جدول جو
جدول جو

معنی نوشا - جستجوی لغت در جدول جو

نوشا
(دخترانه)
نوشنده، آشامنده، نیوشا، شنوا، شنونده
تصویری از نوشا
تصویر نوشا
فرهنگ نامهای ایرانی
نوشا
نوشنده، (آنندراج)، آشامنده (؟)، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوشا
دهی است از دهستان دوهزار شهرستان تنکابن، در 55 هزارگزی جنوب غربی تنکابن، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است، دهی است ییلاقی ودر تابستان در حدود 800 تن سکنه دارد، شغل عمده مردمش گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نوشا
دهکده ای قدیمی که در مسیر راه دوهزار قرار دارد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیوشا
تصویر نیوشا
(دخترانه)
شنونده، شنوا، شنونده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انوشا
تصویر انوشا
(دخترانه)
صورتی از نغوشا، پیرو مانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روشا
تصویر روشا
(دخترانه)
روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نونا
تصویر نونا
(دخترانه)
برج حوت، نام مادر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشه
تصویر نوشه
(دخترانه)
انوشه، جاوید، زنده، شاد، خوشحال، خرم، گوارا، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر بهرام بهرامیان و خواهرنرسی پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورا
تصویر نورا
(دخترانه)
نور (عربی) + ا (فارسی)، مؤنث انور درخشان، تابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از موشا
تصویر موشا
(پسرانه)
موسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوشا
تصویر کوشا
(پسرانه)
ساعی، تلاشگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شوشا
تصویر شوشا
(دخترانه)
نام قدیم شوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشاب
تصویر نوشاب
(پسرانه)
آب گوارا، شربت مطبوع، آب زندگی، آب حیات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
(دخترانه)
نام شهری که زیبارویان آن معروف بوده اند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشان
تصویر نوشان
(دخترانه)
نوشنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زوشا
تصویر زوشا
(دخترانه و پسرانه)
نام نیای منوچهر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوپا
تصویر نوپا
کودک تازه به راه افتاده، کنایه از چیزی یا کسی که به تازگی فعالیت خود را آغاز کرده مثلاً شرکت نوپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیوشا
تصویر نیوشا
نیوشیدن، گوش کردن، شنیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشه
تصویر نوشه
پادشاه جوان، جوان تازه داماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوشا
تصویر کوشا
کسی که در کارها جدوجهد می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوشا
تصویر غوشا
سرگین خشک شدۀ گاو، گوسفند و مانند آن ها، برای مثال یکی ز راه همی زر برندارد و سیم / یکی ز دشت به نیمه همی چند غوشای (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)، خوشۀ خشک شدۀ جو یا گندم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
جوانی که تازه داماد شده، تازه داماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشاب
تصویر نوشاب
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب خضر، جان افزا، جان فزا، چشمۀ الیاس، آب حیات، عین الحیات، چشمۀ حیوان، شربت حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، شربت خضر، آب بقا، ماالحیاة، چشمۀ حیات، آب حیوان، چشمۀ خضر
فرهنگ فارسی عمید
آب گوارا، شربت مطبوع، نوشابه، و نیز کنایه از: آب زندگی، آب حیات، آب خضر، رجوع به نوشابه شود:
از آنجا خبر داد کارآزمای
که نوشاب را در سیاهی است جای،
نظامی،
مباد این درج دولت را نوردی
میفتاد اندر این نوشاب گردی،
نظامی،
عتابت گرچه زهر ناب دارد
گذر بر چشمۀ نوشاب دارد،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام شهری است به خوبرویان منسوب. (رشیدی) (جهانگیری). نام شهری است حسن خیز، و بدین سبب منسوب به خوبان شده است. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات). نام شهری که به کثرت خوبرویان ترک معروف و مشهور است. (انجمن آرا) (آنندراج). شعرای فارسی به خصوص قدمای ایشان مکرر ذکری ازنوشاد نموده اند و از سیاق کلام ایشان چنین برمی آید که آن نام موضعی یا شهری بوده است که خوبرویان در آن بسیار بوده اند. با دقت دراشعار شعرای متقدم امثال فرخی و معزی و مسعودسعد که از ’قبلۀ نوشاد’ و ’بتکده یا بتخانه یا بهار نوشاد’ و ’بت نوشاد’ گفتگو می کنند، تقریباً یقین می شود که این شعرا نوشاد را یکی از بتخانه ها تصور می کرده اند و آنجا را هم مانند ’نوبهار بلخ’ از مراکز مهم بت پرستان [بودائیان] به شمار می آورده اند. لابد از روی همین اشعار است که فرهنگ نویسان متأخر ’حسن خیز’ بودن نوشاد را استنباط کرده و آن را به این معنی در فرهنگ های خود ضبط کرده اند. محمدقزوینی نویسد: ’راقم سطور در فهارس جمیع کتب مسالک و ممالک عربی طبع لیدن که تحت عنوان کتاب خانه جغرافیین عرب چاپ شده و شامل نه کتاب است به دقت تفحص کردم و اصلاً و ابداً و بوجه من الوجوه چنین نامی به هیچ عنوانی در آن کتب مذکور نیست، و همچنین در آثارالبلاد قزوینی و نزههالقلوب و فهرست اسماء الاماکن تاریخ گزیده و لباب الالباب و راحهالصدور و جوامعالحکایات و فتوح البلدان بلاذری و طبری و فرهنگ اسدی و لغات شاهنامه از عبدالقادر بغدادی و در فهرست اللغات شاهنامۀ ولف آلمانی اثری و نشانی از این کلمه نیافتم، فقط در کتب ذیل از این کلمه اثری به دست می آید ولی به تفاوت املاء: در تاریخ ابن الاثیر در حوادث سال 257 هجری قمری در تحت عنوان ’ذکر قصد یعقوب [بن اللیث الصفار] فارس و ملکه بلخ و غیرهما’ گوید: ’و سار الی بلخ و طخارستان، فلما وصل الی بلخ نزل بظاهرها و خرب نوشاد، و هی ابنیه کانت بناها داود بن العباس بن مابنجور خارج بلخ، ثم سار یعقوب من بلخ الی کابل و استولی علیها... الخ’، و این کلمه در ابن الاثیر طبع مصر با دال مهمله و در طبع لیدن هلاند ’نوشاذ’ با ذال معجمه که اقرب به قیاس است چاپ شده است. در انساب السمعانی ص 571a عبارت ذیل مسطور است: ’النوساری [کذا بالسین المهمله] بضم النون و فتح السین بینها الواو ثم الالف و فی آخرها الراء (کذا) هذه النسبه الی نوشار [کذا بالشین المعجمه] و هی قریه ببلخ و قیل قصر ببلخ منها [ظ: بناها] الامیر داود بن العباس النوساری و قیل لماقدم یعقوب بن اللیث بلخ، هرب داود بن العباس الی سمرقند، فلما رجع یعقوب رجع داود الی وطنه، فوجد قصره قدخرب یعنی نوسار، فأنشد هذه الابیات و شبق [ظ: شق] صدره من الغم، فمات بعد سبعهعشر یوماً:
هیهات یا داود لم تر مثلها
سیریک فی وضح النهار نجوما
فکأنما نوشار قاع صفصف
یدعو صداء بجانبه البوما
لاتفرحن بدعوه خولتها
و زوالها قد قارب الحلقوما’.
و در زین الاخبار ص 11 گوید: ’و [یعقوب بن اللیث] بامیان بگرفت اندر سنۀ ست وخمسین ومأتین [256 هجری قمری] و نوشاد بلخ را ویران کرد، وبناهائی که داود بن العباس بن هاشم بن ماهجور کرده بودهمه را ویران کرد و از آنجا بازگشت و به کابل شد’. پس چنانکه ملاحظه می شود ازنشانی ها که این سه نفر یعنی ابن الاثیر و سمعانی و گردیزی میدهند که اولاً نوشاد یا نوسار یا نوشار، در حوالی بلخ بوده است. ثانیاً اینکه آن از بناهای داود بن العباس بن هاشم بن مابنجور (یا ماهجور) محسوب می شده. ثالثاً اینکه یعقوب لیث آن را خراب کرده. هیچ شکی باقی نمی ماند که این سه نفر... هر سه از یک موضع سخن می رانند... منتهی در املای اسم آن موضع بواسطۀ سهو نسّاخ با هم اختلاف دارند، یعنی ابن الاثیر و گردیزی آن را نوشاد (و نوشاذ) نوشته اند و سمعانی یکی دو مرتبۀنوسار و یکی دو مرتبه دیگر نوشار نوشته، و اتفاق ابن الاثیر با گردیزی... رجحان را بدون شک در مقابل نوشاربا راء به جانب نوشاد با دال میدهد. اما اینکه در انساب گاهی آن را با سین مهمله نوشته است آن قطعاً تصحیف نسّاخ است، یکی به قرینۀ ابن الاثیر و صاحب زین الاخبار بر نوشتن آن با شین معجمه، دیگر به قرینۀ اینکه در خود انساب سمعانی نیز املاء با سین مهمله مطرد نیست، زیرا چنانکه ملاحظه شد گاه آن را نوسار با مهمله نوشته و گاه نوشار با معجمه. قرینۀ دیگر که از همه اقوی است ضبط یاقوت است آن را با شین معجمه تصریحاً و عین عبارت او در این باب این است: ’نوشار، شینه معجمه و آخره راء و هی قریه ببلخ و قیل قصر’، و چنانکه دیده می شود یاقوت نیز حرف آخر آن را (قطعاً به تبع سمعانی به نقل مستقیم ازانساب او) ’راء’ خوانده بوده است... اصل تصحیف به راء را سمعانی مرتکب شده است نه یاقوت.
... آیا این نوشاد مذکور در تاریخ ابن الاثیر و انساب سمعانی و معجم البلدان و زین الاخبار که ابنیه و قصوری بوده است از داود بن العباس... با ’نوشاد’ی که شعرای فارسی زبان آن را شهری حسن خیز و مسکن خوبرویان فرض کرده اند یکی است یا دو موضوع به کلی مختلف است ؟ به احتمال بسیار بسیارقوی نوشاد نام موضعی بوده است بسیار عالی با نقش و نگارهای زیبا که ابتدا شعرا آن را مانند نگار خانه چین محض نقش و نگارها یا شاید مجسمه ها [لعبت ها] که در آن بوده به خوبی و زیبائی وصف می کرده اند، سپس بواسطۀ ویران شدن آن قصور به دست یعقوب و نماندن نام ونشانی از آن جز خاطراتی، شعرای متأخر چون از کیفیت احوال آن به درستی خبر نداشتند چنین خیال کرده بوده اند که خوشی و خوبی و زیبائی آن موضع... به معنی زیبائی اهالی آن است... پس صاحب فرهنگ انجمن آرا لابد به قیاس یغما و چگل و ختن و سایر شهرهای ترکستان... نوشادرا نیز از بلاد ترک محسوب داشته است... از مکتوب آقای مینوی معلوم شد که در کتاب فضایل بلخ... ذکر نوشادآمده و در آنجا مطلبی تازه دارد و آن اینکه داود بن عباس مدت 20 سال به بنای نوشاد مشغول بوده و تاریخ نصب او را نیز به ولایت بلخ به دست میدهد که در ذی القعده 233 بوده است... (از مقالۀ محمد قزوینی در مجلۀ یادگار سال 4 شمارۀ 9 و 10، از حاشیۀ برهان قاطعچ معین) :
تا به وقت خزان چو دشت شود
باغ های چو بتکده ی نوشاد.
فرخی.
خلق را قبله گشت خانه تو
همچو زین پیش خانه نوشاد.
فرخی.
ای خوشا آن نوبهار خرم نوشاد بلخ
خاصه اکنون کز در بلخ اندرون آمد بهار.
فرخی.
تو در فرخار و مطلوبت به نوشاد
بدانجا رو چه داری بانگ و فریاد؟
ناصرخسرو (از حاشیۀ برهان قاطع).
جهان به فر جمال تو روضۀ رضوان
زمین ز شادی ملک تو خانه نوشاد.
مسعودسعد.
خدایگانا نوشادی است دولت را
بخواه مایۀ رامش از آن بت نوشاد.
مسعودسعد.
به هر مقام تو را باد نوبه نو شادی
ز گونه گونه بتان مجلس تو چون نوشاد.
مسعودسعد.
هر زمان شادی نو است مرا
زآن رخ همچو صورت نوشاد.
ظهیر.
مرا از آن چه که سیمین بری است در کشمیر
مرا از آن چه که شکّرلبی است در نوشاد؟
ظهیر.
گر نخواهید کز ایوان و حجر ریزد خون
نقش نوشاد به ایوان و حجر بازدهید.
خاقانی.
نور دین شاه هنرمند کز او نوک قلم
هر زمان عرض دهد لعبت نوشاد مرا.
کمال اسماعیل (از حاشیۀ برهان قاطع).
زاهد به پند دادن و بیچاره مست را
خاطر به سوی لعبت نوشاد میرود.
امیرخسرو (از جهانگیری)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، در 7هزارگزی جنوب غربی حسن آبادسوگند، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات و لبنیات و انگور، شغل اهالیش زراعت و گله داری و قالیچه بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
دهی است از دهستان دشت از بخش سلوانا از شهرستان ارومیه، در 9 هزارگزی مشرق سلوانا، در درۀ سردسیری واقع است و 67 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون. شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نوشنده، (یادداشت مؤلف)، در حال نوشیدن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
داماد. (ناظم الاطباء). نوداماد. تازه داماد: عجاهن، دوست نوشاه تا که با زن خود خلوت نکرده باشد. (یادداشت مؤلف از منتهی الارب) ، شاه جوان و کم تجربه (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مذهب و کیش گبران. (هفت قلزم) (برهان). کیش زردشتیان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
روم خدمت کنم در دین عیسی
برآرم برنس و زنارانوشا.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوشا
تصویر دوشا
شیره (مطلقا)، شیره انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشا
تصویر خوشا
دال بر تحسین است نیکا، طوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشاب
تصویر نوشاب
آب زندگی: (از آنجا خبر داد کار آزمای که نوشاب را در سیاهی است جای) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
((نَ))
تازه داماد، جوانی که تازه داماد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوعا
تصویر نوعا
بیشتر، هماره
فرهنگ واژه فارسی سره