رازی (امیر...)، متخلص به نور. از شاعران قرن دهم هجری است. وی در عهد شاه طهماسب می زیست و متولی مزار حضرت عبدالعظیم در شهرری بود. او راست: دست رقیب داشت به دست آن نگار مست خندان ز من گذشت و مرا گریه داد دست. (از صبح گلشن ص 558) (تحفۀ سامی ص 41) (قاموس الاعلام ج 6 ص 4606). و رجوع به هفت اقلیم (اقلیم چهارم، ری) شود
رازی (امیر...)، متخلص به نور. از شاعران قرن دهم هجری است. وی در عهد شاه طهماسب می زیست و متولی مزار حضرت عبدالعظیم در شهرری بود. او راست: دست رقیب داشت به دست آن نگار مست خندان ز من گذشت و مرا گریه داد دست. (از صبح گلشن ص 558) (تحفۀ سامی ص 41) (قاموس الاعلام ج 6 ص 4606). و رجوع به هفت اقلیم (اقلیم چهارم، ری) شود
ناشناس. غیرمعروف. (ناظم الاطباء). ناشناس. مجهول. (یادداشت مؤلف) ، در تداول، درشت خشن. (یادداشت مؤلف). نتراشیده و نخراشیده. کت وکلفت و هیولا و زمخت، اعم از انسان یا حیوان یا صدا: هیکل نکره. غول نکره. صدای نکره، (اصطلاح دستور زبان) اسمی را گویند که در نزد مخاطب معلوم و معین نیست. نشان نکره در فارسی ’ی’ است که به آخر اسم جنس ملحق کنند: کتابی خریدم. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نکره شود. - نکرۀ مخصصه (موصوفه) ، نکره ای است که با داشتن نشانه ای از نکرت و ابهام بیرون آمده است. و علامت آن در فارسی ’ی’ است که بعد از آن ’که’ موصول آرند: روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی مر آن کسی را که او تازی نداند. (فرهنگ فارسی معین)
ناشناس. غیرمعروف. (ناظم الاطباء). ناشناس. مجهول. (یادداشت مؤلف) ، در تداول، درشت خشن. (یادداشت مؤلف). نتراشیده و نخراشیده. کت وکلفت و هیولا و زمخت، اعم از انسان یا حیوان یا صدا: هیکل نکره. غول نکره. صدای نکره، (اصطلاح دستور زبان) اسمی را گویند که در نزد مخاطب معلوم و معین نیست. نشان نکره در فارسی ’ی’ است که به آخر اسم جنس ملحق کنند: کتابی خریدم. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نَکِره شود. - نکرۀ مخصصه (موصوفه) ، نکره ای است که با داشتن نشانه ای از نکرت و ابهام بیرون آمده است. و علامت آن در فارسی ’ی’ است که بعد از آن ’که’ موصول آرند: روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی مر آن کسی را که او تازی نداند. (فرهنگ فارسی معین)
روش. طور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: استمشی فلان نکراء، أی لوناً مما یسهله عند شرب الدواء. (منتهی الارب) ، یعنی به رنگ همان دوائی که آشامیده بود طبیعت وی اجابت کرد. (ناظم الاطباء) ، بلا. سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
روش. طور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: استمشی فلان نکراء، أی لوناً مما یسهله عند شرب الدواء. (منتهی الارب) ، یعنی به رنگ همان دوائی که آشامیده بود طبیعت وی اجابت کرد. (ناظم الاطباء) ، بلا. سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بادی که از سه طرف وزد و آن به غایت بد است خصوصاً در حق جهاز. (غیاث اللغات از منتخب اللغات). بادی که کج وزد یعنی نه از مشرق بود نه از مغرب و نه از جنوب و نه از شمال، بلکه از یک گوشه از هر چهار گوشهای میان این چهار طرف مذکوره وزد و مثلاً از میان جنوب و مشرق یا از میان مغرب و شمال، علی