جدول جو
جدول جو

معنی نوراللهی - جستجوی لغت در جدول جو

نوراللهی(دِ اَ)
دهی است از دهستان هنام و بسطام از بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، در 11 هزارگزی جنوب شرقی الشتر و 13 هزارگزی مشرق جادۀ خرم آباد به کرمانشاه، در جلگۀ سردسیری واقع است و 360 تن سکنه دارد. آبش از سراب هنام، محصولش غلات و لبنیات و حبوبات و پشم، شغل اهالیش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورالله
تصویر نورالله
(پسرانه)
نور و روشنایی و فروغ خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصرالله
تصویر نصرالله
(پسرانه)
یاری خداوند، نام یکی از فضلای نامدار قرن ششم و مترجم کلیله و دمنه، نصرالله منشی
فرهنگ نامهای ایرانی
(رُلْ لاه)
ساوه ای (قاضی...)، متخلص به نور. از شاعران قرن نهم هجری است. او راست:
دردا که ندارد خبر آن سیم بر از من
من بی خبر از خویشم و او بی خبر از من.
(از فرهنگ سخنوران) (صبح گلشن ص 557)
نصر پوری. از پارسی گویان هند است. او راست:
پیچ و تاب دردمن بر گوش دریا گر خورد
موج نتواند که بیند روی دریا بازپس.
رجوع به مقالات الشعراء ص 821 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(رُ لْ لاه)
ابن شریف الدین عبدالله شوشتری. رجوع به قاضی نورالله شوشتری و نیز رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 ص 30 و شهداءالفضیله ص 171 و امل الاّمل، ذیل منهج المقال ص 152 و روضات الجنات ص 730 و الذریعه ج 1 ص 391 و ج 2 ص 369 و ج 4 ص 53 و ج 7 ص 19 و مفتاح الکنوز ج 1 ص 28 و صبح گلشن ص 560 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ لْ قِ را)
نارالقری:
ز همت شب و روز دیگ مرا
بود جوش ایشان ز نورالقری.
وحید (از آنندراج).
رجوع به نارالقری شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رُلْ لاه)
ابن علی بن منصور، مکنی به ابوالفتح و مشهور به ابن الکیال، از علمای قرائت و از فقهای حنفی قرن ششم و از اهالی واسط است به سال 502 هجری قمری ولادت یافت و در 586 به واسط درگذشت مدتی قضاوت بصره و سپس واسط را به عهده داشت. او راست: المفیده در قراآت عشر. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 353). و نیز رجوع به غایهالنهایه ج 2 ص 339 و الجواهرالمضیئه ج 2 ص 198 شود
ابن محمد بن محمد بن عبدالکریم الشیبانی الجزری، مکنی به ابوالفتح و ملقب به ضیأالدین و معروف به ابن الاثیر. رجوع به ابن الاثیر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رُلْ لاه)
پنجمین امرای منگیت است و از 1242 تا1277 هجری قمری حکومت کرد. (از تاریخ الخلفاء ص 248)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نورالهی
تصویر نورالهی
ورچک خره خوره
فرهنگ لغت هوشیار
خدا روشن کناد خدا نورانی کناد 0 یانورالله تربته 0 خدا خاک اورا روشن کماد، در اوایل ملک سلطان غیاث الدنیا و الدین محمد بن ملکشاه قسیم امیر المومنین - نورالله تربته - ملک عرب صدقه عصیان آورد 00000000 یا نورالله حضرته. خدا گور اورا روشن کناد خ. یا نور الله حضرته وبیض غرته. خدا گور دار روشن کناد و پیشانی (روی) وی را سپید گرداناد، امیر عادل ناصرالدین و الدوله نورالله حضرته و بیض غرته... . یا نور الله قبره. خدا گور او را نورانی کناد، یا نور الله مضجعه. خداخوابگاه (آرامگاه) او را نورانی کناد، در آن تاریخ که من بنده در خدمت خداوند ملک الجبال بودم نورالله مضجعه
فرهنگ لغت هوشیار