جدول جو
جدول جو

معنی نوپا - جستجوی لغت در جدول جو

نوپا
کودک تازه به راه افتاده، کنایه از چیزی یا کسی که به تازگی فعالیت خود را آغاز کرده مثلاً شرکت نوپا
تصویری از نوپا
تصویر نوپا
فرهنگ فارسی عمید
نوپا
(نَ / نُو)
بچه که تازه به راه افتاده است. کودک که به نوی راه رفتن گرفته است. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به نوبه پاآمده شود
لغت نامه دهخدا
نوپا
بچه ای که تازه راه افتاده باشد
تصویری از نوپا
تصویر نوپا
فرهنگ لغت هوشیار
نوپا
((نُ))
کودک تازه به راه افتاده
تصویری از نوپا
تصویر نوپا
فرهنگ فارسی معین
نوپا
نوخاسته، نوخیز، نوزاد، نوچه، نوبنیاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوا
تصویر نوا
(دخترانه)
ناله، آواز، صدای آهنگین، نغمه، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورا
تصویر نورا
(دخترانه)
نور (عربی) + ا (فارسی)، مؤنث انور درخشان، تابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشا
تصویر نوشا
(دخترانه)
نوشنده، آشامنده، نیوشا، شنوا، شنونده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نونا
تصویر نونا
(دخترانه)
برج حوت، نام مادر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انوپا
تصویر انوپا
کاسنی، گیاهی خودرو با برگ های کرک دار، ساقه ای کوتاه و گل های آبی که ریشه، برگ و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، هرگاه دانه های تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ می کند، هندباج، انگوپا، هندبید، تلخک، کسنی، تلخ جوک، هندبا، تلخ جکوک، تلخ دانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوپان
تصویر نوپان
سبدی که از شاخه های بید می بافتند
فرهنگ فارسی عمید
اصطلاح چارواداران است، چوپایه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
به لغت زند و پازند سیب را گویند و به عربی تفاح خوانند، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، در برهان بمعنی سیب آورده و نوشته لغت زند است، (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(رَ گُ تَ)
آنکه بار اول زائیده است. که بار اول است که زاییده و بچه آورده است. (از یادداشت مؤلف) ، زنی که به تازگی زاییده است. که تازه فارغ شده است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دوهزار شهرستان تنکابن، در 55 هزارگزی جنوب غربی تنکابن، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است، دهی است ییلاقی ودر تابستان در حدود 800 تن سکنه دارد، شغل عمده مردمش گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نوشنده، (آنندراج)، آشامنده (؟)، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو پَ)
تازه پر و بال درآورده. به تازگی پروازکننده. (ناظم الاطباء). نوپرواز. (آنندراج) :
از رفتنت ز بیضۀ آفاق کوه قاف
بر نوپران بیضۀ عنقا گریسته.
خاقانی.
شهباز سخن به دولت تو
منقار برید نوپران را.
خاقانی.
بیاید نیاید چه داند کسی
چو نوپر برون رفت از آشیان.
نسبتی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُلْلاه)
رازی (امیر...)، متخلص به نور. از شاعران قرن دهم هجری است. وی در عهد شاه طهماسب می زیست و متولی مزار حضرت عبدالعظیم در شهرری بود. او راست:
دست رقیب داشت به دست آن نگار مست
خندان ز من گذشت و مرا گریه داد دست.
(از صبح گلشن ص 558) (تحفۀ سامی ص 41) (قاموس الاعلام ج 6 ص 4606).
و رجوع به هفت اقلیم (اقلیم چهارم، ری) شود
لغت نامه دهخدا
در لهجۀ طبری، خرمن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ فُ)
مؤلف در چند یادداشت این کلمه را اصطلاح قاطرچی ها و چارواداران دانسته است با قید علامت تردید، و ممکن است صورتی از شب پا باشد یعنی نگهبان و محافظ ستور به شب هنگام
لغت نامه دهخدا
مخفف چوب پا، رجوع به چوب پا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گاوزبان تلخ. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (برهان). و آن گیاهی است که در داروها بکار برند. (برهان).
لغت نامه دهخدا
سبدی که از بید بافته باشند، (رشیدی) (برهان قاطع)، سبد وسله که از چوب های نازک بافته باشند، (فرهنگ خطی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوعا
تصویر نوعا
بیشتر اوقات، بطور معمول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوپان
تصویر نوپان
سبدی که از شاخه های بید بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوپان
تصویر نوپان
((نُ))
سبدی که از شاخه های درخت بید بافند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوعا
تصویر نوعا
بیشتر، هماره
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی سبزی صحرایی که خوراکی است
فرهنگ گویش مازندرانی
کنه حشره ای که به پوست حیوانات می چسبد و از خونشان تغذیه
فرهنگ گویش مازندرانی
شب پایی مزرعه پاییدن مزرعه در شب
فرهنگ گویش مازندرانی
کپ خرمن انباشه
فرهنگ گویش مازندرانی
فلج شدن، کسی که فاصله ی پاهایش از هم غیرعادی است
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی درنزدیکی آلاشت، تنه ی تراشیده و توخالی درخت که وسیله ی نگهداری کره ی تازه
فرهنگ گویش مازندرانی
دهکده ای قدیمی که در مسیر راه دوهزار قرار دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
بدیمن، بد شگون
فرهنگ گویش مازندرانی