هذا القیاس. (غیاث اللغات از شرح نصاب). نکباء. باد نامساعد. بادی که از جهت وزش خود منحرف گردد. باد کج. (فرهنگ فارسی معین) : چه می دارد بدین گونه معلق گوی خاکی را میان آتش و آب و هوا و تندر و نکبا. ناصرخسرو. هر پیل که ران تو برانگیخت به حمله با تازش صرصر شد و با گردش نکبا. مسعودسعد. اندر تک دورتاز چون صرصر در جولان گردگرد چون نکبا. مسعودسعد. همچو نکبا از این و آن مربای همچو نرگس در این و آن منگر. سنائی. یادش آید که به شروان چه بلا برد و چه دید نکبتی کآن پشه و باشه ز نکبا بینند. خاقانی. منجنیق صد حصار است آه من غافل چراست شمعشان زین منجنیق صدمت نکبای من. خاقانی. خصمت ز دولت بی نوا وآنگه درت کرده رها چشمش به درد و توتیا بر باد نکبا داشته. خاقانی. و چون صرصر و نکبا در سبسب و بیدا رفتن ساخت. (سندبادنامه ص 58). اگر در نواحی چین نکباء نکبتی هائج می شود غبار غوغاء آن باز سر و ریش اهل کرمان می آورد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 38). و رجوع به نکباء شود
بادی که از سه طرف وزد و آن به غایت بد است خصوصاً در حق جهاز. (غیاث اللغات از منتخب اللغات). بادی که کج وزد یعنی نه از مشرق بود نه از مغرب و نه از جنوب و نه از شمال، بلکه از یک گوشه از هر چهار گوشهای میان این چهار طرف مذکوره وزد و مثلاً از میان جنوب و مشرق یا از میان مغرب و شمال، علی هذا القیاس. (غیاث اللغات از شرح نصاب). نکباء. باد نامساعد. بادی که از جهت وزش خود منحرف گردد. باد کج. (فرهنگ فارسی معین) : چه می دارد بدین گونه معلق گوی خاکی را میان آتش و آب و هوا و تندر و نکبا. ناصرخسرو. هر پیل که ران تو برانگیخت به حمله با تازش صرصر شد و با گردش نکبا. مسعودسعد. اندر تک دورتاز چون صرصر در جولان گردگرد چون نکبا. مسعودسعد. همچو نکبا از این و آن مربای همچو نرگس در این و آن منگر. سنائی. یادش آید که به شروان چه بلا برد و چه دید نکبتی کآن پشه و باشه ز نکبا بینند. خاقانی. منجنیق صد حصار است آه من غافل چراست شمعشان زین منجنیق صدمت نکبای من. خاقانی. خصمت ز دولت بی نوا وآنگه درت کرده رها چشمش به درد و توتیا بر باد نکبا داشته. خاقانی. و چون صرصر و نکبا در سبسب و بیدا رفتن ساخت. (سندبادنامه ص 58). اگر در نواحی چین نکباء نکبتی هائج می شود غبار غوغاء آن باز سر و ریش اهل کرمان می آورد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 38). و رجوع به نکباء شود
اطریه. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف). رشیدیه. (یادداشت مؤلف). جنسی است از طعام که آنرا رشته نیز گویند. (مؤید الفضلاء). نوعی از آش آرد. (برهان). و رجوع به رشته و رشیدیه و اطریه شود
اطریه. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف). رشیدیه. (یادداشت مؤلف). جنسی است از طعام که آنرا رشته نیز گویند. (مؤید الفضلاء). نوعی از آش آرد. (برهان). و رجوع به رشته و رشیدیه و اطریه شود
ناشناس، غیرمعروف، انسان یا حیوانی که هیکل درشت و بدقواره دارد، اسمی را گویند که در نزد مخاطب معلوم و معین نیست. نشانه نکره در فارسی «ی» است که به آخر اسم می پیوندد
ناشناس، غیرمعروف، انسان یا حیوانی که هیکل درشت و بدقواره دارد، اسمی را گویند که در نزد مخاطب معلوم و معین نیست. نشانه نکره در فارسی «ی» است که به آخر اسم می پیوندد