جدول جو
جدول جو

معنی نواجم - جستجوی لغت در جدول جو

نواجم
(نَ جِ)
جمع واژۀ ناجمه. رجوع به ناجمه و ناجمی شود: در اکتساب خیرات و احتساب مبرات... و جد در اصلاح نواجم شر و نوابع فتنه بر عمیدالجیوش بیفزود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 288)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناجم
تصویر ناجم
نوخاسته، کسی که به دعوی امری قیام کند، سرکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواجذ
تصویر نواجذ
دندان های عقل
فرهنگ فارسی عمید
(نَ جِ)
جمع واژۀ ناجذ. دندانهای سپسین. اضراس حلم. دندانهای عقل. رجوع به ناجذ شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوم. (اقرب الموارد) : اخذه نوام، خواب گرفتش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُوْ وا)
جمع واژۀ نائم. رجوع به نائم شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
الناجم، سعید بن حسن بن شداد المسمعی مکنی به ابوعثمان و معروف به ناجم از شاعران عرب است. وی معاصر و مصاحب ابن رومی بود و اغلب اشعار او را روایت میکرد. شاعری فاضل بود و به سال 314 هجری قمری درگذشت. این ابیات را ابن رومی هنگامی که وی دربستر بیماری و نزع افتاده بود خطاب بدو گفته است:
ابا عثمان انت عمید قومک
وجودک للعشیره دون لومک
تمتع من أخیک فما اراه
یراک ولا تراه بعد یومک.
از اشعار ناجم است
قالوا اشتکت نرجستا وجهه
قلت لهم أحسن ماکانا
حمره وردالخد اعدتهما
والصبغ قد ینفذ احیانا.
و نیز رجوع به فوات الوفیات ج 2 ص 51 شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
طلوع کننده. درخشنده. (انجمن آرای ناصری). ظاهر. واضح. طالع، بدمذهب. خارجی. (منتهی الارب). سرکش. سربرآورده. (حواشی تاریخ بیهقی چ فیاض ص 414 و 887). طاغی. یاغی: روا نیست بهیچ حال که امیرالمؤمنین به هر ناجمی که پیدا آید حرکت کند. (تاریخ بیهقی ص 522). نخست خللی که آید آن است که در زمین طبرستان ناجمی پیدا آید. (تاریخ بیهقی ص 422). به ری نشیند و نایبان فرستد بشهرها و شغل این ناجم پیش گیرد. (تاریخ بیهقی ص 422)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
مرد ترشروی سرفروافکنده از شدت اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال ما لی اراک واجما. (منتهی الارب). عبوس سرفروافکنده از شدت حزن. (از اقرب الموارد). خموش خشمگین که نشان خشم در روی وی پدید بود. (مهذب الاسماء). الذی اشتد حزنه حتی امسک عن الکلام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ عِ)
جمع واژۀ ناعمه. نرم تنان. (یادداشت مؤلف). رجوع به ناعمه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
جمع واژۀ ناجده. رجوع به ناجده شود، گوشتی که به روی آن خطهای دراز از چربی باشد. (ناظم الاطباء). طرائق الحشم. (اقرب الموارد) ، پاره های پنبۀ به هم چسبیده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
خلاصه و لباب از هر چیزی که بر وی قشر نباشد، یا گرامی و افضل آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
جمع واژۀ ناجعه. رجوع به ناجعه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
شتران که گیاه هرم و شکسته های برگ آن خورند. (منتهی الارب) (آنندراج). شترانی که گیاه نجیل ویا برگهای خردشدۀ آن را می خورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ ناجیه. رجوع به ناجیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جی ی)
محمد بن حسن بن علی بن عثمان نواجی قاهری شافعی قاضی، ملقب به شمس الدین. فقیه و ادیب مصری است. به سال هجری قمری در قریۀ نواج قاهره تولد و به سال 859 هجری قمری وفات یافت. او راست: 1- حاشیۀ توضیح ابن هشام. 2- الحجه لسرقات ابن حجه. 3- حلبه الکمیت، در آداب و نوادر و خمریات. 4- خلع العذار فی وصف العذار. 5- صحایف الحسنات. 6- الطراز الموشی فی الانشاء، مجموعه ای از منشآت و مراسلات. 7- مراتع الغزلان فی وصف الحسان من الغلمان. 8- دیوان اشعار و جز آن. (از الاعلام زرکلی ج 6 ص 320) (ریحانه الادب ج 4 ص 328). و نیز رجوع به کشف الظنون و معجم المطبوعات ص 1872 و الضوء اللامع ج 7 ص 229 و الخطط التوفیقیه ج 17 ص 13 و حوادث الدهور ج 2 ص 365 و آداب اللغه ج 3 ص 137و لغه العرب ج 1 ص 129 و البدر الطالع ج 2 ص 156 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دِ)
جمع واژۀ نادم. رجوع به نادم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جِ)
دندانها، و مفرد آن عاجمه باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عاجمه شود
لغت نامه دهخدا
(نَوْ وا)
کسی که بسیار می خوابد یا خواب طولانی می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عواجم
تصویر عواجم
جمع عاجم، دندان ها کان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناجم
تصویر ناجم
طلوع کننده، درخشنده، ظاهر، واضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوام
تصویر نوام
بیماری خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواعم
تصویر نواعم
جمع ناعمه، زنان فراخزی مرغزاران نرم تنان جمع ناعمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواجذ
تصویر نواجذ
جمع ناجذ، دندان های سپسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناجم
تصویر ناجم
((جِ))
سرکش، طاغی، درخشنده، طلوع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواجد
تصویر نواجد
((نَ جِ))
دندان های پس از دندان نیش
فرهنگ فارسی معین
در لغت به معنی نوازش استنواجش از انواع موسیقی آوازی است
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع چهاردانگه ی سورتچی
فرهنگ گویش مازندرانی