جدول جو
جدول جو

معنی نهایتگه - جستجوی لغت در جدول جو

نهایتگه
(نِ / نَ یَ گَهْ)
انتها. حد و مرز. کرانه:
که هرچ از زمین باشد و آسمان
نهایتگهی باشدش بی گمان.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهایت
تصویر نهایت
پایان، آخر، پایان امری یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(نِ / نَ گَهْ)
نهالگاه. شکارگاه. کمین گاه صیاد. (برهان قاطع). و آن زمینی است که بکنند و در آن نشسته خود را پنهان کنند چون شکار بگذرد بر او تیر اندازند. (انجمن آرا) :
به کوه برشد و اندر نهالگه بنشست
خدنگ پیش بزه کرد همچو چرخ بچنگ.
فرخی (از انجمن آرا).
رجوع به نهاله شود
لغت نامه دهخدا
(فِ دا)
نیک خردمند گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ یَ)
پایان. (دهار). کرانه. کناره. (صحاح الفرس). پایان چیزی و غایت آن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). رجوع به نهایت شود، سرچوب عران در بینی شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). سر چوبی که در بینی شتر کنند. (ناظم الاطباء) ، چوب که بر آن بار بردارند. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی که بارها بر آن نهند و حمل کنند وبه فارسی آن را ناهو گویند. (از متن اللغه) ، عقل. (متن اللغه)
نهایه. نهایت. پایان. رجوع به نهایت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی، واقع در 32500 گزی شمال باختری خوی و شش هزارگزی جنوب ارابه رو قورل بالا به قره ضیأالدین. در دره ای واقع است و هوای آن کوهستانی و سرد وسالم است. دارای 56 تن سکنه میباشد. از چشمه آبیاری میشود و محصول عمده اش غلات است. اهالی بیشتر به زراعت و گله داری و از صنایع دستی به جاجیم بافی می پردازند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ یِ گَهْ)
نمایشگاه. رجوع به نمایشگاه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ گَهْ)
نیایشگاه. نیایشخانه. عبادتگاه. معبد:
برهمن چنین گفت کاین جایگاه
نیایشگه ماست در سال و ماه.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ گَهْ)
مخفف شهادت گاه. محل شهادت. قتلگاه:
در شهادتگه عشق است رسیدن مشکل
خاقنی راه چنان نیست که آسان برسم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهانگه
تصویر نهانگه
جایی که در آن پنهان شوند: مخفی گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهالگه
تصویر نهالگه
کمین گاه صیاد، شکار گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیایشگه
تصویر نیایشگه
عبادتگاه، معبد
فرهنگ لغت هوشیار
نهایت در فارسی فرجام بافدم هم چنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بر دارد ازوی گر چه هر روزاندکی بر داردش بافدم روزی به پایان آردش (رودکی) چه بایدت کردن چنین بافدم مگر خانه روبی چوروبه به دم (ابوشکور بلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهایت
تصویر نهایت
عاقبت، آخر، غایت، پایان، حد، کرانه، سرانجام، تک، منتهی، ته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهایت
تصویر نهایت
((نِ یَ))
پایان، انتها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهایتا
تصویر نهایتا
سرانجام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهایت
تصویر نهایت
پایان
فرهنگ واژه فارسی سره
آخر، اختتام، انتها، پایان، خاتمه، ختام، عاقبت، غایت، فرجام
متضاد: بدایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد