مهرافزا. افزایندۀ مهر. که بیش محبت کند. که محبت و مهربانی خویش بیفزاید: هزارسال زیاد و هزار سال خوراد میی چو مهر ز دست بتان مهرافزای. فرخی. صلاحی شامل و عفافی کامل، مجالستی دلربای و محاورتی مهرافزای. (کلیله و دمنه). همچو مستسقی بر چشمۀ نوشین زلال سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت. سعدی. وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را. سعدی. راستی گویم به سروی ماند این بالای تو در عبارت می نیاید چهرمهرافزای تو. سعدی
مهرافزا. افزایندۀ مهر. که بیش محبت کند. که محبت و مهربانی خویش بیفزاید: هزارسال زیاد و هزار سال خوراد میی چو مهر ز دست بتان مهرافزای. فرخی. صلاحی شامل و عفافی کامل، مجالستی دلربای و محاورتی مهرافزای. (کلیله و دمنه). همچو مستسقی بر چشمۀ نوشین زلال سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت. سعدی. وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را. سعدی. راستی گویم به سروی ماند این بالای تو در عبارت می نیاید چهرمهرافزای تو. سعدی
هر چیزی که نور و روشنائی از وی پراکنده و منتشر گردد. (ناظم الاطباء). نورپاش. (آنندراج). نورافشاننده: در دلو نورافشان شده زآنجا به ماهی دان شده ماهی از او بریان شده یکماهه نعما داشته. خاقانی
هر چیزی که نور و روشنائی از وی پراکنده و منتشر گردد. (ناظم الاطباء). نورپاش. (آنندراج). نورافشاننده: در دلو نورافشان شده زآنجا به ماهی دان شده ماهی از او بریان شده یکماهه نعما داشته. خاقانی
نورافزا. نورفزا. روشنی بخش. که بر نور و روشنائی بیفزاید: مسکین طبیب را که سیه دید روی حال کاهش به عقل نورفزای اندرآمده. خاقانی. جاه فزای سپهر نیست وجودت که نیست آینۀ آسمان نورفزای از بخار. خاقانی. صورت جام و باده بین معجز دست ساقیان ماه نو و شفق نگر نورفزای صبحدم. خاقانی. بود گویا طفل نورفتار شعر تازه ام کز لبم تا رفت بیرون بر زبانها اوفتاد. وهمی (از آنندراج)
نورافزا. نورفزا. روشنی بخش. که بر نور و روشنائی بیفزاید: مسکین طبیب را که سیه دید روی حال کاهش به عقل نورفزای اندرآمده. خاقانی. جاه فزای سپهر نیست وجودت که نیست آینۀ آسمان نورفزای از بخار. خاقانی. صورت جام و باده بین معجز دست ساقیان ماه نو و شفق نگر نورفزای صبحدم. خاقانی. بود گویا طفل نورفتار شعر تازه ام کز لبم تا رفت بیرون بر زبانها اوفتاد. وهمی (از آنندراج)