جدول جو
جدول جو

معنی نهل - جستجوی لغت در جدول جو

نهل
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
تصویری از نهل
تصویر نهل
فرهنگ نامهای ایرانی
نهل
تشنگی، تشنه بودن، حالت شخص تشنه
تصویری از نهل
تصویر نهل
فرهنگ فارسی عمید
نهل
(نَ)
نام یکی از مبارزان تورانی. (از برهان) (از انجمن آرا) (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
نهل
آشامیدن، تشنگی
تصویری از نهل
تصویر نهل
فرهنگ لغت هوشیار
نهل
((نَ هَ))
آشامیدن، نوشیدن آب، تشنه شدن
تصویری از نهل
تصویر نهل
فرهنگ فارسی معین
نهل
تکان دادن مختصر، با آهستگی به چیزی دست زدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهال
تصویر نهال
(دخترانه)
نهال، درخت یا درختچه نورس که تازه نشانده شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منهل
تصویر منهل
جای آب خوردن در راه، چشمه ای که مردم از آن آب بخورند
فرهنگ فارسی عمید
(عَص ص)
رجوع به نهل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آب خورنده. (منتهی الارب). شارب. (اقرب الموارد) ، سیراب. (منتهی الارب). ریان. ج، نهلی. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، تشنه. (منتهی الارب). عطشان. (اقرب الموارد) (متن اللغه). ج، نهلی ̍
لغت نامه دهخدا
خوص. ابلمه. برگ خرما: الابلمه، نهلک خرما یعنی برگ خرما. (یادداشت مؤلف) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
از جزرات هندو از اقلیم دوم است. در کتاب ابن سعید آمده است که نهرواله به تقدیم راء بی نقطه بر لام قاعده جزرات هند است. ابوریحان نهلواره به تقدیم لام ضبط کرده است و قول او از دیگران موثق تر است. و یکی از مسافران آن را چون ابن سعید نهرواله گفت. نهرواله از جزرات است در مغرب نیبار و آن از کنبایت بزرگتر است و بناهایش میان باغ ها وآبگیرها و نهرها پراکنده است و هم او گوید: نهرواله فرضه ای است در فاصله سه روزه راه از دریا و کنبایت فرضۀ نهرواله است و آن در سرزمینی است هموار، و درکتاب نزههالمشتاق نهرواره آمده است با دو راء. (از ترجمه تقویم البلدان ص 405). رجوع به نهرواله شود
لغت نامه دهخدا
(نَ هَِ جِ)
جائی است میان کرمان و سیستان. (حدود العالم) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ لا)
جمع واژۀ نهلان. (از اقرب الموارد). رجوع به نهلان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ هََ لَ)
جمع واژۀ ناهل. رجوع به ناهل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
آبخور و نخست آبخوردن و جای آب خوردن. یقال: منهل بنی فلان، ای مشربهم و موضع نهلهم. (منتهی الارب). آبشخور و جائی که در آن آب خورند و گویند چشمه ای آب که شتران را از چراگاهها بدانجا بازگردانند. ج، مناهل. (از اقرب الموارد). جای آب خوردن. (دهار). آبشخور. ج، مناهل. (مهذب الأسماء). چشمه در چراگاه و صحرا که مردم و بهائم از آن آب نوشند و این مأخوذ از نهل است که به معنی سیراب شدن باشد. (غیاث) (آنندراج). مشرب. مشرع. آبخور. آبشخور. شریعه. ورد. مورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). آبخور و چشمه ای در چراگاه که شتران از آن آب می خورند، و هر جایی که در آن آبخور باشد. ج، مناهل. (ناظم الاطباء) :
راغها را کمال نعمت حق
بسته در سبزه دامن منهل.
ابوالفرج رونی.
شیر با آهو از یک منهل آب میخورد و کبک با شاهین در یک مرقد خواب می کند. (عقدالعلی). از منبع عدل و منهل فضل او زلال نوال چشند. (سندبادنامه ص 6).
پرتو شیخ آمد و منهل ز شیخ
قبض و شادی نز مریدان بل ز شیخ.
مولوی.
، منزل یا منزل دشت. (منتهی الارب). منزل و جایی در بیابان که دارای آب باشد و مسافرین در آن منزل میکنند. (ناظم الاطباء). به منازل دشت ها و بیابانهایی اطلاق می گردد که بر کنار راه مسافران قرار دارد و در آنها آب یافت میشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ ل ل)
باران سخت ریزان. (آنندراج). باران سخت ریخته شده، اشک روان گشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
خداوند شتران نخست آب خورده، خشمناک. (آنندراج). آنکه خشمناک میگردد و خشم میکند، آنکه می آشامد، آنکه شتران را سیراب میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زهل
تصویر زهل
سپید شدن تابان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهل
تصویر رهل
آماسیدن، زرداب زایش، بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهل
تصویر ذهل
ازیاد بردن فراموشیدن، سویسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهل
تصویر دهل
طبل طبل بزرگ کوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهل
تصویر آهل
مردی که زن وفرزند دارد
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین کردن، اندک و آسان ناچیز دوم شخص مفرد امر حاضر از هلیدن بگذار، آنکه بدهی خود را پرداخته یا حساب خویش را واریز کرده و مدیون نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهل
تصویر جهل
نادان شدن، نا دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهل
تصویر منهل
جای نوشیدن آب آبخور آبشخور، جمع مناهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهلان
تصویر نهلان
آشامنده، تشنه، سیراب از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهل
تصویر منهل
((مَ هَ))
جای نوشیدن آب، آبخور، آبشخور، جمع مناهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهل
تصویر جهل
نادانستگی، نادانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سهل
تصویر سهل
آسان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسل
تصویر نسل
دودمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نخل
تصویر نخل
خرمابن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقل
تصویر نقل
باز گفت، بازگویی، گزک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهل
تصویر آهل
جای باش، رام، زن دار
فرهنگ واژه فارسی سره
آبشخور، مشرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد