جدول جو
جدول جو

معنی نورتپه - جستجوی لغت در جدول جو

نورتپه(سَ)
دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، در جنوب آبادی فوجم، در دشت معتدل هوائی واقع است و 165 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه گرگان، محصولش غلات و حبوبات و صیفی، شغل مردمش زراعت وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورسته
تصویر نورسته
(دخترانه)
تازه روییده، جوان، تازه بالغ شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورنجه
تصویر نورنجه
تالاب، استخر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورسته
تصویر نورسته
نونهال، تازه روییده، تازه سبزشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یورتمه
تصویر یورتمه
نوعی راه رفتن اسب که سوار را تکان بدهد، چهارنعل، خبب، تقریب
فرهنگ فارسی عمید
وسیلۀ نقلیۀ کوچک و بی چرخ که در مناطق قطبی به وسیلۀ اسب یا سگ یا گوزن قطبی روی برف کشیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(نَ وَ رِ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، در 14 هزارگزی شمال غرب کوزران و 3 هزارگزی مغرب راه کوزران به ثلاث در دامنۀ کوه بنی گز، در منطقۀ سردسیری واقع است و 220 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه، محصولش غلات و حبوبات و چغندرقند و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. این ده شامل دو قسمت است به نام نورولۀ بزرگ و نورولۀ کوچک، فاصله دو قسمت از یکدیگر در حدود هزار گز است و نورولۀ بزرگ 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ گَهْ)
نوبتگاه. رجوع به نوبت گاه شود:
به نوبتگه شه دوهندوی بام
یکی مقبل و دیگر اقبال نام.
نظامی.
همان نوبت پاس در صبح و شام
ز نوبتگه او برآورد نام.
نظامی.
به نوبتگه شاه بردندشان
به سرهنگ نوبت سپردندشان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نورتابنده، نورافشان، تابناک، منبع نور و روشنی:
خاک در توکه نورتاب است
سیبی به دو کرده آفتاب است،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پِ)
دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، در 6 هزارگزی جنوب گنبد، در دشت معتدل هوائی واقع است و 185 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه نوده، محصولش غلات و حبوبات و صیفی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو رَ جَ / جِ)
تالاب. استخر. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) :
چند خوری آب ز نورنجه چند
دست نه و زور به سرپنجه چند
آب سیه گشت به نورنجه ات
زور خزان کرد به سرپنجه ات.
فیضی (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(نُ خُدْ چَ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان، در 6هزارگزی مغرب سنقر و 2هزارگزی سلطان آباد. در دامنۀ سردسیری واقعاست و 280 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات وحبوبات و توتون، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و جاجیم و پلاس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تازه روییده. نهال. (ناظم الاطباء). نورس. نودمیده. نوشکفته. نوبالیده. تازه. شاداب:
زین سپس وقت سپیده دم هر روزبه من
بوی مشک آرد از آن سنبل نورسته نسیم.
فرخی.
که آراید چه میگوئی تو هر شب سبز گنبد را
بدین نورسته نرگس ها و زراندود پیکانها.
ناصرخسرو.
از چمن دهر بشد ناامید
هر گل نورسته که از گل بزاد.
مسعودسعد.
به نورستگان چمن بازبین
مکش خط بر آن خطۀ نازنین.
مسعودسعد.
این همه نورستگان بچۀ نورند پاک
خورده گه از جوی شیر گاه ز جوی شراب.
خاقانی.
هست چون نورسته نی مرد هنرمند از قیاس
تا فزونتر می شود بند دگر می زایدش.
(از تاج المآثر).
گیاهان نورسته از قطره پر
چو بر شاخ مینابرآموده در.
نظامی.
نورسته گلی چو نار خندان
چه نار و چه گل، هزارچندان.
نظامی.
از پی آن گل نورسته دل ما یارب
خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دَ جَ)
ضمیمه. (اقرب الموارد)، معرب نوردۀ فارسی است به معنی سبت (سبد) ، طبقی که در آن گل و ریحان نهند. کثن. (اقرب الموارد)، مأخوذ از نوردۀ فارسی، کاربدکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
دررسیده. تصورکرده. به خاطرآورده (؟). (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
نوعی از رفتار اسب (ظاهراً از یورمق یا یورتمق ترکی به معنی اعیاء و خسته کردن). (یادداشت مرحوم دهخدا). یرتمه. چهارنعل رفتن اسب. (ناظم الاطباء). از مصطلحات اسب تازان باشد. (آنندراج). نوعی راه رفتن اسب که آن را یرغه نیز گویند. (فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به یرتمه شود.
- یورتمه آمدن، چهارنعل آمدن. (ناظم الاطباء).
- یورتمه رفتن، چهارنعل دویدن. (ناظم الاطباء).
- ، اسب را به شتاب به نوع یورتمه بردن.
، رفتار به شتاب
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
جای بودن و خانه. (آنندراج) :
لیک اگر یورتگه ز عز سازند
هم از او خرگهیت پردازند.
سنایی.
از پناه حق حصاری به ندید
یورتگه نزدیک آن دز برگزید.
مولوی.
، بعضی به معنی جای و چوکی نوشته. (از آنندراج). و رجوع به یورت و یورد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ چِ)
ده کوچکی است از دهستان قلعه نو از بخش کلات شهرستان مشهد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 426 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
نوعی ارابۀ چرخ دار برای روی برف. (یادداشت بخط مؤلف). گردونۀ کوچک و بی چرخ که بوسیلۀ اسب، سگ یا گوزن حمل شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ / پِ)
صورتی از مورچه پا، یا مورچه پی. ریشی کوتاه. قسمی زدن ریش. (یادداشت مؤلف).
- ریش مورچپه، ریش کوتاه. ریش که آن را به شکلی خاص زده باشند. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مورچه و مورچه پی شود
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پِ)
دهی است از بخش سرخس شهرستان مشهد. سکنۀ آن 1700 تن. آب آن از قنات. صنایع دستی آنجا جوال بافی. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ تِ)
شهری در کشور بلژیک (فلاندر غربی) که بر کنار لیس واقع است و 43500 تن سکنه دارد. در این شهر کارخانه های پارچه بافی، تهیۀ نخهای پنبه ای و کلاه سازی دایر است. در سال 1302 میلادی در جنگ مهمیز طلائی ها به دست فلاماندها افتاد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تَقَ تَپْ پِ / پَ)
دهی از دهستان بخش مرکزی شهرستان گرگان است که 285 تن سکنه دارد و محصول آن برنج و غله و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 127 شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از رفتار اسب، چهار نعل رفتن اسب رفتاربه شتاب، نوعی راه رفتن اسب که آن را یرغه نیز گویند. یا یورتمه رفتن، اسب را بشتاب بنوع یورتمه بردن، ترکی لکه، رهوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورسته
تصویر نورسته
تازه روییده نونهال
فرهنگ لغت هوشیار
استخرتالاب: چند خوری آب ز نورنجه چند ک دست نه و زور بسر پنجه چند ک (فیضی. جها. رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سورتمه
تصویر سورتمه
وسیله نقلیه بدون چرخ که بوسیله اسب یا غیره بر روی برف کشیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یورتمه
تصویر یورتمه
((مِ))
چهار نعل رفتن اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورنجه
تصویر نورنجه
((نَ رَ جِ))
تالاب، استخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سورتمه
تصویر سورتمه
((مِ))
وسیله نقلیه کوچکی که در مناطق سردسیر با سگ یا گوزن یا اسب، روی برف کشیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یورتمه
تصویر یورتمه
چارگامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نورتاب
تصویر نورتاب
آباژور
فرهنگ واژه فارسی سره
نوخاسته، نوشکفته، نونهال، جوان، نوجوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قطره آب، مجازا به معنی ناپدید شدن کسی یا چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
ازتپه های تاریخی ناحیه ی سدن رستاق واقع در استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی