جدول جو
جدول جو

معنی نهاوه - جستجوی لغت در جدول جو

نهاوه
(فُ مَ)
متناهی بودن در عقل. نهی بودن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خام و نیم پز بودن گوشت. (از متن اللغه). از استعمالات شاذ است. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). نهاء. نهائه. نهؤ. نهواه. (متن اللغه). رجوع به نهاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهاله
تصویر نهاله
نهال، شاخۀ درخت یا چوبی که صیادان به صورت مترسک برای راندن شکار به سوی دام یا شکارگاه درست می کردند، شکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
خلاصه و برگزیدۀ چیزی، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاده
تصویر نهاده
گذارده شده، گذاشته، مقدرکرده، مقدر، ذخیره، پس انداز، ودیعه، سپرده، گسترده، چیده، مدفون، استوار
فرهنگ فارسی عمید
(نَ وِ)
ستمها و تنگ گرفتگی ها مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج). مظالم و اجحافات بر مردم. فی الحدیث: من اکتسب مالاً من نهاوش کانه نهش من هنا و هنا. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(فِ دا)
نیک خردمند گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ یَ)
پایان. (دهار). کرانه. کناره. (صحاح الفرس). پایان چیزی و غایت آن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). رجوع به نهایت شود، سرچوب عران در بینی شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). سر چوبی که در بینی شتر کنند. (ناظم الاطباء) ، چوب که بر آن بار بردارند. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی که بارها بر آن نهند و حمل کنند وبه فارسی آن را ناهو گویند. (از متن اللغه) ، عقل. (متن اللغه)
نهایه. نهایت. پایان. رجوع به نهایت شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نهاء. نهوء. نهوئه. نهاوه. رجوع به نهاء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ وَ / وِ)
برگزیده و خلاصه. (غیاث اللغات). گزیده. پسندیده. نقوه. بهین چیزی. خیار مال. بهترین چیز. (یادداشت مؤلف) : خراسان که خلاصۀ بیضۀ دولت و نقاوۀ مملکت است بدو ارزانی داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38)
لغت نامه دهخدا
(نُ وَ)
نفایه. (منتهی الارب). رجوع به نفایه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
نرمی. (منتهی الارب). نرمی. ملایمت. سهولت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ وَ)
پیغمبری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نبوت. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اسم است از نبوّه. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(غَ را)
فراموش کردن. (از منتهی الارب). نسی. نسیان. نسوه. رجوع به نسی و نسیان شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
آبناک گردیدن: مهو السمن، آبناک گردید روغن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آبناک گردیدن شیر یا مسکه. (آنندراج). بسیارآب و تنک شدن شیر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ / سِ)
دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد، در 23هزارگزی شمال سردشت در منطقۀ کوهستانی جنگلی معتدل هوائی واقع است و 127تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سردشت، محصولش غلات وتوتون و کتیرا و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
گشادگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). السعه من الارض. (اقرب الموارد) (المنجد). یقال: بیننا نجاوه من الارض، ای سعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
تر شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تری زمین. (ناظم الاطباء) ، رسیدن باران به زمین. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، ندی. ندوه. رجوع به ندی شود، رفتن آواز. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
بهر. بهره. قسمت. سهم. حظ. (یادداشت مؤلف) : الشرب، نیاوۀ آب. القلا، روز آمدن تب و نیاوۀ آب. الکفل، سوار بد و نیاوه. فلان ذواکل، فلان را نیاوه است از دنیا. (مهذب الاسماء) (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
موضعی است در طایف. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
سرشیر که مانند پوست تنک بالای آن جمع آید، سرخون. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
نیک آزمند گردیدن به طعام و پر نگردیدن چشم بسیارخوار و سیر نشدن. (از منتهی الارب). نهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به نهم شود
لغت نامه دهخدا
گذاشته چای داده، نصب شده، منصوب معین، مقرر، وضع کرده، قرار داده مواضعه کرده، معاهده بسته، فرض کرده متوهم، محسوب انگاشته، گرفته (بمفهومی)، مقدر. یا ننهاده. نامقدر: (روزی ننهاده)، کنار گذاشته، مرتبه وضعی از مراتب اعداد عدد وضعی باصطلاح شمار گران. یا چیزی نهاده. ذخیره
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که مرد ناهار (گرسنه) بخورد (رشیدی) : طعام اندکی که بدان ناشتا کنند: (من دوش بکف داشتم آن زلف همه شب وز دو لب او کرده ام امروز نهاری) توضیح السامی فی الاسامی در معنی الهنه و السلفه و اللهجه (نهاری) را آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاوش
تصویر نهاوش
ستمها و تنگ گرفتگی ها مردم را
فرهنگ لغت هوشیار
نهایت در فارسی فرجام بافدم هم چنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بر دارد ازوی گر چه هر روزاندکی بر داردش بافدم روزی به پایان آردش (رودکی) چه بایدت کردن چنین بافدم مگر خانه روبی چوروبه به دم (ابوشکور بلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیاوه
تصویر نیاوه
بهره بهره، قسمت، حظ، سهم
فرهنگ لغت هوشیار
نقاوت در فارسی برگزیده، پاکیزه گردیدن (در منتهی الارب نقاوه هم آمده) برگزیده منتخب: نخبه و نقاوه کل ما هو موجود (رسول ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاوه
تصویر نجاوه
گشادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نداوه
تصویر نداوه
نداوت در فارسی نموری نمناکی، سر سبزی تازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهاوه
تصویر طهاوه
سرشیر، خون دلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاده
تصویر نهاده
((نَ دِ))
جای داده، نصب شده، مقرر، معاهده بسته، فرض کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
((نَ لَ یا لِ))
نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان)
فرهنگ فارسی معین
((نِ لِ))
شاخه درخت یا چوبی که شکارچی برای راندن شکار به سوی دام از آن استفاده می کند، شکار، صید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
((نُ وَ یا وِ))
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین