لبیشه. لبیش. لبیشن. لویشن. لویش. لباشه. لواشه. لباچه. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. زیار. (مهذب الاسماء). چوبی رسنی در آن بسته که بر لب ستوران بندند تا نگزند به دندان: یکیت روی ببینم چنانکه خری را به گاه ناخنه برداشتن لویشه کنی. ؟ (از لغت نامۀ اسدی). لبت از هجو در لویشه کشم که بدینسان بود تبسم خر. سوزنی. تبیره زن از خارش چرم خام لویشه درافکند شب را به کام. نظامی. پیش آرد هی هی و هیهات را وز لویشه پیچد او لبهات را. مولوی. مرا کمند میفکن که خود گرفتارم لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند. سعدی. پوز خود را لویشه کردستم تا طمع بگسلد ز قرص و لواش. نزاری. حنک، لویشه در دهن اسب. (دهار). تذییر، لویشه بر سر ستور کردن. (تاج المصادر). احتناک، لویشه بر سر ستور نهادن. (ترجمان القرآن)
لبیشه. لبیش. لبیشن. لویشن. لویش. لباشه. لواشه. لباچه. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. زیار. (مهذب الاسماء). چوبی رسنی در آن بسته که بر لب ستوران بندند تا نگزند به دندان: یکیت روی ببینم چنانکه خری را به گاه ناخنه برداشتن لویشه کنی. ؟ (از لغت نامۀ اسدی). لبت از هجو در لویشه کشم که بدینسان بود تبسم خر. سوزنی. تبیره زن از خارش چرم خام لویشه درافکند شب را به کام. نظامی. پیش آرد هی هی و هیهات را وز لویشه پیچد او لبهات را. مولوی. مرا کمند میفکن که خود گرفتارم لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند. سعدی. پوز خود را لویشه کردستم تا طمع بگسلد ز قرص و لواش. نزاری. حنک، لویشه در دهن اسب. (دهار). تذییر، لویشه بر سر ستور کردن. (تاج المصادر). احتناک، لویشه بر سر ستور نهادن. (ترجمان القرآن)
گوش بازی کردن. (لغت فرس اسدی). گوش فراداشتن. (صحاح الفرس) (نسخه ای از لغت فرس). گوش فراداشتن سخن نهانی را. (اوبهی). نیوش. گوش دادن سخن باشد. (نسخه ای از لغت فرس اسدی). نیوشه آن باشد که چون دو کس با هم سخن کنند شخصی دیگر از پس دیوار یا پرده گوش فرادارد تا آن سخنان شنیده به آنکه نباید بگوید برساند و فتنه انگیزد و آن را به عربی استراق سمع گویند. (انجمن آرا) (از جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج). در نسخۀ سروری به معنی مطلق گوش داشتن به حدیثی خواه برای فتنه انگیزی خواه برای مصلحت. (از رشیدی). - نیوشه کردن، گوش فراداشتن شنیدن را. (یادداشت مؤلف) : به بام برشدم و روی بدان جانب آوردم و نیوشه کردم هیچ آواز نشنیدم که بر گذشتن او دلیل باشد. (چهار مقاله). ، مجازاً، تمایل. میل. (یادداشت مؤلف). ترقب. ترصد. مراقبت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی بعدی شود: همه نیوشۀ خواجه به نیکی و صلح است همه نیوشۀ نادان به فتنه و غوغاست. رودکی. ، گوش فراداشتن. مترصد ماندن: چو بنشیند ز می معنبرجوشه گوید کایدون نماند جای نیوشه. منوچهری. ، گریستن به گلو. (لغت فرس اسدی). خوش و نرم نرم گریستن. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گریستن نرم نرم در گلو. (اوبهی). خروش باشد که از گریستن خیزدنرم نرم. (لغت فرس اسدی، نسخه ای دیگر). گریه در گلو. (رشیدی). در فرهنگ نعمهاﷲ گویا سکسکه را اراده کرده است که از گریۀ بسیار زاید و شعر شاکر بخاری را شاهد آورده است. (از یادداشت مؤلف). شاید به معنی کلمه ای که امروز زنان ’بغض’ گویند و آن گرفتگی باشد در گلو که در اول گریه پدید آید چون از گریه خودداری کنند و گریه را به حبس کنند. در بیت شاکر بخاری، تشنجی که در گلو پدید آید پس از گریستن بسیار. سکسکه. (ازیادداشتهای مؤلف) : چو کوشیدم که حال خود بگویم زبانم برنگردد از نیوشه. شاکر بخاری. اشک باریدش و نیوشه گرفت باز بفزود گفته های دراز. طاهر فضل. مرا امروز توبه سود دارد چنان چون دردمندان رانیوشه. ؟ (از یادداشت مؤلف). ، مثل سایر. (یادداشت بهار بر نسخه ای از لغت فرس از فرهنگ فارسی معین) : حزماً علی ظهر العصا، این سخن نیوشه گشت و قیصر اسب براند و از میان سپاه بیرون رفت و گفت اظل ماتجری به العصا و این نیز مثل گشت. (تاریخ بلعمی ج 1 ص 815 از فرهنگ فارسی معین)
گوش بازی کردن. (لغت فرس اسدی). گوش فراداشتن. (صحاح الفرس) (نسخه ای از لغت فرس). گوش فراداشتن سخن نهانی را. (اوبهی). نیوش. گوش دادن سخن باشد. (نسخه ای از لغت فرس اسدی). نیوشه آن باشد که چون دو کس با هم سخن کنند شخصی دیگر از پس دیوار یا پرده گوش فرادارد تا آن سخنان شنیده به آنکه نباید بگوید برساند و فتنه انگیزد و آن را به عربی استراق سمع گویند. (انجمن آرا) (از جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج). در نسخۀ سروری به معنی مطلق گوش داشتن به حدیثی خواه برای فتنه انگیزی خواه برای مصلحت. (از رشیدی). - نیوشه کردن، گوش فراداشتن شنیدن را. (یادداشت مؤلف) : به بام برشدم و روی بدان جانب آوردم و نیوشه کردم هیچ آواز نشنیدم که بر گذشتن او دلیل باشد. (چهار مقاله). ، مجازاً، تمایل. میل. (یادداشت مؤلف). ترقب. ترصد. مراقبت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی بعدی شود: همه نیوشۀ خواجه به نیکی و صلح است همه نیوشۀ نادان به فتنه و غوغاست. رودکی. ، گوش فراداشتن. مترصد ماندن: چو بنشیند ز می معنبرجوشه گوید کایدون نماند جای نیوشه. منوچهری. ، گریستن به گلو. (لغت فرس اسدی). خوش و نرم نرم گریستن. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گریستن نرم نرم در گلو. (اوبهی). خروش باشد که از گریستن خیزدنرم نرم. (لغت فرس اسدی، نسخه ای دیگر). گریه در گلو. (رشیدی). در فرهنگ نعمهاﷲ گویا سکسکه را اراده کرده است که از گریۀ بسیار زاید و شعر شاکر بخاری را شاهد آورده است. (از یادداشت مؤلف). شاید به معنی کلمه ای که امروز زنان ’بغض’ گویند و آن گرفتگی باشد در گلو که در اول گریه پدید آید چون از گریه خودداری کنند و گریه را به حبس کنند. در بیت شاکر بخاری، تشنجی که در گلو پدید آید پس از گریستن بسیار. سکسکه. (ازیادداشتهای مؤلف) : چو کوشیدم که حال خود بگویم زبانم برنگردد از نیوشه. شاکر بخاری. اشک باریدش و نیوشه گرفت باز بفزود گفته های دراز. طاهر فضل. مرا امروز توبه سود دارد چنان چون دردمندان رانیوشه. ؟ (از یادداشت مؤلف). ، مثل سایر. (یادداشت بهار بر نسخه ای از لغت فرس از فرهنگ فارسی معین) : حزماً علی ظهر العصا، این سخن نیوشه گشت و قیصر اسب براند و از میان سپاه بیرون رفت و گفت اظل ماتجری به العصا و این نیز مثل گشت. (تاریخ بلعمی ج 1 ص 815 از فرهنگ فارسی معین)
دهی است از دهستان اورامان لهون از بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 47 هزارگزی مشرق راه پاوه به نوسود، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 2288 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و توتون و میوه های تابستانی، شغل مردمش زراعت و گله داری و باغبانی و کرایه کشی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان اورامان لهون از بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 47 هزارگزی مشرق راه پاوه به نوسود، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 2288 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و توتون و میوه های تابستانی، شغل مردمش زراعت و گله داری و باغبانی و کرایه کشی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت در 4 هزارگزی جنوب غربی کوچصفهان در جلگۀ معتدل هوای مرطوبی واقع است و 950 تن سکنه دارد. آبش از نورود شعبه سفیدرود، محصولش برنج و محصولات صیفی، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت در 4 هزارگزی جنوب غربی کوچصفهان در جلگۀ معتدل هوای مرطوبی واقع است و 950 تن سکنه دارد. آبش از نورود شعبه سفیدرود، محصولش برنج و محصولات صیفی، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
ده کوچکی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر در 6 هزارگزی جنوب خاوری خرمشهر و 2 هزارگزی باختری راه اتومبیل رو شادگان به آبادان با 10 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر در 6 هزارگزی جنوب خاوری خرمشهر و 2 هزارگزی باختری راه اتومبیل رو شادگان به آبادان با 10 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
آویشن. سعتر: آویشه خوری چو نیم مثقال بیرون برد از تن تو بلغم نیکو بود از برای معده قوت یابد از او جگر هم فارغ کندت ز درد سینه تشویش سپرز را کند کم. یوسفی طبیب
آویشن. سعتر: آویشه خوری چو نیم مثقال بیرون برد از تن تو بلغم نیکو بود از برای معده قوت یابد از او جگر هم فارغ کندت ز درد سینه تشویش سپرز را کند کم. یوسفی طبیب
ریسمانی که بشکل حلقه برسرچوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند: پیش آرد هی هی و هیهات را و ز لویشه پیچد او لبهات را (مثنوی لغ) غله کوفته شده که هنوز از کاه جدا نکرده باشند
ریسمانی که بشکل حلقه برسرچوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند: پیش آرد هی هی و هیهات را و ز لویشه پیچد او لبهات را (مثنوی لغ) غله کوفته شده که هنوز از کاه جدا نکرده باشند
نوعی گیاه از تیره نعناعیان با گلهای سفید یا گلی برگهای کوچک متقابل بیضوی و نوک تیز بدرازی یک سانتیمتر صعتر سعتر پودینه صحرایی یا آویشن شیرازی یا آویشن کوهی مزرنگوش وحشی
نوعی گیاه از تیره نعناعیان با گلهای سفید یا گلی برگهای کوچک متقابل بیضوی و نوک تیز بدرازی یک سانتیمتر صعتر سعتر پودینه صحرایی یا آویشن شیرازی یا آویشن کوهی مزرنگوش وحشی
ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند، لویش، لویشن، لبیشه، لبیشن، لباشه، لواشه، لباچه
ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند، لویش، لویشن، لبیشه، لبیشن، لباشه، لواشه، لباچه