جدول جو
جدول جو

معنی نوکنی - جستجوی لغت در جدول جو

نوکنی(نَ / نُو کَ)
کندن مقداری دیگر از نو در قناتی کهنه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نوکنی
تازه کندن
تصویری از نوکنی
تصویر نوکنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوکند
تصویر نوکند
نورسته، نوخاسته
فرهنگ فارسی عمید
(نَ وا)
نوان بودن. رجوع به نوان شود، ناتوانی:
بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد
بیچارگی و زردی و کوژی و نوانیش.
ناصرخسرو.
- نوانی گرفتن، خمیدن. خم شدن. دوتا گشتن:
تن ماه چهره گرانی گرفت
روان زادسروش نوانی گرفت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ)
دهی است از دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ کرج از شهرستان تهران، در 30 هزارگزی غرب کرج و 6 هزارگزی جنوب ینگی امام، در جلگۀ معتدل هوایی واقع است و 298 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رود کردان، محصولش غلات و صیفی و بنشن و چغندرقند و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
نوکنده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نوکنده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو کَ)
چاکری. ملازمت. خدمت. فرمانبرداری. (ناظم الاطباء). خدمتکاری. (فرهنگ فارسی معین). عمل نوکر. رجوع به نوکر شود، فروتنی. (ناظم الاطباء) ، مشاور بودن. (فرهنگ فارسی معین) ، عضویت ادارۀ دولتی. استخدام دولت. (فرهنگ فارسی معین).
- نوکری پیشه، آنکه به خدمت و چاکری کسی زندگانی می کند. خدمتکار. (ناظم الاطباء).
- نوکری دولت، خدمت دولت کردن. در خدمت دولت بودن. کارمندی.
- نوکری کردن، خدمت کردن. اطاعت و فرمانبرداری نمودن.
- ، در خدمت دستگاه دولتی بودن
لغت نامه دهخدا
(نَکا)
جمع واژۀ انوک. رجوع به انوک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوکری
تصویر نوکری
فروتنی، مشاور بودن، کارمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوانی
تصویر نوانی
((نَ))
لاغری، ضعیفی
فرهنگ فارسی معین
کوبش، کوبیدن و خرمن کردن برخی محصولات درشت دانه تراز گندم
فرهنگ گویش مازندرانی