جدول جو
جدول جو

معنی نورپله - جستجوی لغت در جدول جو

نورپله
(تَپْ پِ)
دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، در 6 هزارگزی جنوب گنبد، در دشت معتدل هوائی واقع است و 185 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه نوده، محصولش غلات و حبوبات و صیفی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوریه
تصویر نوریه
(دخترانه)
منسوب به نور، درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورسته
تصویر نورسته
(دخترانه)
تازه روییده، جوان، تازه بالغ شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورالله
تصویر نورالله
(پسرانه)
نور و روشنایی و فروغ خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورسته
تصویر نورسته
نونهال، تازه روییده، تازه سبزشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورنجه
تصویر نورنجه
تالاب، استخر
فرهنگ فارسی عمید
(نَ وَ رِ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، در 14 هزارگزی شمال غرب کوزران و 3 هزارگزی مغرب راه کوزران به ثلاث در دامنۀ کوه بنی گز، در منطقۀ سردسیری واقع است و 220 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه، محصولش غلات و حبوبات و چغندرقند و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. این ده شامل دو قسمت است به نام نورولۀ بزرگ و نورولۀ کوچک، فاصله دو قسمت از یکدیگر در حدود هزار گز است و نورولۀ بزرگ 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
دررسیده. تصورکرده. به خاطرآورده (؟). (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
دهی است از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز، در 21 هزارگزی جنوب شرقی بستان آباد و 1/5 هزارگزی جادۀ میانه به تبریز، در جلگۀ سردسیری واقع است و 169 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و یونجه، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دَ جَ)
ضمیمه. (اقرب الموارد)، معرب نوردۀ فارسی است به معنی سبت (سبد) ، طبقی که در آن گل و ریحان نهند. کثن. (اقرب الموارد)، مأخوذ از نوردۀ فارسی، کاربدکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تازه روییده. نهال. (ناظم الاطباء). نورس. نودمیده. نوشکفته. نوبالیده. تازه. شاداب:
زین سپس وقت سپیده دم هر روزبه من
بوی مشک آرد از آن سنبل نورسته نسیم.
فرخی.
که آراید چه میگوئی تو هر شب سبز گنبد را
بدین نورسته نرگس ها و زراندود پیکانها.
ناصرخسرو.
از چمن دهر بشد ناامید
هر گل نورسته که از گل بزاد.
مسعودسعد.
به نورستگان چمن بازبین
مکش خط بر آن خطۀ نازنین.
مسعودسعد.
این همه نورستگان بچۀ نورند پاک
خورده گه از جوی شیر گاه ز جوی شراب.
خاقانی.
هست چون نورسته نی مرد هنرمند از قیاس
تا فزونتر می شود بند دگر می زایدش.
(از تاج المآثر).
گیاهان نورسته از قطره پر
چو بر شاخ مینابرآموده در.
نظامی.
نورسته گلی چو نار خندان
چه نار و چه گل، هزارچندان.
نظامی.
از پی آن گل نورسته دل ما یارب
خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
اسم یکی از طوایف ایل دلفان از ایلات کرد ایران است. قریب یکهزار خانوارند و در خاوه و شمال طرهان سکونت دارند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 64 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
دهی است از دهستان گندزلو از بخش مرکزی شهرستان شوشتر، در 15 هزارگزی جنوب شرقی شوشتر و 7 هزارگزی جنوب غربی راه مسجدسلیمان به اهواز، در دشت گرمسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رود گرگر، محصولش غلات، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ چِ)
ده کوچکی است از دهستان قلعه نو از بخش کلات شهرستان مشهد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 426 شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، در 95 هزارگزی شمال میناب و 8 هزارگزی غرب راه میناب به گلاشکرد، در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 250 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش خرما، شغل مردمش زراعت است. مزارع محمودی و مغنیان جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو رَ جَ / جِ)
تالاب. استخر. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) :
چند خوری آب ز نورنجه چند
دست نه و زور به سرپنجه چند
آب سیه گشت به نورنجه ات
زور خزان کرد به سرپنجه ات.
فیضی (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(رُ لْ لاه)
ابن شریف الدین عبدالله شوشتری. رجوع به قاضی نورالله شوشتری و نیز رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 ص 30 و شهداءالفضیله ص 171 و امل الاّمل، ذیل منهج المقال ص 152 و روضات الجنات ص 730 و الذریعه ج 1 ص 391 و ج 2 ص 369 و ج 4 ص 53 و ج 7 ص 19 و مفتاح الکنوز ج 1 ص 28 و صبح گلشن ص 560 شود
لغت نامه دهخدا
نام شاعری فارسی زبان. و نظامی عروضی ذکر وی در عداد شاعرانی چون قمری گرگانی و رافعی نیشابوری و کفائی گنجه ای و کوسۀ فالی که اسامی ملوک طبرستان بدانان باقی مانده، آورده است. (چهار مقالۀ عروضی چ اروپا ص 28)
لغت نامه دهخدا
(رُلْ لاه)
ساوه ای (قاضی...)، متخلص به نور. از شاعران قرن نهم هجری است. او راست:
دردا که ندارد خبر آن سیم بر از من
من بی خبر از خویشم و او بی خبر از من.
(از فرهنگ سخنوران) (صبح گلشن ص 557)
نصر پوری. از پارسی گویان هند است. او راست:
پیچ و تاب دردمن بر گوش دریا گر خورد
موج نتواند که بیند روی دریا بازپس.
رجوع به مقالات الشعراء ص 821 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن، در 16 هزارگزی شمال فومن، درجلگۀ معتدل هوای مرطوب واقع است و 2256 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه پسیخان، محصولش برنج و توتون سیگار و کنف و ماهی و مرغابی، شغل مردمش زراعت و صید ماهی و مرغابی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اُ دُ رَ)
دهی است از دهستان آتابان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، سکنۀ آن 160 تن. آب آن از رود خانه تجن و چشمه. محصول آن برنج، غلات، پنبه و صیفی و شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالی بافی و نمدمالی است. اهالی آن چادرنشین هستند و به مقتضای فصل تغییر محل میدهند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، در جنوب آبادی فوجم، در دشت معتدل هوائی واقع است و 165 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه گرگان، محصولش غلات و حبوبات و صیفی، شغل مردمش زراعت وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نورپاشنده، نورافکن، نورافشان، پرتوافکن:
چگونه شوم بر دری نورپاش
که باشد بر او این همه دورباش،
نظامی،
او ز چهره بر سر من نورپاش
من ز شادی زیر پایش اشکبار،
اشرفی (از آنندراج)،
، ستارۀ نورافشان،
چراغ، (فرهنگ فارسی معین) :
به هر گام ازبرای نورپاشی
ستاده زنگیی با دورباشی،
نظامی (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نورسته
تصویر نورسته
تازه روییده نونهال
فرهنگ لغت هوشیار
استخرتالاب: چند خوری آب ز نورنجه چند ک دست نه و زور بسر پنجه چند ک (فیضی. جها. رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
نوربخش، ستاره نورافشان، چراغ: بهر گام از برای نور پاشی ستاده زنگیی با دور باشی. (نظامی. گنجینه گنجوی. چا. . 2 ص 361)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورالهی
تصویر نورالهی
ورچک خره خوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورنجه
تصویر نورنجه
((نَ رَ جِ))
تالاب، استخر
فرهنگ فارسی معین
نوخاسته، نوشکفته، نونهال، جوان، نوجوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرتوافکن، نورافشان، نوربخش، نورگستر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاولی که در اثر سوختگی ایجاد شود، مایه ای که قبل از زاییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوی که به رنگ زرد متمایل به قرمز باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
تبر خوش دست و کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ای در غرب بالاجاده ی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از گتاب بابل
فرهنگ گویش مازندرانی