جدول جو
جدول جو

معنی نوم - جستجوی لغت در جدول جو

نوم
خواب، حالت آسایش در انسان و حیوان که در طی آن حواس ظاهری انسان از کار می افتد
تصویری از نوم
تصویر نوم
فرهنگ فارسی عمید
نوم
(نُوْ وَ)
جمع واژۀ نائم. رجوع به نائم شود، جمع واژۀ نائمه. رجوع به نائمه شود
لغت نامه دهخدا
نوم
(نُ وَ)
رجل نوم، مردی بسیارخواب. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب). کثیرالنوم. (اقرب الموارد). نؤم. نومه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نوم
خواب، غنودگی
تصویری از نوم
تصویر نوم
فرهنگ لغت هوشیار
نوم
((نَ))
خواب
تصویری از نوم
تصویر نوم
فرهنگ فارسی معین
نوم
چرت، خفتن، خواب، رویا
متضاد: بیداری، یقظه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوم
نام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نومید
تصویر نومید
ناامید، آنکه امید به نتیجۀ کاری یا حصول چیزی ندارد، درمانده، مایوس، بیچاره
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
خواب دیدن یا جماع نمودن در خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). احتلام. (اقرب الموارد) ، چریدن گیاه تنّوم را. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
یأس. ناامیدواری. امیدوار نبودن. حرمان
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
ناامیدی. یأس. حرمان. ناکامی. محرومی. خیبت. قنوط. نمیدی. مقابل امید و امیدواری. رجوع به ناامیدی شود:
اگر امید رنجوری نماید
ز نومیدی بسی نومیدی آید.
فخرالدین اسعد.
چودر چیز کسان امیدواری
ز نومیدی به رو آیدت خواری.
فخرالدین اسعد.
شتربه گفت موجب نومیدی چیست. (کلیله و دمنه).
بر دو عالم دامن جان درکشم هر صبحدم
پای نومیدی به دامان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
هوا خفته است و بستر کرده از پهلوی نومیدی
خرد مست است و بالین دارد از زانوی نادانی.
خاقانی.
به هر کاری که رو آورده او را گفته نومیدی
ترا این کار برناید تو با این کار برنایی.
؟ (از ترجمه تاریخ یمینی ص 169).
دولت اگر دولت جمشیدی است
موی سپید آیت نومیدی است.
نظامی.
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است.
نظامی.
بعد نومیدی بسی امیدهاست
از پس ظلمت دو صد خورشیدهاست.
مولوی.
مناسب حال ارباب همت نیست یکی را امیدوار کردن و باز بنومیدی خسته کردن. (گلستان). پنداشتم گندم بریان است باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مروارید است. (گلستان).
- به نومیدی، نومیدانه. با یأس و ناکامی. به ناامیدی:
به نومیدی از رزم گشتند باز
نیامد بر از رنج راه دراز.
فردوسی.
بیفکند شمشیر هندی ز مشت
به نومیدی از جنگ بنمود پشت.
فردوسی.
گرفتند خاقان چین را پناه
به نومیدی از نامبردار شاه.
فردوسی.
به جستن تا به شب دمساز گشتند
به نومیدی هم آخر بازگشتند.
نظامی.
به نومیدی دل از دلخواه برداشت
به دارالملک ارمن راه برداشت.
نظامی.
- نومیدی آمدن، مأیوس شدن:
چو نومیدی آمد ز بهرام شاه
گر او رفت با خوارمایه سپاه.
فردوسی.
- نومیدی داشتن، ناامید بودن. مأیوس بودن:
نسیمی گر نمی یابم ز زلف یوسف قدسم
ندارم هیچ نومیدی که بوی پیرهن دارم.
عطار.
- نومیدی کردن، اظهار یأس کردن. نومیدی نمودن: دیگر روز با من خالی داشت این خلوت دیر بکشید و بسیار نومیدی کرد. (تاریخ بیهقی ص 220).
