جدول جو
جدول جو

معنی نورفزای - جستجوی لغت در جدول جو

نورفزای(رَ خوا / خا)
نورافزا. نورفزا. روشنی بخش. که بر نور و روشنائی بیفزاید:
مسکین طبیب را که سیه دید روی حال
کاهش به عقل نورفزای اندرآمده.
خاقانی.
جاه فزای سپهر نیست وجودت که نیست
آینۀ آسمان نورفزای از بخار.
خاقانی.
صورت جام و باده بین معجز دست ساقیان
ماه نو و شفق نگر نورفزای صبحدم.
خاقانی.
بود گویا طفل نورفتار شعر تازه ام
کز لبم تا رفت بیرون بر زبانها اوفتاد.
وهمی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ خوَرْ / خُرْ)
روشنی بخش. نورفزا. نورفزای. نورافزای:
از تیغ نورافزای تو وز رخش صورآوای تو
بر گرز طورآسای تو نور تجلی ریخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری است که در مال امیرسوسن سکنی دارند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 74 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
منسوب به نوروز. (ناظم الاطباء). مربوط به جشن نوروز یا ایام نوروز. (فرهنگ فارسی معین) :
در این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی
نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی.
فرخی.
آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فراز
کامکاراکار گیتی تازه از سر گیر باز.
منوچهری.
بوی می نوروزی در بزم شه شروان
آب گل و سیب تر بربار نمود اینک.
خاقانی.
بیا ای باد نوروزی نسیم باغ پیروزی
که بوی عنبرآمیزی به بوی یار ما ماند.
سعدی.
درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر کرده. (گلستان)، عیدی و انعامی که در عید و نوروز می دهند. (ناظم الاطباء). چیزی که به عنوان عیدی در نوروز زیردستان را دهند:
ابیات من بخوان خط نوروزیم نویس
انصاف ده که با حکما مرد منصفی.
سوزنی.
عیدی و نوروزی از شه هیچ نستانم مگر
بارگیر خاص و ترکی درج گوهر بر میان.
؟ (از المعجم).
نه حافظ می کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی.
حافظ.
، تحفه که به روز نوروز به خدمت شاه برند. (غیاث اللغات) (آنندراج). هدیه ای که در ایام نوروز کهتران نزد مهتران برند.تحفه و هدیتی که به مناسبت جشن نوروز رعیت یا درباریان به خدمت بزرگان و شاهان برند:
بهترین نوروزی درگاه را
تحفه این ابیات غرا دیده ام.
خاقانی.
کآسمان پیش شه به نوروزی
در جل زر کشیده ادهم صبح.
خاقانی.
در اثنای سخن مه پری برسبیل مزاح از روح افزا نوروزی طلبید... گفت ای شاه خوبان به نوروزی ازبرای تو کنیزکی خریده ام و پرورده ام. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین)، قصیده ای که در تهنیت نوروز گویند. (یادداشت مؤلف)، مالیات یا عوارضی که به هنگام نوروز وصول می شد. (فرهنگ فارسی معین)، جامه ای که در نوروز می پوشند. (ناظم الاطباء)، کلاهی بوده است سپید که به فصل بهار به سر می نهاده اند تا حرارت کمتر کند. (یادداشت مؤلف) :
سخن ز چمته و نوروزی و قبا گوید
دهان قاری از آن دایماً پر از عسلی است.
نظام قاری.
فغان کاین موزۀ برجسته و نوروزی چمته
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را.
نظام قاری.
قبائی به ایلچی گری خواستند
به نوروزی و چمته آراستند.
نظام قاری.
ای آصف جم مرتبۀ کیوان قدر
مانند هلال حلقه درگوش تو بدر
بسیار خنک شده ست در شهر هرات
زنجیر من و کلاه نوروزی صدر.
و امیر اویس صدر مردی خنک بود و در شصت سالگی هفتاد روز پیشتر از حمل کلاه نوروزی بر سر نهادی و آن کلاه سفید بر سر او چون برف نمودی... (یادداشت مؤلف از تذکرۀ دولتشاهی ص 462)، قسمی لالۀ پایه بلوری که کاسۀ آن نشان های برجستۀ سرخ و زرین و جز آن دارد. قسمی لالۀ تک پایۀ بلورین. قسمی جار. (یادداشت مؤلف)، میر نوروزی، شاه نوروزی، پادشاه نوروزی، شاه یا امیری که ظاهراً در جشن نوروز صورهً بر تخت نشانیده و اوامر او را موقتاً به کار می بسته اند. ولی در چه زمان این رسم معمول بوده است بر من مجهول است. (یادداشت مؤلف) : چون در آن سواد اعظم و مجمع بنی آدم (خوارزم) هیچ سرور معین نبود که از نزول حادثات امور و کیفیت مصالح و مهمات جمهور با او مراجعت نمایند... خمارتکین را به اتفاق به اسم سلطنت موسوم کردند و پادشاه نوروزی از او برساختند. (جهانگشای جوینی از یادداشت مؤلف).
سخن در پرده می گویم چو گل از پرده بیرون آی
که بیش از چند روزی نیست حکم میر نوروزی.
حافظ.
، مرغ نوروزی، مرغ قهقهه. کاکی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مرغ نوروزی شود، دراهمی است که به اسم امیر نوروز حافظی نایب دمشق سکه زده بوده اند. رجوع به نقود ص 62 و 72 و 171 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ لِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، در 22 هزارگزی مشرق صفی آباد و 4 هزارگزی مغرب جادۀ سلطان آباد به صفی آباد، در منطقۀکوهستانی معتدل هوائی واقع است و 538 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن و زیره و پنبه، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو رَ)
نوبه پاآمده. نوقدم. (از آنندراج). کودکی که به تازگی راه رفتن را آموخته است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نورافشان. نورپاش. نورافکن. که بر اشیاء دیگر پرتو افکند و نورفشانی کند
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
عمل نورفشان. رجوع به نورافشانی و نورفشان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان کوار بخش سروستان شهرستان شیراز، در 108 هزارگزی جنوب غربی سروستان و 6 هزارگزی جادۀ شیراز به فیروزآباد، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 957 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه قره آغاج، محصولش غلات و چغندرو میوه ها و محصولات صیفی، شغل مردمش زراعت و باغداری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَفْ)
روشنی بخشی. عمل نورافزا. رجوع به نورافزا شود
لغت نامه دهخدا
عطرفزا. عطرفزاینده. افزایندۀ خوشبوی:
بید بسوز و باده کن راوق و لعل و باده را
چون دم مشک و بید عطرفزای تازه بین.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 458)
لغت نامه دهخدا
(بَ خوا / خا)
عنبرفزاینده. فزایندۀ عنبر:
ماهیش دندان فکن گشت و صدف گوهرنمای
گاو او عنبرفزای و ساحلش سنبل گیا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ غَ)
کارافزا. زیادکننده کار. رجوع به کارافزا شود:
گه مان بفزائید و گهی مان بستائید
بر خویشتن از خویش همی کارفزائید.
ناصرخسرو.
، پرگو. مزاحم
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نورزاینده، نورافشان، پرنور، روشن:
ای نورزای چشمه دیدی که چند دیدم
در چاه شر شروان ظلمات ظلم بیمر،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 187)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نورافزا. نورفزای. رجوع به نورفزای شود
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
نورافزا. رجوع به نورافزا و نیز نورفزای شود
لغت نامه دهخدا
(رَ آ زْ / زِ)
نورزای، رجوع به نورزای شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نور زای
تصویر نور زای
شید زای
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نوروز: مربوط به جشن نوروز یا ایام نوروز باد نوروزی. یا پادشاه نوروزی (میر نوروزی)، یا مرغ نوروزی. مرغ قهقهه (کاکی)، یا میر نوروزی. یا میر نوروز (میر)، عیدیی که در جشن نوروز دهند: (در اثنای سخن مه پری بر سبیل مزاح از روح افزا نوروزی طلبید... گفت: ای شاه خوبان بنوروزی از برای تو کنزکی خریده ام و پروده ام) (سمک عیار 50: 1)، مالیات عوارضی که بهنگام نوروز وصول میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوروزی
تصویر نوروزی
عیدی
فرهنگ فارسی معین