جدول جو
جدول جو

معنی نوجوی - جستجوی لغت در جدول جو

نوجوی
(رَ نَ /نِ)
نوطلب. مبتکر. مبدع. که جویای چیزهای بدیع و تازه است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ / نُو)
نوزوت. نوزود. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نوزوت شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ دِهْ)
دهی است از دهستان ماهی دشت بالا از بخش مرکزی کرمانشاهان، در 23 هزارگزی جنوب کرمانشاهان بر کنار رود خانه مرک، در دشت سردسیری واقع است و 195 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات دیم و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ وی ی)
منسوب به نوا است و آن شهر کوچکی است از توابع ناحیۀ حوران از نواحی دمشق که منزل ایوب نبی بود و قبر سام بن نوح نیز در آنجاست. (از ریحانه الادب ج 4 ص 252، نقل از مراصدالاطلاع)
منسوب به نوا است و آن دیهی است در سه فرسخی سمرقند. (از ریحانه الادب ج 4 ص 252 از مراصد الاطلاع)
منسوب به نوی که قریه ای است به شام. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ وی ی)
یحیی بن شرف الدین بن مری بن حسن حزامی دمشقی حورانی نووی، ملقب به محیی الدین و مکنی به ابوزکریا. از اکابر علما و محدثین مذهب شافعی و از زهاد قرن هفتم است. وی به سال 676 هجری قمری در مولد خود نوای دمشق در حدود 45سالگی درگذشته است. او راست:1- الاذکار المنتخبه من کلام سیدالابرار، معروف به حیلهالابرار. 2- الاربعون حدیثا النوویه. 3- التبیان فی آداب حملهالقرآن. 4- التقریب و التفسیر لمعرفه سنن البشیر النذیر. 5- تهذیب الاسماء و اللغات، در رجال. 6- روضهالطالبین و عمده المفتین، در فقه شافعی. 7- ریاض الصالحین من کلام سیدالمرسلین. 8- مقاصدالنووی. 9- المنهاج فی شرح صحیح مسلم بن حجاج. 10- منهاج الطالبین وعمدهالمفتین. (از ریحانه الادب ج 4 ص 252 و الاعلام زرکلی ج 9 ص 185). و رجوع به قاموس الاعلام ج 6 ص 4673 و لغات تاریخیه و جغرافیه ج 7 ص 96 و معجم المطبوعات ص 1871 و طبقات الشافعیۀ سبکی ج 5 ص 165 و النجوم الزاهره ج 7 ص 278 و آداب اللغه ج 3 ص 243 و مفتاح السعاده ج 1 ص 398 و فهرس الخزانه التیموریه ج 3 ص 307 و هادی المسترشدین ص 471 و دیگر مآخذ مذکور در الاعلام زرکلی ج 9 ص 185 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوجوت
تصویر نوجوت
پارسی هندی گشته نوزوت نوزود نورود
فرهنگ لغت هوشیار
نجوا در فارسی راز و نیاز، دندش دندنه شرفاک (این واژه در صحاح الفرس برابر با آواز پای مردم آمده و گواه این سروده ابوشکوراست توانگر به نزدیک زن خفته بود زن از خواب شرفاک مردم شنود. در برداشت برهان این واژه که شرفاک نیز خوانده می شود برابر است با: هر صدای آهسته عموما و صدای پای مردم خصوصا)، راز، همراز، ماده خر سرگوشی زیرگوشی، نهفتن آفات ازاطلاع غیر
فرهنگ لغت هوشیار