- نهال (دخترانه)
- نهال، درخت یا درختچه نورس که تازه نشانده شده است
معنی نهال - جستجوی لغت در جدول جو
- نهال
- درخت تازه روییده یا تازه کاشته شده
- نهال
- درخت نونشانده، درخت نورسته
- نهال ((نِ))
- درخت جوان نورسته
- نهال
- بستر، تشک، نهالی،
برای مثال به روز جوانی بدین مایه سال / چرا خاک را برگزیدی نهال (فردوسی - ۶/۱۲۵ حاشیه)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بستر تشک: (پس دوات خواست و قلم و بر پاره ای کاغذ بنوشت چیزی و در زیر نهالی خلیفه بنهاد)
نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان)
((نِ لِ))
فرهنگ فارسی معین
شاخه درخت یا چوبی که شکارچی برای راندن شکار به سوی دام از آن استفاده می کند، شکار، صید
بستر، تشک، برای مثال نهالی بیفگند و مسند نهاد / ز دیدار او میزبان گشت شاد (فردوسی - ۶/۴۹۰)
نهال، شاخۀ درخت یا چوبی که صیادان به صورت مترسک برای راندن شکار به سوی دام یا شکارگاه درست می کردند، شکار
بخشنده: مرد، فرو ریز: چون ریگتوده
مخفی، مستتر، بطن
موسسه، ذات
زناشویی، هم آغوشی گای
جاهلان، نادانان
غارتگر، غنیمت برنده
به غنیمت بردن، غارت کردن
نعل، درگاه، پایین مجلس مثلاً صف نعال
در تیراندازی، مقابله کردن و دفاع کردن
فرود آمدن در میدان نبرد برای جنگ کردن
عذاب، عقوبت، سزا، اشتهار به فضیحت و رسوایی
ناهار، گرسنه،
کنایه از کاهش، کاستی،برای مثال ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود / بدان زمان که بسیج نهار کرد «نهار» (فرخی - ۵۲)
کنایه از کاهش تن، لاغری
روز
کنایه از کاهش، کاستی،
کنایه از کاهش تن، لاغری
روز
نبل ها، تیرهایی که با کمان اندازند، جمع واژۀ نبل
بزی که پیشاپیش گله حرکت کند، پیشرو گله، کنایه از پیشرو
کسی که چیزهایی را از محلی به محل دیگر نقل کند، داستان سرا، قصه گو، کسی که در اماکن عمومی قصه گویی می کند خصوصاً داستان های شاهنامه
نهادن، سرشت، طبیعت، برای مثال خدای عرش جهان را چنین نهاد «نهاد» / که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد (رودکی - ۴۹۵) ، ضمیر، دل، سازمان، مؤسسه، بنیان، اساس، در علوم ادبی مسندٌالیه، روش، طرز، راه ورسم، مراسم، آیین، آداب، مقام، پایگاه، قرار، مواضعه
بافت
ادا کردن، پرداختن
بافت
ادا کردن، پرداختن
صهیل: پارسی تازی گشته شیهه شیهه اسپ
جمع نذیل، کمینگان ناکسان خوران
فرانسوی انجیر هندی، گل تافتونی یکی ازگونه های کاکتوس است که بنام گل تافتونی نیزموسوم است وقرمزدانه ازآن تغذیه میکند
آگاهی دانست، آمادگی تیر ساز، تیر دار، تیر فروش، جمع نبیل، زیرکان هشیاران والایان، جمع نبل، تیر ها تیرسازتیرفروش، خداوندتیر تیردارصاحب تیر، جمع نبیل، جمع نبل
فرود آمدن: از بارگی فرود آمدن: برای جنگ پیاده سرما خوردگی چایمان فرودآمدن درمعرکه جنگ برای جنگیدن
آرد بیز