جدول جو
جدول جو

معنی نهاد - جستجوی لغت در جدول جو

نهاد
موسسه، ذات
تصویری از نهاد
تصویر نهاد
فرهنگ واژه فارسی سره
نهاد
نهادن، سرشت، طبیعت، برای مثال خدای عرش جهان را چنین نهاد «نهاد» / که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد (رودکی - ۴۹۵)، ضمیر، دل، سازمان، مؤسسه، بنیان، اساس، در علوم ادبی مسندٌالیه، روش، طرز، راه ورسم، مراسم، آیین، آداب، مقام، پایگاه، قرار، مواضعه
بافت
ادا کردن، پرداختن
تصویری از نهاد
تصویر نهاد
فرهنگ فارسی عمید
نهاد
خلقت، آفرینش، طینت، فطرت، خمیره
تصویری از نهاد
تصویر نهاد
فرهنگ لغت هوشیار
نهاد
((نِ یا نَ))
طبیعت، سرشت، ذات، نژاد، نسب، رسم، روش
تصویری از نهاد
تصویر نهاد
فرهنگ فارسی معین
نهاد
Institution
تصویری از نهاد
تصویر نهاد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نهاد
instituição
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نهاد
institución
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نهاد
instytucja
دیکشنری فارسی به لهستانی
نهاد
учреждение
دیکشنری فارسی به روسی
نهاد
інституція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نهاد
instelling
دیکشنری فارسی به هلندی
نهاد
Institution
دیکشنری فارسی به آلمانی
نهاد
institution
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نهاد
istituzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نهاد
संस्था
دیکشنری فارسی به هندی
نهاد
প্রতিষ্ঠান
دیکشنری فارسی به بنگالی
نهاد
lembaga
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نهاد
kurum
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نهاد
기관
دیکشنری فارسی به کره ای
نهاد
taasisi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نهاد
机构
دیکشنری فارسی به چینی
نهاد
機関
دیکشنری فارسی به ژاپنی
نهاد
מוֹסָד
دیکشنری فارسی به عبری
نهاد
สถาบัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
نهاد
مؤسّسةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
نهاد
ادارہ
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهادی
تصویر نهادی
آلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
قرار دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهادک
تصویر نهادک
آشوال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهاده
تصویر نهاده
گذارده شده، گذاشته، مقدرکرده، مقدر، ذخیره، پس انداز، ودیعه، سپرده، گسترده، چیده، مدفون، استوار
فرهنگ فارسی عمید
گذاشته چای داده، نصب شده، منصوب معین، مقرر، وضع کرده، قرار داده مواضعه کرده، معاهده بسته، فرض کرده متوهم، محسوب انگاشته، گرفته (بمفهومی)، مقدر. یا ننهاده. نامقدر: (روزی ننهاده)، کنار گذاشته، مرتبه وضعی از مراتب اعداد عدد وضعی باصطلاح شمار گران. یا چیزی نهاده. ذخیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
گذاشتن، قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاده
تصویر نهاده
((نَ دِ))
جای داده، نصب شده، مقرر، معاهده بسته، فرض کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
((نِ یا نَ دَ))
نشاندن، نصب کردن، قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
قرار دادن، بستن، عرضه کردن، پیش نهادن، تعبیه کردن، نصب کردن، کار گذاشتن، گستردن، پهن کردن، پاشیدن، ریختن، ترتیب دادن، برپا کردن، تسلیم کردن، به حال خود گذاشتن، واگذاشتن،
جمع کردن، ذخیره کردن، انبار کردن، تخصیص دادن، جدا کردن، کنار گذاشتن، خلق کردن، آفریدن، تالیف کردن، دوختن، دادن نام یا لقب و مانند آن، قرار گذاشتن، فرا دادن، سپردن،
فرض کردن، محسوب کردن، تصور کردن، قائل شدن، فرو افکندن، انداختن، جاری کردن، روان کردن، حکم کردن، فرمان دادن، ادا کردن، گذاردن، مرسوم کردن
مقدر شدن، هموار کردن، برابر دانستن، مساوی شمردن، منعقد کردن، بستن، نسبت دادن، منسوب کردن،
گذاشتن مثلاً دست بر دست نهاد، تقدیر کردن، مقرر کردن، برای مثال ریزی از چاشنی کام به کامم نرسید / روزی ای کآن ننهاده ست قدر می نرسد (خاقانی - ۵۲۴) متوجه کردن، معطوف کردن، برای مثال به علم و خواندن قرآن نهاده ای دل و گوش / جز از تو گوش نهاده به بانگ بربط و نای (فرخی - ۳۸۵) جماع کردن، برای مثال دنیا وفا ندارد لولی وشی ست این زن / گر رو کند و گر پشت می بایدش نهادن (سعید اشرف - لغتنامه - نهادن)
فرهنگ فارسی عمید