جدول جو
جدول جو

معنی نورپاشی - جستجوی لغت در جدول جو

نورپاشی
نورافشانی، پرتوافشانی،
- نورپاشی کردن، نور افشاندن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گُ هََ)
مخفف گوهرپاشی. عمل گوهرپاش
لغت نامه دهخدا
نورپاشنده، نورافکن، نورافشان، پرتوافکن:
چگونه شوم بر دری نورپاش
که باشد بر او این همه دورباش،
نظامی،
او ز چهره بر سر من نورپاش
من ز شادی زیر پایش اشکبار،
اشرفی (از آنندراج)،
، ستارۀ نورافشان،
چراغ، (فرهنگ فارسی معین) :
به هر گام ازبرای نورپاشی
ستاده زنگیی با دورباشی،
نظامی (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ /نُو رَ)
نورهان. (رشیدی) (برهان قاطع). رجوع به نورهان و نوراهان در تمام معانی شود:
یافته از تو با هزاران لطف
خلعت و نورهانی دگران.
مسعودسعد (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو سِ پا)
ناسپاسی. کفران. حق ناشناسی: پاداش دادیم مر ایشان را به کفر و نوسپاسی ایشان. (تفسیر کمبریج چ متینی ج 1 ص 588). به کافر شدن شما به خدای تعالی نوسپاسی شما نعمتهای خدای را تعالی. (تفسیر کمبریج ج 1 ص 649). و هرکه پوشیده کند یکیی خدای تعالی و ناسپاسی کند نعمت او را، فعلیه کفره، پس بر اوست عقوبت و نوسپاسی او. (تفسیر کمبریج ج 1 ص 625).
- نوسپاسی کردن، کفر. ناسپاسی کردن. حق نعمت به جا نیاوردن: و هرکه نوسپاسی کند نعمت او را. (تفسیر کمبریج چ متینی ج 1 ص 491). و هرکه نوسپاسی کند و به خدای نگرود و به پیغامبری تو... اندوهگین مگرداناد تو را کفر او. (تفسیر کمبریج ج 1 ص 497)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
امیر نوربخشی، از شاعران قرن دهم هجری است و به روایت سام میرزا دیوان غزلی تمام کرده است. او راست:
سگت در پاسبانی شب ندارد آنچه من دارم
که سگ را تا سحر خواب است و من تا روز بیدارم.
ناصح مگو که عشاق درباختند جان ها
چندین هزار رفتند ما هم یکی از آنها.
(از تحفۀ سامی ص 38)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نورپاشی. پرتوافکنی. رجوع به نوربخش شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
عمل عطرپاش. عطربیزی. عطر افشاندن. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نوربخش، ستاره نورافشان، چراغ: بهر گام از برای نور پاشی ستاده زنگیی با دور باشی. (نظامی. گنجینه گنجوی. چا. . 2 ص 361)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوپاشی
تصویر سوپاشی
ترکی شهربان
فرهنگ لغت هوشیار
آذرنگ درفشان شیدا تاپیک روشن منسوب به نور دارای نورمنور مقابل ظلمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوربخشی
تصویر نوربخشی
نورپاشی پرتوافکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیرپاشی
تصویر قیرپاشی
گژفپاشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورهانی
تصویر نورهانی
نورهان نوراهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غورواشی
تصویر غورواشی
((غَ یا غُ))
لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند، غرواس، غرواش، غورواشه، زنجبیل شامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
منسوب به نور، دارای نور، منور، مقابل ظلمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
درخشان، روشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروپاشی
تصویر فروپاشی
تلاشی، زوال
فرهنگ واژه فارسی سره
پرتوافکن، نورافشان، نوربخش، نورگستر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
Luminescent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
luminescent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
발광성의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
ışıldayan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
bercahaya
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
উজ্জ্বল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
प्रकाशमान
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
luminescente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
люминесцентный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
leuchtend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
luminescent
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
люмінесцентний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
luminescencyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
luminiscente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
luminescente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
yanayoangaza
دیکشنری فارسی به سواحیلی