جدول جو
جدول جو

معنی نورا - جستجوی لغت در جدول جو

نورا
(دخترانه)
نور (عربی) + ا (فارسی)، مؤنث انور درخشان، تابان
تصویری از نورا
تصویر نورا
فرهنگ نامهای ایرانی
نورا
(رُلْلاه)
رازی (امیر...)، متخلص به نور. از شاعران قرن دهم هجری است. وی در عهد شاه طهماسب می زیست و متولی مزار حضرت عبدالعظیم در شهرری بود. او راست:
دست رقیب داشت به دست آن نگار مست
خندان ز من گذشت و مرا گریه داد دست.
(از صبح گلشن ص 558) (تحفۀ سامی ص 41) (قاموس الاعلام ج 6 ص 4606).
و رجوع به هفت اقلیم (اقلیم چهارم، ری) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوران
تصویر نوران
(دخترانه)
نور (عربی) + ان (فارسی) ،مرکب از نور (روشنایی) + ان (پسوند اتصاف)، نام روستایی در نزدیکی اردبیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حورا
تصویر حورا
(دخترانه)
زن زیبای بهشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نونا
تصویر نونا
(دخترانه)
برج حوت، نام مادر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشا
تصویر نوشا
(دخترانه)
نوشنده، آشامنده، نیوشا، شنوا، شنونده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوری
تصویر نوری
(دخترانه)
روشنایی، نور (عربی) + ی (فارسی) منسوب به نور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لورا
تصویر لورا
(دخترانه)
نام سازی است، چنگ، نام یکی از صورتهای فلکی شمالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورا
تصویر اورا
قلعه، حصار، دز، دیز، دیزه، اورا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورا
تصویر شورا
کنکاش، مشورت، چهل و دومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۳ آیه، حم، عسق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوار
تصویر نوار
رشتۀ پهن شبیه تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند، رشته ای از پارچه که برای تزئین در حاشیۀ آن به کار می رود، رشتۀ باریک و طولانی که با امواج مغناطیسی، صوت وتصویر بر روی آن ضبط شده است و در داخل قاب مخصوص قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورس
تصویر نورس
میوۀ نورسیده، تازه رس، نهال نازک، کنایه از نوجوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عورا
تصویر عورا
مؤنث واژۀ اعور، کسی که یک چشمش نابینا شده باشد، یک چشم، رودۀ کور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورز
تصویر نورز
نوعی اختلال روانی که منجر به بروز اختلالات جسمی، اضطراب و هراس می شود، روان نژندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکرا
تصویر نکرا
دها، زیرکی، شدت، سختی، زشت، ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوپا
تصویر نوپا
کودک تازه به راه افتاده، کنایه از چیزی یا کسی که به تازگی فعالیت خود را آغاز کرده مثلاً شرکت نوپا
فرهنگ فارسی عمید
ده کوچکی است از دهستان زاوۀ بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 425 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ایردموسی از بخش مرکزی شهرستان اردبیل، در 9 هزارگزی جنوب اردبیل و 4 هزارگزی جادۀ اردبیل به تبریز، در منطقۀ کوهستانی و معتدل هوائی واقع است و 638 تن سکنه دارد، آبش از رود خانه آغ امام، محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
نوره . نوپا. بچۀ انسان یا حیوانی دیگر که تازه به راه افتاده است. (یادداشت مؤلف) ، نوزین. (یادداشت مؤلف). کره اسب که تازه زین بر آن نهاده اند
لغت نامه دهخدا
مونث (احور)، زنی که سیاهی چشمش بغایت باشد و سفیدی چشمش نیز بنهایت زن سپید پوست سیاه چشم، زن بهشتی هر یک از حورالعین، جمع حور زن بهشتی در نگرش تازیان چنین زنی سپید پوست است با چشمان درشت سیاه و گیسوان بلند سیاه پریرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظرا
تصویر نظرا
به گمان، برابرنهاده جمع نظیر. حدسا قیاسا، طبق نظریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوری
تصویر نوری
شیدی یک کولی یک دوره گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکرا
تصویر نکرا
زیرکیدها، سختی شدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوپا
تصویر نوپا
بچه ای که تازه راه افتاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوار
تصویر نوار
رشته ای پهن که آنرا ریسمان بافند و بر خیمه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصرا
تصویر نصرا
جمع نصیر یاری کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فورا
تصویر فورا
بشتاب، دردم، بیدرنگ، در حال، در تازی نیامده باشتاب زود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخرا
تصویر نخرا
کرشمه، ناز، فریب، شعبده، مکر
فرهنگ لغت هوشیار
دیپانه اسروادی ناسروده به نثرمقابل نظما: فصلی مشبع بگویم نظماو نثرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورا
تصویر خورا
سزاوار، شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورا
تصویر زورا
چاه عمیق، کمان، قدح
فرهنگ لغت هوشیار
نوره در فارسی اژه، نشان ستور، جادوگر: زن مخلوطی است از آهک و زرنیخ که برای ستردن موی بدن بکار رود: واجبی دارو تنویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فورا
تصویر فورا
بی درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نورد
تصویر نورد
سفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوعا
تصویر نوعا
بیشتر، هماره
فرهنگ واژه فارسی سره