جدول جو
جدول جو

معنی نوخط - جستجوی لغت در جدول جو

نوخط
جوانی که تازه پشت لبش موی درآورده
تصویری از نوخط
تصویر نوخط
فرهنگ فارسی عمید
نوخط
(نَ / نُو خَطط / خَ)
معشوق خطنودمیده. (غیاث اللغات). جوان نوخاسته که خطش نودمیده باشد. (آنندراج). امردی که تازه پشت لب وی سبز شده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه به تازگی موی عذار یا پشت لب وی دمیده است. که به نوی خط او دمیده است. غلام طارّ. غلام طریر. (از یادداشتهای مؤلف). نوجوان. نوبالغ. نوخاسته:
غلام ار ساده رو باشد وگر نوخط بود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و با چله.
عنصری یا عسجدی.
گر کند کوسه سوی گور بسیج
جده جز نوخطش نخواهد هیچ.
سنایی.
زین پس وشاقان چمن نوخط شوند و غمزه زن
طوق خط و چاه ذقن پر مشک سارا داشته.
خاقانی.
شاخ طفلی بود و نوخط گشت و بالغ شد کنون
گرد زمرد بر عذارش زآن عیان افشانده اند.
خاقانی.
بدین گونه بر نوخطان سخن
کند تازه پیرایه های کهن.
نظامی.
وعده وصل به فردا مفکن ای نوخط
که جهان پابه رکاب است و زمان اینهمه نیست.
صائب.
، چیز نوبه روی کارآمده. (غیاث اللغات) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نوخط
نگار بسته نو خاسته، نودر: چیز نو بر روی کار آمده جوانی که تازه پشت لب وی سبز شده
فرهنگ لغت هوشیار
نوخط
((نُ خَ))
نوجوان، کسی که تازه صورتش مو درآورده
تصویری از نوخط
تصویر نوخط
فرهنگ فارسی معین
نوخط
برنا، ساده، طفل، نوجوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ / نُو خَ / خَطْ طی)
صفت نوخط. نوخط بودن. نوخاستگی. نودمیدگی خط و موی بر پشت لب و گونه. رجوع به نوخط شود.
- نوخطی عالم،کنایه از سبزه نودمیدۀ ایام بهار. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مخفف چوب خط (در تداول عامه). رجوع به چوب خط شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو خَ)
خوشه باشد عموماً اعم ازخوشۀ انگور و خرما و گندم، خوشۀ ارزن خصوصاً. (برهان) (آنندراج) ، توسکا
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
اقامت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). اقامت. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ خَطط / خَ)
نیکوخط. خوش خط. که خطی خوش و زیبا دارد:
نکوخط و داننده باید دبیر
شمارنده چابک دل و یادگیر.
اسدی.
از پی ذکر بر صحیفۀ عمر
چون نکوخط نئی دبیر مباش.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(فُ)
آمیختن سپیدی با موی. (تاج المصادر بیهقی). درآمیختن موی سپید موی سیاه را. یا فاش گردیدن موی سپید. (منتهی الارب). سپید و سیاه برابر هم شدن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آمیخته موی و دوموی گردیدن. (منتهی الارب) : وخط الرجل، آمیخته موی و دوموی گردید. رجوع به وخض شود ، شتاب رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درآمدن، نیزه گذاره یا سبک زدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نیزه زدن چنانکه بگذرد. (تاج المصادر بیهقی) ، بانگ کردن کفش به رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گاهی سود گاهی خسارت برداشتن در بیع. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تیغ سبک زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ خُ)
به نیزه بازندگان از روی شجاعت و بطالت. (منتهی الارب) (آنندراج). کسانی که با نیزه از روی شجاعت و بطالت بازی می کنند. (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
مغز مهرۀ پشت. حرام مغز. (منتهی الارب) (آنندراج). نخاع. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آبی که در مشیمه است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). آب که با بچه بیرون آید. (مهذب الاسما) ، مردم. نخط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ناس. (اقرب الموارد). یقال: ماادری ای ّ النخط هو (منتهی الارب) ، ندانم چه مردم است او. (مهذب الاسما)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مردم. (منتهی الارب). ناس. (اقرب الموارد). نخط. (منتهی الارب)،
{{مصدر}} ناگاه برآمدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، انداختن (آب بینی) و برافشاندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بینی پاک کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ نیاط، رجوع به نیاط شود
لغت نامه دهخدا
نگار بستگی نو خاستگی نو دمیدگی حالت و کیفیت نوخط. یا نو خطی عالم. سبزی نو دمیده ایام بهار
فرهنگ لغت هوشیار