جدول جو
جدول جو

معنی ننگیختن - جستجوی لغت در جدول جو

ننگیختن
(لُ مَ)
نینگیختن. مقابل انگیختن. رجوع به انگیختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انگیختن
تصویر انگیختن
واداشتن، تحریک کردن، شوراندن
پدید آوردن، نقش برجسته ساختن، زنده کردن دوباره
جنباندن از جای، به جنبش آوردن، برجهانیدن، بلندکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ننگین
تصویر ننگین
ننگ دار، بدنام، زشت و رسوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگختن
تصویر انگختن
انگیختن، واداشتن، تحریک کردن، شوراندن، پدید آوردن، نقش برجسته ساختن، زنده کردن دوباره، جنباندن از جای، به جنبش آوردن، برجهانیدن، بلندکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگیخته
تصویر انگیخته
برانگیخته، تحریک شده، وادار شده
فرهنگ فارسی عمید
(لَ غَ)
مقابل گسیختن
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معیوب. زشت. (غیاث اللغات) (از برهان قاطع) (از جهانگیری) (ناظم الاطباء). عیب دار. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
هست پاک و حلال و رنگین روی
نه حرام و پلید و ننگین روی.
سنائی.
، بدنام. (انجمن آرا). باننگ. مخفف ننگ گین. صاحب ننگ. (یادداشت مؤلف). دارای ننگ. رسوا. (فرهنگ فارسی معین) ، سرشکسته. (یادداشت مؤلف) ، ساده و برهنه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ شُ دَ)
مخفف انگیختن. (آنندراج). رجوع به انگیختن شود، قسمی انگور. گلین بارماقی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نیاویختن. ناآویختن. آویزان نکردن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناآهیختن. مقابل آهیختن. رجوع به آهیختن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیامیختن. ناآمیختن. مقابل آمیختن، نه میختن. نشاشیدن. مقابل میختن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل گسیختن به معنی دریدن و شکافتن و شکستن و پاره کردن
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
مقابل ریختن. رجوع به ریختن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ ذا)
نینداختن. مقابل انداختن. (یادداشت مؤلف). رجوع به انداختن شود
لغت نامه دهخدا
(لَزْءْ)
نیندوختن. مقابل اندوختن. (یادداشت مؤلف). رجوع به اندوختن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ)
مقابل نگاشتن. رجوع به نگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ننگریستن. مقابل نگرستن. رجوع به نگرستن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل نگریستن. رجوع به نگریستن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل نواختن. رجوع به نواختن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ)
جنبانیده. (آنندراج) ، افساد کردن: انمش بینهم، ای افسد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(گَ گِ رِ تَ)
انگیختن. انگیزاندن. رجوع به انگیختن شود.
- بینگیختن بر، تهییج کردن بر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ شِ دَ)
جنباندن از جای. (برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنبانیدن. (انجمن آرا). برجهانیدن. (آنندراج). بلند ساختن. برکشیدن. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). به حرکت درآوردن:
تیغی بکشد منکر و میغی بنگیزد
آخر زپس اندر بهزیمت بگریزد.
منوچهری.
عزیمت سوی مشرق انگیختند
همه ره زر مغربی ریختند.
نظامی.
اشقر انگیخت شهریار جوان
سوی آن گرد شد چو باد روان.
نظامی.
- انگیختن گرد، برآوردن و بلند کردن آن. بپا کردن گرد:
بهر گوشه ای درهم آویختند
ز روی زمین گرد انگیختند.
فردوسی.
باران دوصدساله فروننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای.
(از کلیله و دمنه).
بیابانی از ریگ رخشنده زرد
که جز طین اصفر نینگیخت گرد.
نظامی.
و رجوع به گرد انگیختن شود.
- انگیختن لشکر، گرد کردن. فراهم کردن و آماده کردن آن. (از یادداشت مؤلف). گرد آوردن و به حرکت درآوردن لشکر:
یکی لشکری خواهم انگیختن
ابا دیو و مردم برآمیختن.
فردوسی.
تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر، چشم خصم
صدهزاران چشمه شد چون خانه نحل از بکا.
خاقانی.
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم.
حافظ.
و رجوع به لشکر انگیختن و لشکرانگیز شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از انگیختن
تصویر انگیختن
جنباندن از جای، بلند شدن و برکشیدن، بحرکت در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
جنبانیده، بلند ساخته بر کشیده، وا داشته تحریک شده، جهانیده، شورانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ننگین
تصویر ننگین
عیب دار، معیوب و زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ننگین
تصویر ننگین
شرم آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگیختن
تصویر انگیختن
((اَ تَ))
جنباندن، تکان دادن، بلند ساختن، برکشیدن، واداشتن، تحریک کردن، شورانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگیختن
تصویر نگیختن
توضیح دادن، تشریح کردن، شرح دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
بدنام، رسوا، روسیاه، زشت، شرم آور، فضاحت بار، فضیح، قبیح، مفتضح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلند کردن، شالوده ریختن، کسی را به قصد تنبیه به زیردست
فرهنگ گویش مازندرانی