جدول جو
جدول جو

معنی نو - جستجوی لغت در جدول جو

نو
تازه، هر چیز تازه
تصویری از نو
تصویر نو
فرهنگ فارسی عمید
نو
(نَ / نُو)
نقیض کهنه. (برهان قاطع) (انجمن آرا). تازه. (ناظم الاطباء). جدید. (دهار). حادث. حدیث. (السامی) :
بدان نامورگفت پاسخ شنو
یکایک ببر پیش سالار نو.
فردوسی.
ز دستور پرسیم یکسر سخن
چو کاری نو افکند خواهیم بن.
فردوسی.
هر روز شادی نو بیناد و رامشی
زین باغ جنت آئین زین کاخ کرخ وار.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 168).
روز عید رمضان است و سر سال نو است
هر دو فرخنده کند ای ملک ایزد به تو بر.
فرخی.
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر.
فرخی.
بیار ساقی زرین نبید و سیمین کاس
به باده حرمت و قدر بهار نو بشناس.
منوچهری.
چنان نمود به ما دوش ماه نو دیدار
چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا.
بهرامی.
چو عشق نو کند دیدار در دل
کهن را کم شود بازار در دل.
فخرالدین اسعد.
درم هرگه که نو آمد به بازار
کهن را کم شود در شهر مقدار.
فخرالدین اسعد.
بنگر که جهانت می بینجامد
هر روز تو کار نو چه آغازی ؟
ناصرخسرو.
شراب خرمائی تن را فربه کند و خون بسیار راند خاصه که نو باشد. (نوروزنامه).
ای تو آن نو و هم آن کهن
رزق بر توست هرچه خواهی کن.
سنائی.
مر زنان راست کهنه توبرتو
مرد را روز نوو روزی نو.
سنائی.
دولت نو است و کارنو و کارکن نو است
مردم قیاس کار نو از کارکن کنند.
خاقانی.
باوفا باش و فصل و وصل مکن
بهر یاران نو ز یار کهن.
ابن یمین.
، تر و تازه. (ناظم الاطباء). طری. تازه. شاداب:
ایا سرو نو در تکاپوی آنم
که فرغندواری بپیچم به تو بر.
رودکی.
آستین برزده ای دست به گل برزده ای
غنچه ای چند از او تازه و نو برچده ای.
منوچهری.
، کارنکرده. غیرمستعمل. که کهنه و فرسوده نیست. که تازه ساخته شده است:
پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کرپا.
رودکی.
بخل همیشه چنان ترابد از وی
کآب چنان از سفال نو نترابد.
خسروانی.
گویند سردتر بود آب از سبوی نو
گرم است آب ما که کهن شد سبوی ما.
منوچهری.
نوها همی خلق شود و هرگز
نشنید کس که نو شد خلقانی.
ناصرخسرو.
، نوساز. تازه ساخته شده: اینک سرای نو که به غزنین می بینید مرا گواه بسنده است. (تاریخ بیهقی). امیر سه شنبه هژدهم جمادی الاولی در این صفۀ نو خواهد نشست. (تاریخ بیهقی ص 349)، برّاق. تابناک. با جلوه و جلا:
ظاهر نقره گر اسپید است و نو
دست و جامه می سیه گردد از او.
مولوی.
، بدیع. طرفه:
به مردی تو اندر زمانه نوی
که هم شاه و هم خسرو و هم گوی.
فردوسی.
که این هر دو خالان خسرو بدند
به مردانگی در جهان نو بدند.
فردوسی.
به بدگوهران بر بس ایمن مشو
که این را یکی داستان است نو.
فردوسی.
چون ملک با ملکان مجلس می کرده بود
پیش او بیست هزاران بت نو برده بود.
منوچهری.
حقا که بسی تازه تر و نوتر از آنید
من نیز از این پس تان ننمایم آزار.
منوچهری.
، جوان. تازه سال:
به پیروزی اندر تو کشّی مکن
اگر تو نوی هست گیتی کهن.
فردوسی.
تو باید که باشی بر این پیشرو
که پیری به فرهنگ و در سال نو.
فردوسی.
ز ترکان هر آنکس که بد پیشرو
ز پیران و خنجرگذاران نو.
فردوسی.
، تازه کار. نامجرب. ناوارد: خواجه هنوز در این کارها نو است مگر روزگاری برآید مرا نیکوتر بشناسد. (تاریخ بیهقی ص 397)، پهلوان و دلیر را گویند، و آن را نیو نیزنامند. (از رشیدی) (از جهانگیری).
- از سر نو، از نو. بار دیگر. دیگربار. از سر. دوباره:
پابه جنت کی نهم یحیی چو برخیزم ز خاک
از سر نو بی رخت خواهم کفن بر سر کشید.
میر یحیی شیرازی (آنندراج).
- ، به تازگی. (آنندراج).
- از نو، از سر. مکرر. دوباره. بار دیگر. مجدد. (یادداشت مؤلف) :
رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه
ای درخت ملک بارت عز وبیداری تنه.
منوچهری.
چون نوبت پادشاهی به شاپوربن اردشیر رسید آن را از نو بنیاد کرد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 142).
زین وجودت به جان خلاص دهند
بازت از نو وجود خاص دهند.
خاقانی.
گفتم نهایتی بود این عشق را ولی
هر بامداد می کند ازنو بدایتی.
سعدی.
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی.
حافظ.
تا شدم حلقه به گوش در می خانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم.
حافظ.
بازم از نو خم ابروی بتی در نظر است
سلخ ماه دگر و غرۀ ماه دگر است.
وحشی.
- ، به تازگی (؟). (آنندراج).
- ، (اصطلاح نظامی) فرمان تکرار عملی که قبلاً اجرا شده. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
چونکه آید سال نو گویم دریغ از پارسال.
روز از نو روزی از نو.
نو دیدیم نو زمان دیدیم هفت ساله عروس لب بان (: بام) دیدیم.
نو که آمد به بازار کهنه شود دل آزار.
هرچه آید سال نو گویم دریغ از پارسال
لغت نامه دهخدا
نو
تازه، نقیص کهنه
تصویری از نو
تصویر نو
فرهنگ لغت هوشیار
نو
((نَ یا نُ))
ناله، جنبش، حرکت، لرزه، لرزش
تصویری از نو
تصویر نو
فرهنگ فارسی معین
نو
تازه، جدید
تصویری از نو
تصویر نو
فرهنگ فارسی معین
نو
ابتکاری، بدیع، بکر، تازه، جدید، طرفه، طری، طریف، مدرن، نوین
متضاد: قدیم، کهنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نو
ناوچوبی، که مصارف گوناگونی از جمله انتقال آب از جایی به جای.، از توابع دهستان بندپی بابل، تازه، قایق
فرهنگ گویش مازندرانی
نو
نه
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورهان
تصویر نورهان
(پسرانه)
تحفه، سوغات، ارمغان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوش آگین
تصویر نوش آگین
(دخترانه)
به شهد و شکر آویخته، نوشین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشان
تصویر نوشان
(دخترانه)
نوشنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
(دخترانه)
نام شهری که زیبارویان آن معروف بوده اند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشابه
تصویر نوشابه
(دخترانه)
آب گوارا، نام پادشاهی در سرزمین بردع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشاب
تصویر نوشاب
(پسرانه)
آب گوارا، شربت مطبوع، آب زندگی، آب حیات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشا
تصویر نوشا
(دخترانه)
نوشنده، آشامنده، نیوشا، شنوا، شنونده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
(دخترانه)
دارای لبی شیرین، شیرین لب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوش آفرین
تصویر نوش آفرین
(دخترانه)
افریننده شادی و شیرینی، جاویدان آفریده شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشناز
تصویر نوشناز
(دخترانه)
دارای ناز و ادای شیرین، دارای ناز و غمزه شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوش آفرید
تصویر نوش آفرید
(دخترانه)
آفریده بی مرگ، آفریده جاوید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوش آذر
تصویر نوش آذر
(پسرانه)
آتش جاویدان، از آتشکده های عصر ساسانی، نام پسر گشتاسپ پادشاه کیانی و نیز نام یکی از پسران اسفندیار از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوژان
تصویر نوژان
(دخترانه)
درخت صنوبر و کاج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوریه
تصویر نوریه
(دخترانه)
منسوب به نور، درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورین
تصویر نورین
(دخترانه)
نور (عربی) + ین (فارسی) نورانی، نوری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوری
تصویر نوری
(دخترانه)
روشنایی، نور (عربی) + ی (فارسی) منسوب به نور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشزاد
تصویر نوشزاد
(دخترانه)
زاده جاوید، بشادی زائیده شده، از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشه
تصویر نوشه
(دخترانه)
انوشه، جاوید، زنده، شاد، خوشحال، خرم، گوارا، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر بهرام بهرامیان و خواهرنرسی پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوید
تصویر نوید
(پسرانه)
مژده و بشارت، مژده، خبرخوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشید
تصویر نوشید
(دخترانه)
مرکب از نو (تازه) + شید (خورشید)، نام مادر مانی دین آور معروف ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشین
تصویر نوشین
(دخترانه)
گوارا و شیرین، شیرین، خوشایند، دلپذیر، گوارا، خوش گوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشین لب
تصویر نوشین لب
(دخترانه)
نوش لب، دارای لبی شیرین، شیرین لب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشینه
تصویر نوشینه
(دخترانه)
نوشین، شیرین، خوشایند، دلپذیر، گوارا، خوش گوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوگل
تصویر نوگل
(دخترانه)
گلی که تازه شکفته شده است، دختر جوان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نونا
تصویر نونا
(دخترانه)
برج حوت، نام مادر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشیار
تصویر نوشیار
(پسرانه)
یار شیرین چون عسل، یار بی مرگ، نام پسرعموی گرشاسپ در گرشاسپ نامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوین
تصویر نوین
(پسرانه)
تازه، جدید، تازه، جدید
فرهنگ نامهای ایرانی