جدول جو
جدول جو

معنی نورافزای - جستجوی لغت در جدول جو

نورافزای
(رِ بَ)
نورافزا. رجوع به نورافزا و نیز نورفزای شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورافشان
تصویر نورافشان
(دخترانه)
نورپاش، آنچه از خود نور و روشنایی منتشر می کند، نور (عربی) + افشان (فارسی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورافشان
تصویر نورافشان
نور دهنده، پرتوافکن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ)
نورافشانی. نورفشانی. روشنی بخشی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نورافزا. نورفزای. رجوع به نورفزای شود
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ)
مهرافزا. افزایندۀ مهر. که بیش محبت کند. که محبت و مهربانی خویش بیفزاید:
هزارسال زیاد و هزار سال خوراد
میی چو مهر ز دست بتان مهرافزای.
فرخی.
صلاحی شامل و عفافی کامل، مجالستی دلربای و محاورتی مهرافزای. (کلیله و دمنه).
همچو مستسقی بر چشمۀ نوشین زلال
سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت.
سعدی.
وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را.
سعدی.
راستی گویم به سروی ماند این بالای تو
در عبارت می نیاید چهرمهرافزای تو.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رِ خوا / خا)
هر چیزی که نور و روشنائی از وی پراکنده و منتشر گردد. (ناظم الاطباء). نورپاش. (آنندراج). نورافشاننده:
در دلو نورافشان شده زآنجا به ماهی دان شده
ماهی از او بریان شده یکماهه نعما داشته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پرتو افکندن. روشن کردن. نور افشاندن
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ)
کارافزا. کارفزا. زیادکننده کار. آنکه مشغولیت دیگری افزون کند:
چون بود دولت تو روزافزون
چه زیان از حسود کارافزای.
انوری
لغت نامه دهخدا
(اَفْ)
روشنی بخشی. عمل نورافزا. رجوع به نورافزا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ خوا / خا)
نورافزا. نورفزا. روشنی بخش. که بر نور و روشنائی بیفزاید:
مسکین طبیب را که سیه دید روی حال
کاهش به عقل نورفزای اندرآمده.
خاقانی.
جاه فزای سپهر نیست وجودت که نیست
آینۀ آسمان نورفزای از بخار.
خاقانی.
صورت جام و باده بین معجز دست ساقیان
ماه نو و شفق نگر نورفزای صبحدم.
خاقانی.
بود گویا طفل نورفتار شعر تازه ام
کز لبم تا رفت بیرون بر زبانها اوفتاد.
وهمی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ خوَرْ / خُرْ)
روشنی بخش. نورفزا. نورفزای. نورافزای:
از تیغ نورافزای تو وز رخش صورآوای تو
بر گرز طورآسای تو نور تجلی ریخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نورزاینده، نورافشان، پرنور، روشن:
ای نورزای چشمه دیدی که چند دیدم
در چاه شر شروان ظلمات ظلم بیمر،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 187)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نورافشان
تصویر نورافشان
آنچه که نور باطراف خود پراکند پرتوافکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورافشانی
تصویر نورافشانی
شید افشانی پرتو افکنی نور پاشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرافزای
تصویر مهرافزای
افزاینده مهر، که بیش محبت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نور زای
تصویر نور زای
شید زای
فرهنگ لغت هوشیار
پرتوافکن، فروغ بخش، نوربخش، نورپاش، نورگستر
فرهنگ واژه مترادف متضاد