جدول جو
جدول جو

معنی نویشه - جستجوی لغت در جدول جو

نویشه
(نُ شَ / شِ)
ناز و کرشمه. (ناظم الاطباء) ؟
- نویشه کردن، ناز کردن و نازش نمودن وپرسیدن و عذر خواستن. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آویشه
تصویر آویشه
(دخترانه)
آویشن،گیاهی علفی و معطر از خانواده نعناع با شاخه های فراوان و گلهای سفید یا صورتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیوشه
تصویر نیوشه
گوش فرادادن به سخن کسی، دزدیده به گفتگوی دیگران گوش دادن، استراق سمع، آهسته گریستن، به صورتی که در گلو گرفتگی ایجاد شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غویشه
تصویر غویشه
غوشنه، نوعی قارچ یا سماروغ، غوبنک، گیاه خشک، خوشۀ خشکیده، خوشه، خویشه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ شَ)
گروه آمیخته از هر جنس مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). جماعت مختلط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ شَ / شِ)
به معنی غوشنه. (برهان قاطع) (آنندراج). نوعی از کماه و بقولی نوعی از سماروغ. (از برهان قاطع). غوشه. غوشنه. رجوع به غوشنه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ شَ / شِ)
گودوش. گودوشه. گاودوش. گاودوشه. (فرهنگ نظام). بمعنی گویش است که ظرف و انای شیر و ماست باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ وی شَ / شِ)
لبیشه. لبیش. لبیشن. لویشن. لویش. لباشه. لواشه. لباچه. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. زیار. (مهذب الاسماء). چوبی رسنی در آن بسته که بر لب ستوران بندند تا نگزند به دندان:
یکیت روی ببینم چنانکه خری را
به گاه ناخنه برداشتن لویشه کنی.
؟ (از لغت نامۀ اسدی).
لبت از هجو در لویشه کشم
که بدینسان بود تبسم خر.
سوزنی.
تبیره زن از خارش چرم خام
لویشه درافکند شب را به کام.
نظامی.
پیش آرد هی هی و هیهات را
وز لویشه پیچد او لبهات را.
مولوی.
مرا کمند میفکن که خود گرفتارم
لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند.
سعدی.
پوز خود را لویشه کردستم
تا طمع بگسلد ز قرص و لواش.
نزاری.
حنک، لویشه در دهن اسب. (دهار). تذییر، لویشه بر سر ستور کردن. (تاج المصادر). احتناک، لویشه بر سر ستور نهادن. (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(لُ وی شَ / شِ)
غلۀ کوفته شده را گویند که هنوز از کاه جدا نکرده باشند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
گوش بازی کردن. (لغت فرس اسدی). گوش فراداشتن. (صحاح الفرس) (نسخه ای از لغت فرس). گوش فراداشتن سخن نهانی را. (اوبهی). نیوش. گوش دادن سخن باشد. (نسخه ای از لغت فرس اسدی). نیوشه آن باشد که چون دو کس با هم سخن کنند شخصی دیگر از پس دیوار یا پرده گوش فرادارد تا آن سخنان شنیده به آنکه نباید بگوید برساند و فتنه انگیزد و آن را به عربی استراق سمع گویند. (انجمن آرا) (از جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج). در نسخۀ سروری به معنی مطلق گوش داشتن به حدیثی خواه برای فتنه انگیزی خواه برای مصلحت. (از رشیدی).
- نیوشه کردن، گوش فراداشتن شنیدن را. (یادداشت مؤلف) : به بام برشدم و روی بدان جانب آوردم و نیوشه کردم هیچ آواز نشنیدم که بر گذشتن او دلیل باشد. (چهار مقاله).
، مجازاً، تمایل. میل. (یادداشت مؤلف). ترقب. ترصد. مراقبت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی بعدی شود:
همه نیوشۀ خواجه به نیکی و صلح است
همه نیوشۀ نادان به فتنه و غوغاست.
رودکی.
، گوش فراداشتن. مترصد ماندن:
چو بنشیند ز می معنبرجوشه
گوید کایدون نماند جای نیوشه.
منوچهری.
، گریستن به گلو. (لغت فرس اسدی). خوش و نرم نرم گریستن. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گریستن نرم نرم در گلو. (اوبهی). خروش باشد که از گریستن خیزدنرم نرم. (لغت فرس اسدی، نسخه ای دیگر). گریه در گلو. (رشیدی). در فرهنگ نعمهاﷲ گویا سکسکه را اراده کرده است که از گریۀ بسیار زاید و شعر شاکر بخاری را شاهد آورده است. (از یادداشت مؤلف). شاید به معنی کلمه ای که امروز زنان ’بغض’ گویند و آن گرفتگی باشد در گلو که در اول گریه پدید آید چون از گریه خودداری کنند و گریه را به حبس کنند. در بیت شاکر بخاری، تشنجی که در گلو پدید آید پس از گریستن بسیار. سکسکه. (ازیادداشتهای مؤلف) :
چو کوشیدم که حال خود بگویم
زبانم برنگردد از نیوشه.
شاکر بخاری.
اشک باریدش و نیوشه گرفت
باز بفزود گفته های دراز.
طاهر فضل.
مرا امروز توبه سود دارد
چنان چون دردمندان رانیوشه.
؟ (از یادداشت مؤلف).
، مثل سایر. (یادداشت بهار بر نسخه ای از لغت فرس از فرهنگ فارسی معین) : حزماً علی ظهر العصا، این سخن نیوشه گشت و قیصر اسب براند و از میان سپاه بیرون رفت و گفت اظل ماتجری به العصا و این نیز مثل گشت. (تاریخ بلعمی ج 1 ص 815 از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو شَ / شِ)
کسی که تازه به شغلی مشغول گردیده. شاگرد مبتدی. (فرهنگ فارسی معین). تازه کار: این نوپیشه را گفتند که این را گردن بزن. (تذکره الاولیاء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان اورامان لهون از بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 47 هزارگزی مشرق راه پاوه به نوسود، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 2288 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و توتون و میوه های تابستانی، شغل مردمش زراعت و گله داری و باغبانی و کرایه کشی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ / شِ)
فرزند فرزند. (فرهنگ اسدی ص 505). رجوع به نواسه شود، گل و دوغابی که در پی های عمارت می ریزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
زمین شور که هیچ نرویاند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ / تِ)
نوشته. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نُ وَ رَ)
تصغیر نار است. (از منتهی الارب). رجوع به نار شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت در 4 هزارگزی جنوب غربی کوچصفهان در جلگۀ معتدل هوای مرطوبی واقع است و 950 تن سکنه دارد. آبش از نورود شعبه سفیدرود، محصولش برنج و محصولات صیفی، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
ده کوچکی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر در 6 هزارگزی جنوب خاوری خرمشهر و 2 هزارگزی باختری راه اتومبیل رو شادگان به آبادان با 10 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
نالیده و زاری کرده، جنبیده، لرزیده. (برهان قاطع). نعت مفعولی است از نویدن. در تمام معانی رجوع به نویدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
آویشن. سعتر:
آویشه خوری چو نیم مثقال
بیرون برد از تن تو بلغم
نیکو بود از برای معده
قوت یابد از او جگر هم
فارغ کندت ز درد سینه
تشویش سپرز را کند کم.
یوسفی طبیب
لغت نامه دهخدا
تصویری از نویده
تصویر نویده
جنبیده حرکت کرده، لرزیده. ناله کرده زاری کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویشته
تصویر نویشته
نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوشه
تصویر نیوشه
گوش فرادادن بسختی کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوپیشه
تصویر نوپیشه
کسی که تازه بشغلی مشغول گردیده شاگرد مبتدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیشه
تصویر نشیشه
زمین شور
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که بشکل حلقه برسرچوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند: پیش آرد هی هی و هیهات را و ز لویشه پیچد او لبهات را (مثنوی لغ) غله کوفته شده که هنوز از کاه جدا نکرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
ظروف شیر و ماست و دوغ، چوبی که بدان دوغ را جهت بر آوردن مسکه زنند شیرزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویشه
تصویر کویشه
ظرف دوغ و ماست، ظرف ماست و دوغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غویشه
تصویر غویشه
اسم) نوعی از سماروغ غوشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عویشه
تصویر عویشه
ترینه از خوراک ها
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گیاه از تیره نعناعیان با گلهای سفید یا گلی برگهای کوچک متقابل بیضوی و نوک تیز بدرازی یک سانتیمتر صعتر سعتر پودینه صحرایی یا آویشن شیرازی یا آویشن کوهی مزرنگوش وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لویشه
تصویر لویشه
((لَ شَ یا ش))
ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند، لویش، لویشن، لبیشه، لبیشن، لباشه، لواشه، لباچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیوشه
تصویر نیوشه
((نِ ش))
دزدیده به گفتگوی دیگران گوش دادن، نغوشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نویسه
تصویر نویسه
الفبا، متن، وات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نویسه
تصویر نویسه
وات
فرهنگ واژه فارسی سره