- نومیدی نمودن، مأیوسی نمودن. یأس و ناامیدی ابراز کردن: مهتران در سخن آمدند و زمانی نومیدی نمودند از امیر. (تاریخ بیهقی ص 220). نومیدی نمود و پیغامی دراز داد. (تاریخ بیهقی ص 396)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
نومید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش سرولایت شهرستان نیشابور، در 12 هزارگزی جنوب غربی چکنه بالا در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 359 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل مردمش زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَوْوِ)
دارو که خواب آورد. خواب آور: لومینال منومی است قوی. این دارو منوم است. (یادداشت مرحوم دهخدا). خواب آورنده و مسکن. بخواب کننده و خواباننده. (ناظم الاطباء) ، نام نوعی عنب الثعلب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
موضعی است. (از معجم البلدان) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غنم. گله های گوسپند. (منتهی الارب). رجوع به غنم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
ناامیدوار. مأیوس:
بعد سه روزو سه شب حیران و زار
بر دکان بنشسته بد نومیدوار.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نو)
روزگردک. خوردن ثمر آن با سپندان و آب، کشندۀ اقسام کرمهاست و ضماد برگ آن با سرکه، ثآلیل را قلع کند. (منتهی الارب). روزگردک که درختی است در عربستان و خوردن ثمر آن قاتل دیدان و دافع آنهاست. (ناظم الاطباء). درختی است. واحد آن تنومه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ نَ وِ)
آفتاب گردان. آفتاب گردک. آفتاب پرست. طرنشولی. صامریوما. ایلیوطرفیون. طوماغا. شجرهالیمام. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). صامریوما. (تحفۀ حکیم مؤمن). آفتاب گردان بزرگ. (از اقرب الموارد) ، بعضی گفته اند تنوم شاهدانۀ دشتی است... (از ترجمه صیدنه). شهدانه. (بحر الجواهر). جوالیقی در المعرب ذیل شهدانج آرد: فارسی معرب و به عربی تنوم است. (ازالمعرب جوالیقی ص 206). رجوع به ترجمه صیدنه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
پرخواب تر. خوابناک تر.
- امثال:
انوم من فهد.
لغت نامه دهخدا
تصویری از نومسلمان
تصویر نومسلمان
آنکه تازه بدین اسلام گرویده است
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی تکروزن جانورانی تک سلولی از رده روزن داران که دارای صدفی مارپیچی و کم ضخامت شبیه سکه بوده اند و صدف آنها مشتمل بر تعداد زیادی خانه های کوچک بود که همیشه آخرین خانه محل زندگی حیوان بوده است. این جانوران در دوران سوم زمین شناسی بسیار فراوان بوده اند بطوری که ته نشست های دریایی دو دوره اول دوران سوم با فسیل این جانوران مشخص است و تعداد آنها در این دو دوره اول دوران سوم بقدری زیاد بوده که این دو دوره را بنام دوره نومولیتیک میخوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نومولیتیک
تصویر نومولیتیک
فرانسوی تکرو زتیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نومید
تصویر نومید
مایوس، خائب، محروم، ناامید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نومیدوار
تصویر نومیدوار
مایوس، نا امیدوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نومیدی
تصویر نومیدی
یاس، درماندگی بیچارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نومینالیست
تصویر نومینالیست
فرانسوی نامباور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نومینالیسم
تصویر نومینالیسم
فرانسوی نامباوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوم
تصویر تنوم
خوابزدگی، خوابگایی در خواب گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منوم
تصویر منوم
خوآب آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نومید
تصویر نومید
((نُ))
ناامید، مأیوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نومنشی
تصویر نومنشی
تجدد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نومید
تصویر نومید
ائیاس، آئسه
فرهنگ واژه فارسی سره
صبر و طاقت، توان، تحمل، مامن
فرهنگ گویش مازندرانی
بندام
فرهنگ گویش مازندرانی