از جزرات هندو از اقلیم دوم است. در کتاب ابن سعید آمده است که نهرواله به تقدیم راء بی نقطه بر لام قاعده جزرات هند است. ابوریحان نهلواره به تقدیم لام ضبط کرده است و قول او از دیگران موثق تر است. و یکی از مسافران آن را چون ابن سعید نهرواله گفت. نهرواله از جزرات است در مغرب نیبار و آن از کنبایت بزرگتر است و بناهایش میان باغ ها وآبگیرها و نهرها پراکنده است و هم او گوید: نهرواله فرضه ای است در فاصله سه روزه راه از دریا و کنبایت فرضۀ نهرواله است و آن در سرزمینی است هموار، و درکتاب نزههالمشتاق نهرواره آمده است با دو راء. (از ترجمه تقویم البلدان ص 405). رجوع به نهرواله شود
از جزرات هندو از اقلیم دوم است. در کتاب ابن سعید آمده است که نهرواله به تقدیم راء بی نقطه بر لام قاعده جزرات هند است. ابوریحان نهلواره به تقدیم لام ضبط کرده است و قول او از دیگران موثق تر است. و یکی از مسافران آن را چون ابن سعید نهرواله گفت. نهرواله از جزرات است در مغرب نیبار و آن از کنبایت بزرگتر است و بناهایش میان باغ ها وآبگیرها و نهرها پراکنده است و هم او گوید: نهرواله فرضه ای است در فاصله سه روزه راه از دریا و کنبایت فرضۀ نهرواله است و آن در سرزمینی است هموار، و درکتاب نزههالمشتاق نهرواره آمده است با دو راء. (از ترجمه تقویم البلدان ص 405). رجوع به نهرواله شود
آبخور و نخست آبخوردن و جای آب خوردن. یقال: منهل بنی فلان، ای مشربهم و موضع نهلهم. (منتهی الارب). آبشخور و جائی که در آن آب خورند و گویند چشمه ای آب که شتران را از چراگاهها بدانجا بازگردانند. ج، مناهل. (از اقرب الموارد). جای آب خوردن. (دهار). آبشخور. ج، مناهل. (مهذب الأسماء). چشمه در چراگاه و صحرا که مردم و بهائم از آن آب نوشند و این مأخوذ از نهل است که به معنی سیراب شدن باشد. (غیاث) (آنندراج). مشرب. مشرع. آبخور. آبشخور. شریعه. ورد. مورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). آبخور و چشمه ای در چراگاه که شتران از آن آب می خورند، و هر جایی که در آن آبخور باشد. ج، مناهل. (ناظم الاطباء) : راغها را کمال نعمت حق بسته در سبزه دامن منهل. ابوالفرج رونی. شیر با آهو از یک منهل آب میخورد و کبک با شاهین در یک مرقد خواب می کند. (عقدالعلی). از منبع عدل و منهل فضل او زلال نوال چشند. (سندبادنامه ص 6). پرتو شیخ آمد و منهل ز شیخ قبض و شادی نز مریدان بل ز شیخ. مولوی. ، منزل یا منزل دشت. (منتهی الارب). منزل و جایی در بیابان که دارای آب باشد و مسافرین در آن منزل میکنند. (ناظم الاطباء). به منازل دشت ها و بیابانهایی اطلاق می گردد که بر کنار راه مسافران قرار دارد و در آنها آب یافت میشود. (از اقرب الموارد)
آبخور و نخست آبخوردن و جای آب خوردن. یقال: منهل بنی فلان، ای مشربهم و موضع نهلهم. (منتهی الارب). آبشخور و جائی که در آن آب خورند و گویند چشمه ای آب که شتران را از چراگاهها بدانجا بازگردانند. ج، مَناهِل. (از اقرب الموارد). جای آب خوردن. (دهار). آبشخور. ج، مناهل. (مهذب الأسماء). چشمه در چراگاه و صحرا که مردم و بهائم از آن آب نوشند و این مأخوذ از نهل است که به معنی سیراب شدن باشد. (غیاث) (آنندراج). مشرب. مشرع. آبخور. آبشخور. شریعه. ورد. مورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). آبخور و چشمه ای در چراگاه که شتران از آن آب می خورند، و هر جایی که در آن آبخور باشد. ج، مناهل. (ناظم الاطباء) : راغها را کمال نعمت حق بسته در سبزه دامن منهل. ابوالفرج رونی. شیر با آهو از یک منهل آب میخورد و کبک با شاهین در یک مرقد خواب می کند. (عقدالعلی). از منبع عدل و منهل فضل او زلال نوال چشند. (سندبادنامه ص 6). پرتو شیخ آمد و منهل ز شیخ قبض و شادی نز مریدان بل ز شیخ. مولوی. ، منزل یا منزل دشت. (منتهی الارب). منزل و جایی در بیابان که دارای آب باشد و مسافرین در آن منزل میکنند. (ناظم الاطباء). به منازل دشت ها و بیابانهایی اطلاق می گردد که بر کنار راه مسافران قرار دارد و در آنها آب یافت میشود. (از اقرب الموارد)