جدول جو
جدول جو

معنی نوجامه - جستجوی لغت در جدول جو

نوجامه(نَ / نُو مَ / مِ)
که جامۀ نو پوشیده است. نونوار:
باد نوجامه بخت او، وز او
جامۀ دشمنانش خلقان باد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشابه
تصویر نوشابه
(دخترانه)
آب گوارا، نام پادشاهی در سرزمین بردع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوباوه
تصویر نوباوه
(دخترانه)
کودک یا نوجوان، میوه ای که تازه رسیده باشد، میوه تازه و نورس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوباوه
تصویر نوباوه
کودک، فرزند، نورسیده، نوپدید آمده، میوۀ تازه و نورس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودجامه
تصویر رودجامه
ساز، ساز زهی، تار، بربط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاجامه
تصویر پاجامه
زیرجامه، پیژامه، شلوار، تنبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوجامه
تصویر دیوجامه
جامۀ پوستین که وارونه به تن کنند، نوعی جامۀ خشن که در قدیم هنگام جنگ به تن می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشابه
تصویر نوشابه
نوعی نوشیدنی شیرین و گازدار، آب گوارا، شربت
نوشابۀ الکلی: مشروب الکلی، عرق
فرهنگ فارسی عمید
(وْمَ / مِ)
نوعی از جامۀ پوستین باشد که آن را وارونه می پوشند تا پشمهای آن بر بالا آید و پرها بر آن بند کنند و شبها بشکار کبک روند. (برهان)، بعضی گویند جامه ای باشد از پلاس گنده که در روزهای جنگ پوشند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، پوست شیر و پلنگ که بهادران و پهلوانان در روز معرکه بر دوش اندازند. (برهان) (آنندراج)، جامه ای است پرها بر او بندند وقت شکار کبک پوشند دراز و عریض باشد چنانکه گویی بر اندام دیو است و بر آن شاخهای عقاب نصب کرده و شکار مرغان را کسی درپوشد و در شکارگاه جنبیدن گیرد و شاخهای عقاب بجنباند جانوران گمان برند که صدای بال عقاب است همه فروخیزند از پرواز بمانند تا همه را بگیرند و این شکار در زابلستان بسیار کنند و گفته اند جامه ای است پلاسین چه پشم آن بیرون او باشد و آن را در جنگ (پوشند) و پوشندۀ آن را دیوسوار گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضَ نَ)
تأنیث ضوجان: نخله ضوجانه، خرمابن خشک و خشک شاخه (لغه فی الصّاد). (منتهی الارب) ، رود (؟). (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ / مِ)
لباس و پوشاک و کرته و زیرقبایی. (ناظم الاطباء) : در حال سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. (سفرنامۀ ناصرخسرو). بعد چند روز دیگر کشتی ها دررسید و معامله بکردند که از تن جامه عظیم تقصیر بود و بیشتر آن بودند که پوست گوسفند و آهو همی پوشیدند. (مجمل التواریخ).
و آورد برون ز خز و دیبا
تن جامه ای از خزینه زیبا.
نظامی.
لیک آن مستی بود توبه شکن
منسی است این مستی تن جامه کن.
مولوی.
بپوشید تن جامه در تن سیه
بگفتا که ای پشت گرم سپه.
نظام قاری.
صوفک و خاصک و تن جامه و بیت و برتک
کلی و کلفتن و سالو و روس انصار.
نظام قاری.
ز تن جامه و کدرویی کزی
ز کستونی و بر کجین و قزی.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
پیژاما. شاید از کلمه هندی پوی جاما و آن نوعی شلوارگشاد است که زنان هند پوشند. لباسی گشاد و سبک مرکب از نیم تنه و شلوار بنددار برای داخل خانه و خواب
لغت نامه دهخدا
(جَ مَ)
اسم مردی از اولاد یافث بود. گویند که بیت توجرمه اسم شهر یا بلادی می باشد که اهل آنجا با صور تجارت اسب و استر داشتند. (از قاموس کتاب مقدس) : در توراه هم از اسب و استر و گردونه توجرمه که ارمنستان و کتپتوکا باشد یاد شده است. (فرهنگ ایران باستان ص 278)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جام آبخوری. اناء. (زمخشری) : القحف، آب جامۀ چوبین. (قاضی محمد دهار). کاس. جام شراب. تور:
زمزم لطف آب خامۀ اوست
کعبۀ اهل فضل نامۀ اوست.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
زیرجامه. تنبان. شلوار. ازار
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
مرکّب از: بر + جامه، لباس زبرین. جامه که بالای جامه های دیگر پوشند. مقابل شعار. دثار.
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
آلت موسیقی که زه دارد. ذات الاوتار. ساز زهی: طنبور، نوعی از رودجامه ها. (صراح). طنبور، نوعی از رودجامه هاست. عازف، چغانه که یکی از رودجامه هاست. (منتهی الارب). رجوع به رودجامگان و رود شود، عود. ونج. (منتهی الارب). بربط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل، در 36 هزارگزی جنوب غربی آمل، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و در حدود 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه است. این ده ییلاقی است و زمستان ها جمعیت چندانی ندارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ)
علم و معرفت گردش ستارگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نجامه
تصویر نجامه
اختر شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نو ماه
تصویر نو ماه
ماه نو بدر هلال:جمع نو ماهها (اهله) : (ترامی پرسنداز نو ماهها) (کشف الاسرار 511: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
زیر جامه تنبان، شلوار پاشامه. توضیح پیژاما در انگلیسی از این کلمه ماخوذ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورامه
تصویر اورامه
اورامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن جامه
تصویر تن جامه
لباس و پوشاک و زیر قبائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیجامه
تصویر پیجامه
زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوزاده
تصویر نوزاده
کودکی که تازه بدنیا آمده تازه زاییده شده:جمع نوزادگان: (دوش ز نوازدگان مجلس نو ساخت باغ مجلسشان آب زد ابریسیم مذاب) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
آب گوارا، آب حیات، مشروب. یا نوشابه الکلی. مشروبی که در آن الکل نباشد، توضیح غالبا بمشروب الکلی مانند شراب و عرق اطلاق شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوباوه
تصویر نوباوه
میوه نو رسیده، بمعنی کودک هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوجانه
تصویر صوجانه
خرما بن خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشابه
تصویر نوشابه
((بِ))
آب حیات، مشروب الکلی، آب گوارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوباوه
تصویر نوباوه
((نُ وِ))
نو پدید آمده، نو رسیده، کودک، نوزاد، جمع نوباوگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوجامه
تصویر دیوجامه
((مِ))
نوعی جامه خشن جنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاجامه
تصویر پاجامه
((مِ))
زیرشلواری، تنبان، شلوار راحتی که در خانه به پا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوباوه
تصویر نوباوه
جدید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوشابه
تصویر نوشابه
شربت
فرهنگ واژه فارسی سره