نظر و امعان فکر به دست آید، جمله های لطیفی که در شخص تاثیر کند و مایه های انبساط شود، جمع واژۀ نکته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزهت
تصویر نزهت
پاکی، پاکیزگی، پاک دامنی، خوشحالی، خرمی، سیر و گشت، تفرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکته
تصویر نکته
مسالۀ دقیقی که با دقت نظر و امعان فکر به دست آید، جملۀ لطیفی که در شخص تاثیر کند و مایۀ انبساط شود
فرهنگ فارسی عمید
(نُ هََ)
خواجه نزهت، نورالله کشمیری. از پارسی گویان هند و از شاگردان میرزا عبدالغنی کشمیری است. به سال 1140 هجری قمری درگذشت. او راست:
دویدم تا به تحصیل کمال از دوربینی ها
چو پروین صاحب خرمن شدم از خوشه چینی ها.
(از صبح گلشن ص 416).
و رجوع به فرهنگ سخنوران ص 600 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4574 شود
میرزا نزهت، نعیم دامغانی. این بیت را مؤلف تذکرۀ روز روشن به نام او ثبت کرده است:
صباجائی که بردارد نقاب از روی زیبایش
پر پروانه دست شمع گردد در تماشایش.
رجوع به تذکرۀ روز روشن ص 815 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ هََ)
بوی دهان. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج ازکنزاللغات و صراح) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد) ، بوی خوش. (آنندراج). رجوع به نکهت شود، اسم است از نکه. (از متن اللغه). یک بار تنفس کردن با بینی. (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به نکه شود
لغت نامه دهخدا
(نَکْ کا)
سخت عیب کننده مردم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طعّان درباره مردم. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نکته، به معنی خجک. (آنندراج). رجوع به نکته شود، نکته ها و اندیشه ها و لطیفه ها و مطالب دقیقه و رموز و علامات پنهانی. (ناظم الاطباء). رجوع به نکته شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کِ رَ)
نکره. مقابل معرفت. ناشناختن: چون معرفت وی را حبس و حجاب باشد آن معرفت نکرت بودو آن نعمت نقمت و آن عطا غطا. (کشف المحجوب ص 221)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
نکته. خجک. (آنندراج) (منتهی الارب). نقطه. (جهانگیری) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). خال. لک. لکه. (یادداشت مؤلف) : چون گناهی کند نکته ای سیاه بر دلش افتد. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
نکته هرجا غلط افتاد مکیدن ادب است.
؟
، سخن پاکیزه که پوشیده باشد یعنی هرکس آن را نداند. (غیاث اللغات). مسألۀ لطیفی که با دقت نظر و امعان فکر کشف و ادراک شود. (از تعریفات). موضوع دقیق و مهم که دریافتن آن محتاج دقت باشد:
ای نکتۀ مروت را معنی
ای نامۀ سخاوت را عنوان.
فرخی.
تنها پیش رفت، خلوتی خواست و این نکته بازگفت. (تاریخ بیهقی ص 223).
منم در سخن مالک الملک معنی
ملک سرّ این نکته نیکو شناسد.
خاقانی.
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی مپرسید امثال این مسائل.
حافظ.
، سخن پاکیزه و باریک و بکر. (آنندراج). دقیقه. سخن دلنشین. (از صراح). مضمون لطیف و دقیق نادره:
اگر او هفت سخن با تو بگوید به مثل
زآن تو را نکته برون آید بیش از هفتاد.
فرخی.
سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 237). این قصه های دراز از نوادری و نکته ای و عبرتی خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 190).
از بدان بد شوی ز نیکان نیک
داند این نکته آنکه هشیار است.
ناصرخسرو.
بشنو این نکته را که سخت نکوست
مار به دشمنت که نادان دوست.
سنائی.
اکنون نکته ای چند از سخنان منصور ایراد کرده آید. (کلیله و دمنه).
نکتۀ او دانه و ارواح است مرغ
دانه زی مرغان صحرائی فرست.
خاقانی.
نکتۀ دوشیزۀ من حرز روح است از صفت
خاطر آبستن من نور عقل است از صفا.
خاقانی.
مالک الملک سخن خاقانیم کز گنج نطق
دخل صد خاقان بود یک نکتۀ غرای من.
خاقانی.
نکتۀ حکمتش ثمره ای از شاخۀ طوبی و بذلۀ سخنش شکوفه ای از روضۀ خلد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 247).
نکته نگه دار ببین چون بود
نکته که سنجیده و موزون بود.
نظامی.
زیرکان راه عیش می رفتند
نکته های لطیف می گفتند.
نظامی.
ور سخن کش یابم آن دم زن به مزد
می گریزد نکته ها از دل چو دزد.
مولوی.
غفلت و بی دردیت فکر آورد
در خیالت نکتۀ بکر آورد.
مولوی.
سخن های لطیف می گوید و نکته های غریب از او می شنوند. (گلستان). گفت این لطیفه بدیع آوردی و این نکته غریب گفتی. (گلستان).
هر نکته ای که گفتم در وصف آن شمایل
هرکس شنید گفتا ﷲ درﱡ قائل.
حافظ.
یزدان به نبی گفته که در عسر بود یسر
وین نکته بر نفس سلیم است مسلم.
قاآنی.
، ایراد. رجوع به نکته گیر و نکته گیری شود:
هرچه عاشق کند خدا کرده ست
نکته بر عاشقان خطا باشد.
شیخ العارفین (ازآنندراج).
- نکته گرفتن، ایرادگرفتن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). اعتراض کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
بدان عارض کز او چشم آب گیرد
ز تری نکته بر مهتاب گیرد.
نظامی.
نکته گیری به کار نکته شگفت
بر حدیثی هزار نکته گرفت.
نظامی.
گر بر سر نفس خود امیری مردی
بر کور و کر ار نکته نگیری مردی.
پوریای ولی.
صوفی چو تو رسم رهروان می دانی
بر مردم رند نکته بسیار مگیر.
حافظ.
سپیده دم که صبا بوی لطف جان گیرد
چمن ز لطف هوا نکته بر جنان گیرد.
حافظ.
، شرط. صفت. دقیقه. رمز:
بجز شکردهنی نکته هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی.
حافظ.
هزار نکتۀ باریکتر ز مو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند.
حافظ.
، کنایه. اشاره. رمز. سرّ. سخن سربسته:
یک نکته هم از باب شتر لایق حال است
تا بنده بر آن نکته حکایت به سر آرد.
اثیر اخسیکتی.
آن نکته یاد کن که در آن قطعه گفته ای
کآتش دهم به روح طبیعی به جای نان.
خاقانی.
بشنو این نکته که خاقانی گفت
کاو به میزان سخن یک درم است.
خاقانی.
به هر نکته که خسرو ساز می داد
جوابش هم به نکته بازمی داد.
نظامی.
به یک اندیشه راه بنمائی
به یکی نکته کار بگشائی.
نظامی.
در این نکته ای هست اگر بشنوی.
سعدی.
، نشانی راگویند که به زدن سر انگشت یا سر چوب بر زمین پدید آید. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ)
نقطۀ سیاه بر سفیدی وگفته اند نقطۀ سپید بر چیز سیاه، نشانی که براثر نکت (زدن سر انگشت یا سر چوب بر زمین) در آن پدید آید، زنگ که بر آئینه و شمشیر پیدا شود، مسألۀ دقیقی که با دقت نظر و امعان فکر دریافته شود. ج، نکت، نکات. (از اقرب الموارد). در تمام معانی رجوع به نکته شود
لغت نامه دهخدا
جمع نکته، از ریشه پارسی ک نکته ها خجک ها دیل ها جمع نکته. توضیح جمع} نکته {مانند} نقاط {اغلب (در تداول) بضم نون خوانده میشود ولی (در اصل) بکسر آن است. فیو می گوید: النکته فی الشی کالنقطه وال، جمع نکت و نکات مثل برمه و برم و برام و نکات بالضم عامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکبت
تصویر نکبت
آسیب، رنج، بدی، سختی روزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکته
تصویر نکته
جمله لطیفی که در شخص تاثیر کند و مایه انبساط شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزهت
تصویر نزهت
خوشحالی، دوری از ناخوشی و غمگینی، خرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهت
تصویر ناهت
گلو
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نکته، از ریشه پارسی ک نکته ها خجک ها دیل ها جمع نکته: باید که هر روز مسرعی با ملطفه از آن تو بمن رسد و هرچه رفته باشد نکت از آن بیرون آورده باشی و در آن ملطفه ثبت کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکهه
تصویر نکهه
نکهت در فارسی بوی خوش، بوی دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزهت
تصویر نزهت
((نُ هَ))
پاکیزگی، پاکدامنی، خوشی و خرمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکات
تصویر نکات
((نِ))
جمع نکته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکته
تصویر نکته
((نُ ت ِ))
نقطه، مفهوم لطیف و دقیقی که با دقت و تأمل دریافت شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکبت
تصویر نکبت
((نَ یا نِ بَ))
خواری، فلاکت، بدبختی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکته
تصویر نکته
پارسی است
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نکات
تصویر نکات
نکته ها
فرهنگ واژه فارسی سره
مساله، مضمون، مطلب، دقیقه، لطیفه، رمز، سر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ادبار، بدبختی، تنگی، تیره بختی، تیره روزی، خواری، ذلت، رنج، سیه روزی، ضراء، فلاکت، مصیبت، نحوست، وبال
متضاد: سعادت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرمی، سرسبزی، طراوت، پاکی، پاکیزگی، شادی، نشاط، تفریح، خوشگذرانی، سیر، گردش، گشت، پاکدامنی، عفاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد