جدول جو
جدول جو

معنی نؤم - جستجوی لغت در جدول جو

نؤم
(نَ ئو)
خوابنده. (ناظم الاطباء). رجوع به نؤوم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوم
تصویر نوم
خواب، حالت آسایش در انسان و حیوان که در طی آن حواس ظاهری انسان از کار می افتد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ ئو)
خرمای تر و تازه. (برهان قاطع) (آنندراج). خرمای تازه. نوو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ وَ)
رجل نوم، مردی بسیارخواب. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب). کثیرالنوم. (اقرب الموارد). نؤم. نومه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُوْ وَ)
جمع واژۀ نائم. رجوع به نائم شود، جمع واژۀ نائمه. رجوع به نائمه شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
نهم. (فرهنگ فارسی معین). عدد ترتیبی بعد از هشتم و پیش از دهم: اندامهای مفرد سیزده اندام است... هشتم رباطات... و نوهم اغشیه. (هدایهالمتعلمین ص 16، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
لفظی است که آن را در عربی محض می گویند، همچنانکه گویند بنویم دیدن شناخت، یعنی بمحض دیدن شناخت. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). از برساخته های دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مرد کندخاطر نادان، یا گمنام بی اعتبار. (منتهی الارب). مغفل، و گفته اند خامل. (از اقرب الموارد). نومه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَوْ وا)
کسی که بسیار می خوابد یا خواب طولانی می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوم. (اقرب الموارد) : اخذه نوام، خواب گرفتش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُوْ وا)
جمع واژۀ نائم. رجوع به نائم شود
لغت نامه دهخدا
(نُرْ)
هنجار. (لغات فرهنگستان). رجوع به نورمال شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دُ)
عدد ترتیبی برای نود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ ئو)
بلا. سختی. رنج. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به نؤود شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نئوم. رجوع به نئوم شود
لغت نامه دهخدا
(لُ ءَ)
جمع واژۀ لأمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُءْمْ)
همزاد. (از المنجد). دوقلو. (دزی ج 1 ص 139)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَقْ قُ)
رجوع به زأم شود
لغت نامه دهخدا
(لُءْمْ)
ناکسی، زفتی. خلاف کرم. (منتهی الارب). دنائت. بخل. شح
لغت نامه دهخدا
(شُءْمْ)
شترهای سیاه. (از اقرب الموارد). شتران سیاه، بخلاف حضارکه شتران سپیدند و لا واحد لهما. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ناکس شدن. (زوزنی). ناکس و فرومایه گردیدن. لأمه. ملأمه. (منتهی الارب) : می بینم که کارهای زمانه روی به ادباردارد... اقوال پسندیده مدروس گشته و لؤم و دنائت مستولی. (کلیله و دمنه). از فرط قساوت و لوم طبیعت مبذول نداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 167) ، بخیل شدن. زفت گشتن. (منتهی الارب). ملأمه. ملأمت
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَم م)
مقارب و موافق، امر بیّن و آشکار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُءْیْ / نُ آ)
آن جوی که بکنند گرداگردخیمه باران را. (مهذب الاسماء). جویچه گرداگرد خرگاه و سراپرده. (آنندراج). نأی. نئی. ج، آناء، نؤی ّ، نئی ّ و نای. (اقرب الموارد). رجوع به ناءی شود
لغت نامه دهخدا
(نُ ئی ی)
جمع واژۀ نؤی (ن ءی / ن آ) است. رجوع به نؤی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نودم
تصویر نودم
عدد ترتیبی برای نود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوم
تصویر نوم
خواب، غنودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوهم
تصویر نوهم
نهم: (اندامهای مفرده سیزده اندام است یکی استخوان و دیگر پوست و سدیگر گوشت... و هشتم رباطات... و نوهم... اغشیه) (هدایه االمتعلمین. چا. دکترمتینی. 16)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوام
تصویر نوام
بیماری خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوم
تصویر نوم
((نَ))
خواب
فرهنگ فارسی معین
چرت، خفتن، خواب، رویا
متضاد: بیداری، یقظه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام
فرهنگ گویش مازندرانی