جدول جو
جدول جو

معنی نوسره - جستجوی لغت در جدول جو

نوسره
از توابع پل سفید سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوسره
تصویر دوسره
آنچه دو سر داشته باشد، کنایه از از دو طرف یا از دو جانب، کنایه از برای دو مسیر رفتن و برگشتن مثلاً بلیت دوسرۀ هواپیما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
غیر خالص، کلام نازیبا و نارسا، زر قلب، پول معیوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوسه
تصویر نوسه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، نوشه، تربسه، قزح، ترسه، تربیسه، رخش، کلکم، اغلیسون، سویسه، آژفنداک، آلیسا، سدکیس، سرویسه، تویه، آزفنداک، توبه، سرگیس، درونه، نوس، تیراژه، شدکیس، کرکم، ایرسا، قوس و قزح، سرکیس، تیراژی، آدینده، آفنداک برای مثال از باد کشت بینی چون آب موج موج / وز نوسه ابر بینی چون جزع رنگ رنگ (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوره
تصویر نوره
مخلوط آهک و زرنیخ که برای ازالۀ موی بدن به کار می برند، واجبی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو رَهْ)
نوراه. نوپا. کره اسب نوزین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
مأخوذ از ناشره تازی، به معنی کشت زار. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
واحد نور است. رجوع به نور شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ رَ)
نور. رجوع به نور شود
لغت نامه دهخدا
(نورْ)
دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه شهرستان سنندج، در 10 هزارگزی مغرب سنندج و 8 هزارگزی جنوب جادۀ سنندج به مریوان در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 1250 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات و لبنیات و میوه های صیفی، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / نَ وَ تَ / تِ)
صدای گریه که در گلو پیچد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). گریه در گلو و فریاد، و ظاهراً تصحیف نیوشه است. (از رشیدی). نیوشه هم به این معنی ظاهراً مصحف شنوشه = سنوسه = اشنوسه است، چنانکه به اقرب احتمال در این بیت بدیع بلخی:
اشک بارید و پس نیوشه گرفت
باز بفزود گفتهای دراز.
نیوشه مصحف شنوشه است. (احوال رودکی تألیف سعید نفیسی، از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو سَ دَ / دِ)
نام روز پیش از سده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ سِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش سرولایت شهرستان نیشابور، در 12 هزارگزی جنوب غربی چگنۀ بالا، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 442 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل مردمش زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو رَ / رِ)
بحث. مباحثه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بحث و مباحثه کردن. (انجمن آرا) (آنندراج). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
بریدن گوشت را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، خوردن طعام را. (منتهی الارب). به حرص خوردن طعام را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ وَ رَ)
تصغیر نار است. (از منتهی الارب). رجوع به نار شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
غیرخالص. درم و دینار که عیبی درآن باشد. (آنندراج). پول قلب و پول نارایج و ناتمام عیار. (ناظم الاطباء). مغشوش. (منتهی الارب). قلب. ناروا. بدل. نبهره. ماخ. بهرج. پایه. زیف: صراف بدیع عقل دراهم ناسره برنگیرد. (کلیله و دمنه).
بس دوزخی است خصمش از آن سرخ رو شده ست
کآتش بزر ناسره گونا برافکند.
خاقانی.
کآنهمه ناموس و نام چون درم ناسره
روی طلاکرده داشت هیچ نبودش عیار.
سعدی.
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود.
حافظ.
- فعل ناسره، عمل نادرست، ناصواب، مقابل عمل خالص:
گیرم کز زرق رسیدی برزق
نایدت از ناسره افعال عار.
ناصرخسرو.
، مجازاً، به معنی سخن بد. (آنندراج) ، هر چیزی که به اشکال سرانجامد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُوْ وا رَ)
شکوفه یا شکوفۀ سپید. (منتهی الارب). واحد نوّار است. (از اقرب الموارد). رجوع به نوّار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ رَ / رِ)
فرزند عزیز. (جهانگیری). فرزند عزیز و گرامی. (برهان قاطع) (آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
نودرمنش سکندر ثانی که در جهان
چون او نزاد مادر ایام نودره.
شمس فخری.
درست آن نوده است. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین و فرهنگ رشیدی و نیز رجوع به نوده شود، شجاع و بهادر و جنگجو، طریقه دوختن و حاشیۀ دوخته شده بر جامه (؟). (ناظم الاطباء) ، به روی هم تاشده و به هم چسبیده شده و چین خورده (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَسَ رَ)
شتر مادۀ بزرگ هیکل و تیزرفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). اشتر بزرگ و سخت. (مهذب الاسماء) ، هر چیز خاییدنی. (ناظم الاطباء) ، بن هردوزنخ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ رَ / رِ)
صاحب دورأس. دارای دوسر. که دو سر دارد. که دو عضو به نام سر یا رأس بر تن دارد: گشتم سیصد و سه دره ندیدم آدمی دوسره. (یادداشت مؤلف) ، دوجانبه. دوطرفه. دوسویه. از این سوی و آن سوی، ذهاب و ایاب. رفتن و بازگشتن. (یادداشت مؤلف).
- بلیط دوسره، بلیط رفتن و بازگشتن.
- بلیط دوسره گرفتن، تهیه یا خرید بلیط برای ذهاب و ایاب. بلیط گرفتن برای رفتن و برگشتن سفری. (یادداشت مؤلف).
- دوسره بار کردن، از دو جانب مخالف سود بردن. از دو جهت فایده بردن. (یادداشت مؤلف).
- دوسره کرایه کردن مال، برای رفتن و بازگشتن کرایه کردن آن. کرایه کردن مال برای رفتن و بازآمدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ رَ / سَرْ رَ)
زنبیل خرما. (منتهی الارب). قوصره. (اقرب الموارد). رجوع به قوصره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
برادرزن، برادر شوهر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوسره
تصویر دوسره
مونث دو سر نیرومند چون سپاه نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
غیر خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواره
تصویر نواره
شید افکن
فرهنگ لغت هوشیار
قوس قزح رنگین کمان. توضیح در لغت فرس چاپ هرن ص 44 بیت ذیل از خسروانی آمده: (ازباد روی خوید چو آنست موج موج و زنوس پشت ابر چو چرغست رنگ رنگ) در لغت فرس چاپ اقبال ص 441 همین بیت ذیل (نوسه) بدین صورت آمده: (از باد کشت بینی چون آب موج موج وز نوسه ابر بینی چون جزع (جرغ) رنگ رنگ) رشیدی و برهان (نوس) و (نوسه) هر دو را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
نوره در فارسی اژه، نشان ستور، جادوگر: زن مخلوطی است از آهک و زرنیخ که برای ستردن موی بدن بکار رود: واجبی دارو تنویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوسه
تصویر نوسه
((س))
رنگین کمان، قوس قزح، آژفنداک، ازفنداک، نوس، آزفنداک، آدینده، توبه، تربسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوره
تصویر نوره
((رِ))
واجبی، مخلوطی از زرنیخ و آهک که برای زدودن موهای بدن به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
((سَ رِ))
ناخالص، معیوب، پول تقلبی، زر ناخالص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوسره
تصویر دوسره
((دُ سَ رِ))
دو طرفه، دو جهتی، بلیط دو طرفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوسره
تصویر دوسره
آلارتور
فرهنگ واژه فارسی سره
آمیخته، شهروا، غش دار، غشی، قلب، ناخالص
متضاد: سره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بندپی واقع در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی