جدول جو
جدول جو

معنی نوائح - جستجوی لغت در جدول جو

نوائح(نَ ءِ)
جمع واژۀ نائحه. رجوع به نائحه شود
لغت نامه دهخدا
نوائح
جمع نائحه، مو بندگان زن نیوه گران زن
تصویری از نوائح
تصویر نوائح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ءِ)
نوحه کننده. (منتهی الارب). زن نوحه کننده و زاری کننده بر شوی. (ناظم الاطباء). ج، نوح. (منتهی الارب) ، نوّح. جج، انواح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
گریه و ماتم نمودن به آواز بلند. (از آنندراج). نوح. نیاح. نیاحه. مناحه. (از اقرب الموارد). رجوع به نیاحه شود
لغت نامه دهخدا
(نُوْ وا)
مأخوذ از تازی، به معنی: نواحی و حوالی و محال و ساحل و کنار دریا. (ناظم الاطباء). رجوع به نواحی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
بوهای خوش. (غیاث اللغات) (آنندراج). جمع واژۀ نفیحه. رجوع به نفیحه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نصیحه. رجوع به نصیحه و نصایح شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ضِ)
جمع واژۀ ناضحه. رجوع به ناضحه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ)
جمع واژۀ ناطح. رجوع به ناطح شود
لغت نامه دهخدا
(نَ یِ)
زنان نوحه گر. جمع واژۀ نایحه. رجوع به نایحه و نائحه شود، جمع واژۀ نیّحه. (آنندراج). رجوع به نیحه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
مصیبت ها. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). سختی ها. کارهای دشوار. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ نائبه. رجوع به نوایب و نائبه شود: هرکه را انیاب نوائب به سموم هموم خسته می گرداند به تریاق اشفاق او تداوی می ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 3) ، تب هائی که به طور نوبه آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نائره. رجوع به نائره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
شاخه های خمیده. (منتهی الارب). جمع واژۀ نائعه. رجوع به نائعه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نوایی. رجوع به نوایی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ ءِ)
جمع واژۀ لائحه. صاحب غیاث گوید: به فتح روشنیها جمع لائحه ونام کتاب در تصوف... و آنچه در ابتدای تاج المدائح طغرا لوائح به معنی جمع لوح مستفاد میشود در هیچ کتاب لغت و صرف به ثبوت نمیرسد - انتهی. جرجانی گوید: هی یلوح من الاسرار الظاهره من السمو من حال الی حال و عندنا ما یلوح للبصر اذا لم یتقید بالجارحه من الانوار الذاتیه لا من جهت القلب. (تعریفات اصطلاحات صوفیه)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ)
جمع واژۀ دائحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ دائحه، به معنی درخت بلند و بزرگ. (آنندراج). رجوع به دائحه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ءِ)
جمع واژۀ رائحه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). جمع واژۀ رائحه که بمعنی بوی خوش باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به رائحه و روایح شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ)
چیزهای خوشبو و بوهای خوش. (غیاث از منتخب)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
طوایح. شدائد. مهلکات. (منتهی الارب). هلاکی. آفات. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواصح
تصویر نواصح
جمع ناصحه، دوزندگان، پاکدلان، باران پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوائب
تصویر نوائب
مصیبتها، سختیها و کارهای دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوائر
تصویر نوائر
جمع نائره، آفرازه ها آتش ها
فرهنگ لغت هوشیار
نصایح در فارسی، جمع نصیحه، پند ها جمع نصیحت پندها اندرز ها: در مجالس متعدد به مصقل مواعظ و نصایح زنگ کربت و ملال از مرات ضمیر منیر می زدودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائح
تصویر نائح
نوحه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواح
تصویر نواح
نیوه گری مویه گری از ریشه پارسی بنگرید به نوحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوائح
تصویر لوائح
جمع لائحه، بفتح روشنی ها و نام کتابی در تصوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روائح
تصویر روائح
بوها، جمع رایحه (رائحه)
فرهنگ لغت هوشیار